گناه عشق 55
–
نادر برای این که به نوشین این خبر رو برسونه کمی استرس داشت . هم از این که کارشو به خوبی انجام داده خوشحال بود و هم این که اونو ناراحت کنه ناراحت . ولی ناگهان چیزی به یادش اومد و این که این دختر ممکنه دیگه کاری به کارش نداشته باشه . یعنی نباید زود اونو در جریان بذاره .. این جا با دو مسئله در گیر شده بود یکی با وجدان خودش و یکی دیگه این که اون وقت ممکن بود از یه کانال دیگه بفهمه و ارزش کارش بیاد پایین . چرا من باید به اون گرایش داشته باشم . چه عاملی وجود داره که منو به سوی اون می کشونه . برای من دختر کم نیست . نمی دونم . طرز حرفاش .. نگاش . مطالبی رو که بیان می کنه . حتی سکوتش و حالت راه رفتنش همه شون حکایت از منش بالای اون داره . نادر برای نوشین زنگ زد و بهش گفت که در این مورد اطلاعاتی داره .. نوشین رفت خونه عمه نادر . نگرانی عجیبی وجودشو گرفته بود . نمی دونست با این حال وحالت خودش چه جوری کنار بیاد . خسته بود . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . نادر پشت تلفن چیزی به اون نگفته بود . نگفته بود که اون چیزی رو که فهمیده چیه و اونم چیزی نپرسیده بود . شاید هم نوشین دوست نداشت در این فاصله که به خونه نادر می رسه چیزی بدونه . دلش گرفته بود . یعنی اون کی می تونه باشه . به غیر از نلی زن دیگه ای هم می تونه باشه . اون زن کیه ;/; چرا با من این رفتاررو کرد . نه . من نمی تونم . نمی تونم . نمی تونم این وضع رو تحمل کنم . به زحمت جلو گریه شو گرفت. ساعتی بعد اون و نادر کنار هم بودند . -دستت درد نکنه نادر خان . -من عکسا رو آوردم -ممنون میشم اگه بهم نشون بدینش .. نوشین فوری یک میلیون تراول از جیبش در آورد و به نادر داد . -ببینم اینا چیه ;/; -حق الزحمه شما .. -اینا رو بذارین تو جیبتون . من به اینا احتیاجی ندارم . -اولا شما واسه این کار وقت گذاشتین . تازه شاید بعدا هم باهاتون کار داشته باشم . ولی نه به این فشردگی . -کارای درسی . .;/;. نوشین سکوت کرد . می دونست نادر همین جوری یه حرفی زده . -بفرمایید من این پولو نمی گیرم . اگه پسش نگیرین من نمیگم امروز چی دیدم . نادر از این که از نوشین شنیده بود که ممکنه بعدا باز هم بهش نیاز داشته باشه خوشحال شده بود . اون نمی تونست به هیچ چیز دیگه جز اون فکر کنه . دوست داشت خودشو به اون زن نشون بده . براش مهم نبود که اون ازدواج کرده .. مظلومیت و صداقت خاصی نوشین رو واسش خیلی زیبا تر از اونی که بود نشون می داد . نوشین پولو پس گرفت -آخه این که نمیشه برای بعد چی ;/; ..یاد حرفای سمانه افتاده بود . شما از من چیزی نمی خوای ;/; اون بی اراده این حرفو زده بود . خودشم نمی دونست چرا . دلش نمی خواست نادر خیال بد کنه . بی هوا این جمله بر زبونش جاری شده بود . دوست نداشت این شرایطو تحمل کنه . .. نادر هم این جمله نوشین رو حمل بر این گرفت که جنبه مالی قضیه رو در نظر گرفته -نه من از شما انتظاری ندارم . و چیزی نمی خوام . نوشین نفسی به راحتی کشید از این که نادر فکر بدی نکرده . رنگش پریده بود . دستش می لرزید . عکسو از پاکت در آورد . نلی و ناصر رو دید . دیگه همه چی رو فهمیده بود . لحظاتی کشید تا بر خودش مسلط شد . ولی دستاش همچنان می لرزیدند . -نادر خان اونجا تجاری که نبود .. -نه -مدت زیادی بودند .. -آره ..شاید دوساعت ..یه کمی کمتر .. نوشین از بس درهم وآشفته بود بدون این که خداحافظی کنه راه برگشتو پیش گرفت . دلش گرفته بود . -ببخشید نوشین خانوم من کار بعدیم چیه .. -بعدا می بینمت . .. زن سوار ماشین شد . فقط می خواست برونه . بره به جاهای خلوت . بی مهابا رانندگی می کرد . حس می کرد داره در دل ابرا پرواز می کنه . انگار هیچی جلوش نیست . خیلی غمگین بود . خیلی از ماشینا واسش چراغ می دادند و بوق می زدند که این چه طرز رانندگیه . فقط به دیدن چراغ قرمز بود که ترمززده بود . دلش می خواست بره به جاده خارج از شهر. براش فرق نمی کرد چه جاده ای باشه . جاده زندگی اونو به مقصدی نامعلوم کشونده بود . یه گوشه ای کنار یکی از پارکهایی که بار ها و بار ها میعاد گاه اون و ناصر بود نگه داشت . نتونست از ماشین پیاده شه و به یاد خاطراتش بیفته . یک مرد چه طور می تونه عشقشو قسمت کنه . نه اون عاشق من نیست . دوستم نداره . اون نلی رو بیشتر دوست داره . اون به من دروغ میگه ولی به اون دروغ نمیگه . چطور می تونه با یه زن دست خورده باشه . به اون دل ببنده . منی که فقط یک بار عاشق شدم و با یه مرد بودم . چند بار به پسر عمه اش نیما فکر می کرد . منم برم با اون باشم ;/; نه نمی تونم . ولی شاید با این کارم به آرامش برسم . آخه چرا ;/; …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی