گناه عشق 92

نوشین خیلی به خودش رسید . یه چند روزی می شد که زیاد با خونواده اش و پدر و مادرش بر نخورده بود . یه سری به اونازد و یه بهونه های هم آورد که چرا این روزا بهش سر نزده و از درس و فشردگی اون گفت . دیگه اینو نگفت که امشبو  خونه نیست . با تاکسی تلفنی به خونه عشقش رفت . نادر دیگه سنگ تموم گذاشته بود .
 -اگه دوست داشته باشی به دعوت من شامو میریم بیرون .
-نه نادر همین خونه بهتره . راستش شانس نداریم . می ترسم یه وقتی ناصر ما رو با هم ببینه . هرچند این شهر درندشت کسی به کسی نیست ولی شانس که نداریم ..
 -ببینم واسه این که ناصرو نبینی اومدی پیش نادر ;
-توچی فکر می کنی ;
–شاید بین اون چیزی که دوست دارم فکر کنم تا واقعیت خیلی راه باشه .
 نادر نگاهی به نوشین انداخت . دوست داشت به چشاش نگاه کنه . به صورتش خیره شه . شاید رازی و حسی درش نهفته باشه و بتونه به اون احساس پی ببره . دوست نداشت بین خودش و اون زن فاصله  احساس کنه .. وقتی می خندید چهره اش خیلی زیبا تر نشون می داد . شاید به این دلیل که نادر مدتها بود که شادی نوشینو ندیده بود .. به این فکر کرد که  دوشب پشت سر هم اونو تا صبح در آغوشش داشته .. و شب قبل برای لحظاتی گرمای عشقو در آغوشش حس کرده .. حس کرده می تونه به آینده ای که در کنارش بمونه امید وار باشه . نادر این قدر ضعف نداشته باش .. تو می تونی بغلش کنی . اونو ببوسیش . بهش بگی دوستش داری ..  اون که فقط نیومده از شوهرش خلاص باشه ..واسه لحظاتی  اصلا نمی دونست  قبلا چی بهش گفت و چی ازش شنید  .  اون یه حس تازه ای داشت . یه حسی که اونو به سوی نوشین می کشوند . شاید از سکس خسته می شد ولی از این که بخواد عاشقانه عشقو در آغوش داشته باشه براش از آینده بگه خسته نمی شد . می تونست تا ساعتها حرف بزنه . می تونست با اون از رویاهاش بگه . کاش نوشین اون چیزایی رو که دلش می خواست بهش می گفت .
  -امشب اتاق عمه ام می خوابیم ;
-مگه اون جا چه خبره ;!
 -تختش دو نفره هست . آخه خیلی غلت می زنه .
-چه عجب ! آقا نادر فراری از ما امشب عجله دارن . مثل این که بد نگذشته آقای عاشق پیشه .
-نوشین من منظوری نداشتم . اینو فقط برای این گفتم که از همین حالا احساس سختی نکنی .
-حالا چرا این قدر سرخ شدی . من که چیزی نگفتم . اصلا شاید امشب پیشت نخوابم .
-باشه مسئله ای نیست . شبای قبل هم من اصرار نکرده بودم . .. من که خودم می دونستم علت این کارتو چیه و خودت هم گفتی که می خوای آروم شی ..
– میگما تو از دخترا هم حساس تری .
 -تو اگه مث من عاشق بودی همین طور حساس می شدی ..
 نوشین واسه یه لحظه به یاد شوهرش افتاد . به عشقی که نسبت به اون داشت و نفرتی که حالا جایگزین اون شده بود . شایدم اون و نلی حالا در یه گوشه ای داشتن با هم سکس می کردن . برای اونا زمان  و حتی مکان هم نمی تونست مفهومی داشته باشه . فقط همین که خونواده نفهمن کافی بود . نوشین دلش نیومد بیش از این نادرو اذیتش کنه .
-نادر یه چیزی ازت بپرسم ;
-بپرس ..
-می تونی منو نگاه کنی حستو به من بگی ; فکرت رو به من بگی ; البته اون احساسی رو که توی دلت نسبت به من داری رو نه .. چون من خیلی از اون شنیدم .
-واست ارزشی نداره ;
-موضوع رو عوض نکن . می خوام بدونم در مورد من چی فکر می کنی .. 
نادر یه نگاهی به زن انداخت .
-ناراحت نمیشی ;
 -نه من خودم بهت گفتم که بکو راجع به من چی فکر می کنی .
-یک صخره سخت .. آدمی که نمی دونه چی می خواد . یه روز نرمه . یه روز سخت . برای خواسته هاش هر کاری می کنه . به دنبال چیزی میره که دوستش داره ودر این جا اختیار با خودشه که به اونی که دوستش داره و براش هر کاری می کنه اهمیت بده یا نه ;
-نادر تو راستی راستی در مورد من این جور فکر می کنی ; یعنی من احساس ندارم ; من که امروز باهات بر خورد نرمی داشتم .. یه حرفایی رو هم زدم ..
-خودت گفتی حسمو بگم . یه حال و هوایی رو نشون میدی که  انگار لحظه های جدیدی باید بین من و تو و برای من و تو متولد شه .
-تو الان دلت چی می خواد نادر ;نترس . احساستو در عمل نشون بده .
نادر سکوت کرده حرفی نمی زد .
-چرا ساکتی ..
نادر نگاهشو به نوشین دوخته بود  . دوست داشت با تمام وجودش عشقشو درآغوش بکشه … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا