گوزپیچ!

-تخماش توی کونـش جا نمی‌شه اومده نونوایی زده!
پیرمرد ژولیده این جمله‌رو بلند گفت و از داخل نونوایی بیرون اومد بدون اینکه نون گرفته باشه. صفِ نونوایی شلوغ بود و همه مبهوت جمله‌ی طلایی پیرمرد بودن و به دور شدنش نگاه می‌کردن که پسربچه‌ی کوچکی که همراه مادرش در صفِ زنونه بود با صدای بلند از مادرش پرسید: «مامان؟ تخماش توی کونش جا نمی‌شه یعنی چی؟» مادرِ بچه سعی کرد کنجکاوی پسرشو مهار و حواسشو پرت کنه، گفت: «هیچی پسرم. آقاهه اومده بود تخم‌مرغ بخره نداشتن!» باوجودی که زن آروم صحبت می‌کرد اما همه می‌دونیم که در اینجور موقعیت‌ها، گوش‌های ایرانی‌جماعت از گوش‌های خرگوش هم تیزتر می‌شه. صدای قهقهه صف‌های مردونه و زنونه بلند شد و جوانی از تهِ صف داد زد: «نه عمو جون! تخم‌مرغ داشتن. شونه تخم‌مرغ‌ش پاره بود!» خنده‌ها تازه داشت اوج می‌گرفت که متوجه شدم آقایی که کنار من ایستاده، از شدت خنده‌ی زیاد نشست. یاد رفیق‌م معین افتادم و حدس زدم چرا نشست؛ معین هروقت توی جمع رفقا زیاد می‌خندید، با نشستن سعی می‌کرد خودشو کنترل کنه و وقتی کنترل از دست‌ش خارج می‌شد به گوزیدن میوفتاد! اونم پشتِ سرِ هم! دلم می‌خواست منم کنار این آقا بشینم تا صدای آواز تو بشنوم ولی ضایع بود و می‌فهمید. یه گوشمو دادم به خنده و جملاتِ قصارِ داخل صف نونوایی و گوشِ دیگه‌رو تیز کردم به امیدِ شنیدن گوزِ آقای همساده!

در خونه‌رو باز کردم و نون‌هارو گذاشتم آشپزخونه. صدای همسرم «مُژی» از توی حموم میومد. داشت آواز می‌خوند؛ گاهی برای جور شدن ریتم آهنگـش یه باد از خودش در می‌کرد. اوه! تا یادم نرفته و شماها کامنت نزدین بگم که اون یارو توی صف نونوایی گوزید! چند بار هم گوزید! اما فقط من شنیدم. حالا اگه اجازه بدین از گوز آقاهه عبور کنم و برسم به گوز خانمم و بعد برسیم به داستان! خب این صداهای مژی برای من عادی بود؛ اصلاً آشنایی ما سر گوزیدن مُژی اتفاق افتاد! حالا چطوری؟ الان می‌گم. یادمه مهمونی خونه‌ی یکی از رفقا بودم. مُژی هم بود. کُلی غذاهای مختلف چیده بودن که اگر ترکیبی از همه اونا رو می‌خوردی، یه بمب اتم کوچیک با اورانیم سه هزار درصد داخل معده و روده تولید می‌شد! بهم ریخته بودم و هر دفعه می‌خواستم برم توالت یکی توش بود! تصمیم گرفتم برم توی تراس حسابی خودمو خالی کنم و برگردم. درِ تراس‌رو که باز کردم؛ زارررررررتتتتتت. انقدر صدا بلند بود که سیم اتصالش به سوراخو گم کردم و فکر کردم خودم بودم. اطرافو نگاه کردم ببینم کسی هست یا نه که دیدم گوشه‌ی تراس دو تا چشم کوچولو داره منو نگاه می‌کنه و بعد به سرعت از کنارم رد شد و رفت داخل. جوری بوی عطرش با عطر گوزش با هم ترکیب شده بود که نفهمیدم الکل کدومش بیشتر بود! حسابی که خودمو خالی کردم برگشتم داخل و دیدم یه گوشه سالن وایساده که زیاد توی دید نباشه و داره شراب می‌خوره. آروم رفتم سمتـش و گفتم: «فکر نمی‌کردم اینجا بتونم یه همکار پیدا کنم!» لبخند روی لباش نشست و با ذوق گفت: «واقعاً؟ شما هم کار بیمه می‌کنید!؟» گفتم: «نه، منم توی تراس کار می‌کنم!» خلاصه عطرِ گوزِ مُژی تا مدتها منو مست کرد و از دل و جونم بیرون نمی‌رفت؛ انقدر گیرا بود که اصلاً متوجه نشدم چهره مژی چه شکلیـه؛ هنوز هم بعد از این همه سال زندگی زناشویی نمی‌دونم صورتش چه شکلیـه! اصلاً خوشگل هست یا نه! ولی اندامش… چیه؟ منتظری از اندام مژی بگم!؟ اگه می‌خوای جلق بزنی برو داستان بعدی! اینجا از این خبرها نیست؛ الان اندام مژی‌رو برات می‌گم تا کیر شق شده‌ات جوری بره توی لونه‌اش که مجبور بشی کاشتِ مجدد بزنی! تا حالا گلابیِ شاه‌میوه دیدی!؟ از اون درشت و خوش‌رنگا؟ که تا چشم‌ـت میوفته دوس داری گاز بزنی؟ قرمزی‌ـه لپای گلابی توی اون رنگِ زردِ زمینه، دلبری می‌کنه انقدر که دوست داری درسته قورت‌ـش بدی!؟ جلق نزن کُسخل! دارم گلابی‌رو توصیف می‌کنم نه زنمو بدبخت! خلاصه اندام زن من اصلاً شبیه گلابی شاه‌میوه نیست فقط چون خودم گلابی خیلی دوس دارم براتون توصیفـش کردم. باسن مژی یه مدل خیلی خاصیـه. نمونه نداره! این عکسارو دیدی از مدل‌های باسن خانم‌ها می‌ذارن و میگن: خانما کدوم هستین؟ آقایون کدومو می‌خوای؟ این بحث جدا که من که همه‌ـشونو می‌خوام ولی باسنِ مژی هیچکدوم از اونا نیست؛ باید ترکیب کنی! می‌فهمی چی میگم؟ یعنی شماره‌های 3 و 8 و 12 و 30 رو با هم قاطی کنی تازه شاید شبیه باسن مژی بشه. سینه‌هاش هم عالی‌ه! یعنی واسه من عالیـه‌ها ولی دیگران خوششون نمیاد! چند بار گوش وایسادم شنیدم دوستاش بهش می‌گن: «مژی؟ این آویزون‌هارو ببر سایتِ آویزون، آویزون کن؛ دو تا سینه خوشگل بکار جاش!» چیه!؟ داشتی جلق می‌زدی کیرت خوابید!؟ به تخم‌ـم که کیرت خوابید! برو داستان بعدی؛ حالا یه چیزی گفتم وایسا؛ نرو داستانِ بعدی! اونم کیریـه مثل همین! بگذریم و برسیم به داستان. اینجا هنوز مژی توی حموم داره صدا در می‌کنه منم نشستم سر کاسه توالت دارم به بختم می‌شاشم! «شاخدار» هم اینجاست؛ گربه ملوسِ مژی. الان روبروی من نشسته، یه جوری داره کیر منو نگاه می‌کنه انگار دارم به بخت و اقبال اون می‌شاشم! اینم توی خونه ما طبیعی‌ه؛ شاخدار همیشه توی توالت ما هست؛ از اون تماشاگرها که یه فیلمو صد بار می‌بینن ولی بازم می‌بینن!

خب کجای داستان بودیم!؟ آهان، هنوز به اول داستان هم نرسیدیم! مگه می‌ذارن!؟ یه کم دیگه صبر کنید داستانو براتون می‌گم. فعلاً که گیرِ مراسم پُرفیض شبِ جمعه هستم! شبِ جمعه تنها سنتی که ایرانیا نباید به گا بدن و باید به نسلِ بعدی منتقل کنن! می‌دونید که مژی حشریت‌ـش خیلی بالاست! اوه، شماها هنوز اینو نمی‌دونید! پس بزارید براتون بگم چرا حشریت‌ـش بالاست. واقعیت اینه که ما شبِ جمعه نداریم! اینجا هر شب، شبِ جمعه است. چرا؟ چون «نازگل خانم» رفیقِ کیری‌ـه مژی، نذر داره هر روز صبح وقتی من سر کار هستم زنگ بزنه به همسر جانِ من! و نصیحت‌ـش کنه که دختر برو کون و کپل و سینه‌هاتو جراحی کن؛ اینجوری هیچکس تورو نمی‌کنه! شب موقع خواب که می‌شه مژی با ناله میاد بغل من و میگه نازگل گفته باید بدنت‌رو جراحی کنی وگرنه کسی نمیکنت‌ـت! خب شما جای من باشید چیکار می‌کنید!؟ با حقوق چُس‌مثقالِ کارمندی کلی هزینه می‌کنید و اندام زنتون‌رو جراحی می‌کنید یا هر شب می‌کنیدش تا دیگه از این فکرها نکنه!؟ من راه دومو انتخاب کردم که هزینه‌اش کمتره و با یه «قُرصِ تعجیلی» زود می‌کنمش و می‌خوابم!
-اوومممممممممممممممم!!!
_جونم عشقم؟ الان میکنم‌ـت.
این «اووممممممممم»رو از داستان‌های تخمیِ شهوانی یاد گرفته؛ من نمی‌دونم یعنی چی ولی این شده اسمِ رمزِ ما! هروقت بگه «اووممممممممممممم» منم می‌گم «جونم عشقم الان میکنم‌ـت» و با لبیکِ من عملیات شروع می‌شه و میگام‌ـش. همینجوری که دارم لباشو می‌خورم دستم روی شکم وَرقلمبیده‌اش میره پایین و می‌رسه به لای پاهاش: «مژی؟ تو که هنوز شورت پاته؟» لبشو از لبم جدا می‌کنه و می‌گه: «الان در میارم. توی انجمن سکسولوژی نوشته موقع سکس شورت پاتون باشه شوهرتون خیلی بیشتر تحریک می‌شه» یه کم عصبی شدم: «کیرم توی تالار سکسولوژی. بکش پایین اون لامصبو…» تا مژی جرثقیل بزنه زیر کون‌ـش و شورتشو در بیاره من میرم سراغ ممه‌هاش. آخ عاشق ممه سمت راستش‌ـم که درازتره! یه کم دیگه بیشتر بمالمش نوکش می‌رسه به ناف‌ـش اونوقت با یه تیر دو نشون می‌زنم و نوک سینه‌اش‌رو توی ناف‌ـش فرو کنم…
-گیر کرده!
_چی گیر کرده؟
-شورتم!
_مگه کونت میخ درآورده. به چی گیر کرده؟
-چراغ‌رو روشن کن. نمی‌دونم.
چراغ‌رو روشن می‌کنم و می‌بینم عین لاکپشتی که افتاده روی لاک‌ـش، داره دست و پا می‌زنه که دستش برسه به شورت‌ـش.
_سرعتِ گُنده شدنِ کون تو از سرعتِ میگ‌میگ هم بیشتر شده مژی!
با دست شورتشو در میارم. بهم می‌گه: «گنده نشده که. توازنِ لپای کونم بهم خورده باید جراحی کنم.»
_جراحی نمی‌خواد. خودم یه‌وری می‌کنمت تا توازن‌ـش برقرار بشه!
-باشه عشقم. امشب میشنری منو بکن!
_میشنری دیگه چه کوفتیه!؟
-یعنی همینجوری بیا روم.
_آها. یه عمر میشنری کردم‌ـت فقط اسمشو نمی‌دونستم.
آروم روی پستی‌بلندی‌های رشته کوه زاگرس خوابیدم و کیرمو تنظیم کردم به سمت بزرگترین غارـش که صدای جیغ مژی کیرمو به سرعتِ توفانِ تورنادو خوابوند: «صبر کن صبر کن…»
_باز چی شده؟ چی به کونت گیر کرده؟
-ساک نزدم هنوز!
شماها هم صبر کنید و جلق نزنید. منظور مژی از ساک خوردن کیر من نیست که سریع دست به کیر شدین! اون برای اینکه به رفیقاش پُز بده که منم ساک می‌زنم فقط لبشو می‌چسبونه به کلاهک کیر من، همین. حتی ماچ هم نمی‌کنه! خلاصه سر کیرمو چسبوندم به لباش و بعد کیرمو گذاشتم روی سوراخ کُس‌ـش. آروم فرستادم تو… کشیدم بیرون… دوباره فرستادم تو… آههههههههههههههههه… آههههههههههههه… آهههههههههههههههه… افتادم روی مژی. سرمو گذاشتم روی سینه‌هاش. اونم با دست موهامو نوازش کرد…
-قربون شوهر گلم بشم که هرشب منو می‌کنه و بهم لذت می‌ده.
_فدات بشم من… وظیفمه… تو ارضا شدی عشقم؟
-اوهووووممممممممم. مگه می‌شه تو منو بکنی من ارضا نشم.
_جووووونمممممممممممم.
همین دیگه! «قرصِ تعجیلی» واقعاً معجزه می‌کنه!

اوه. تا الان پنج تا دیس گرفته داستان من!؟ من که هنوز چیزی نگفتم؟ یه مُشت جقی ریختن شهوانی فقط دیس می‌دن! اینجوری بخواین دیس بدین ادامه نمی‌دم. اصلاً داستان اصلی‌رو نمی‌گم…
-چک کن عشقم. ببین احمد نیومده زیر داستان؟
_احمد کیه!؟
-همون که میاد زیر همه داستان‌ها کامنت می‌زنه « چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده‌ای کوس ندیده!»
_نه عزیزم. هنوززز… اومددد اومددددد… داره سریالی زیر همه داستان‌ها کامنت می‌زنه… رسید به داستان ما… ننویسسسسس… ننویسسسسس… ننویسسسسسسسسسس احمدددددددد… نوشت!
مژی با یه بشقاب حلوا و یه لیوان چای اومد و کنارم نشست.
-حلوا بخور عزیزم. دیشب خیلی ازت انرژی رفت! بخور تقویت شی!
_مرسی مژی جونم ولی ناراحتم برای کامنت احمد… گوزپیچ‌ـمون کرد!
-ناراحت چرا؟ خیلی خوبه که… احمد مشهورترین مخاطب داستان‌های شهوانی‌ـه… کامنت‌ـش یه اعتبارـه برای داستانمون!
شاید مژی راست بگه. نمی‌دونم. مژی با دست‌ـش یه لقمه حلوا مُچاله کرد؛ چپوند توی دهنم و گفت: «امشب می‌خوام سبکِ “میدی اِسمَم” سکس کنیم»
_اون دیگه چه کوفتیه؟
-هنوز نمی‌دونم نازگل امروز بهم می‌گه… ولی ظاهراً اولش باید کتک‌کاری کنیم بعد سکس می‌کنیم… خشونت‌ـش بالاس!
_هزینه نداشته باشه هرچی مُژی جونم بگه من می‌گم چشم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــپی‌نوشت:
ـ‌با احترام به کاربر گرامی «احمد1358» این داستان طنز و شوخی بود.
ـ‌منظور از «میدی اسمم» در داستان، همان «بی‌دی‌اس‌ام» است!

نوشته: om1d

دکمه بازگشت به بالا