گوسفند

اومدم بشینم جایی روی صندلی همیشگیم که یه تیکه برگه آ4 پیدا کردم. چیزی نبود روش. برش گردوندم، دیدم روش نوشته گوسفند. یکم جا خوردم. ولی مهم نبود برام. چند ساعت قبلش چند تا از دانشجوهای سال دومی کارشناسی توی سایت نشسته بودن و بحث و کل کل میکردن. خیلی شلوغ شده بود. بهشون گفتم ساکت بشن، نشدن و یکم بحث بالا گرفت. با دیدن این برگه، حدس زدم یکی از همونا اینو گذاشته روی میز من. ساعت حدود چهار اینا بود. یکم کارام رو انجام دادم و حدود ساعت هفت رفتم خوابگاه. شام گرفتم و خوردم و شروع کردم توی اینترنت چرخیدن، یکم پادکست جو روگان گوش دادم و بعد رفتم سری به دوستم که ته سالن بود بزنم. نشستیم حرف زدیم و خلاصه حدود یازده اینا بود اومدم اتاق خودم.

اماده شدم بخوابم. چون مدتی بود که از دوست دخترم جدا شده بودم، خیلی حالی هم نداشتم تلگرام یا واتساپ چک کنم، ولی وقتی دراز کشیدم روی تخت، دستم بی اختیار رفت روی گوشی و بلافاصله تلگرام رو باز کردم. یه ناشناس پیام داده بود “سلام”. من توی عمرم مزاحم تلفنی نداشتم. بخاطر همین وقتی یکی زنگ میزنه یا پیام میده، معمولا جواب میدم. چون اکثر مواقع دوستام هستن یا دوست دخترای قدیمی که یه حالی میپرسن. خلاصه یکم حرف زدیم. گفت یه دخترم و برگه رو روی میزت گذاشته بودم تا جواب بدرفتاری رو بدم. منم اصلا دختر یادم نبود. چه برسه بد رفتاری با دختر. خلاصه گفتم احتمالا یکی از همون بچه هاست و داره سر کار میذاره. گفتم عکس بده. اونم بعد یکم کلنجار، یه عکس داد که مشخص بود دختره. خلاصه بحث ادامه پیدا کرد و از اونجایی که چند وقتی بود دوست دختر نداشتم، و توی فاز سکس بودم، بحث رو سکسی کردم و آخرش یه سکس چت حسابی کردیم و گفتم که فلان میکنم و… (همونایی که همه میگیم توی این مواقع).

فرداش که دوباره رفتم دانشگاه، نمیدونستم کدوم دختره بوده. چون عکس دیشب از بدن بود و بدون چهره. اونم گفت نیومده اصلا دانشگاه. ولی من اصرار کردم که ببینیم همو. چون توی سکس چت قبول کرده بود که مثلا میذاره از کون بکنمش، دوست داشتم ببینمش و مطمئن بودم میتونم بکنمش. خلاصه قبول کرد شب ببینیم همو. چون خوابگاهی بود، میتونست راحت بیاد بیرون و تا مثلا ه یازده شب بیرون باشه. منم گفتم از این فرصت استفاده میکنم دیگه. خلاصه قرار گذاشتیم ساعت هشت. منم مستقیم از دانشگاه رفتم نزدیک خوابگاهشون. اومد پایین و دیدم بله! ایشون اون دختریه که یبار توی راه پله با دوست پسرش رفته بودن توی هم و منم دیدم و گفتم خواهشا اینقدر ضایع نباشید. با این کارا حساسیت حراست رو میبرید بالا، نون ما رو آجر میکنید. اینم از همون موقع ازم ناراحت شده بوده! از یکی از دوستام هم شنیده بودم که توی یکی از کلاسا داشته برای دوست پسرش ساک میزده. به خودم گفتم شیرزاد، نونت توی روغنه!

راه افتادیم رفتیم به سمتی که خلوت تر بود، توی راه خوراکی اینا هم گرفتیم و کسشر هم گفتیم کلی. ولی من لحظه به لحظه حشری تر میشدم. این خانم، پوست سفیدی داشت. قد حدود 165. کمی توپر. اما ممه هاش خیلی خوب بود. خیلی ها به من گفتن 85 هستن. ولی اگه من یه 85 واقعی توی زندگیم دیده باشم، اون این بوده. گفت که از دوست پسرش جدا شده چون طرف خیلی بچه بوده و… و خودش هم الان حس میکنه توی زندگیش بی هدف هست و برنامه ای برای آینده اش نداره. به منم همش میگفت استاد! حالا نمیدونم چون چند سال کوچیکتر بود یا چون ددی ایشوز داشت. ولی من فقط توی فکر یه چیز بودم، چجوری ببرمش وسط یکی از شمشادا و ببینم زیر این لباسا چی داره.

رسیدیم جایی که کلی شمشاد کنار پیاده رو بود و خیلی هم تاریک. دستشو گرفتم و بردم توی شمشادا. یکم ترسیده بود. ولی من خیالم راحت بود که جامون امنه. اولش محکم بغلش کردم. مدتی بود که کسی رو بغل نکرده بودم. حس خوبی داد. محکم به خودم چسبوندمش. دست چپم رو از پشت بردم و مانتوش رو دادم بالا و کردم زیر شلوارش. کون نرم و بزرگی داشت. با دست راست رفتم سراغ ممه هاش. دکمه مانتو روی ممه هاش رو باز کردم و دستم رو رسوندم به پستون هاش. خیلی بزرگ بودن! شروع کردم به مالیدن اونا. تند تند هم داشتم لباش رو میخوردم. خیلی حشری شده بودم دیگه. اون دستم که روی کونش بود رو از همون پشت خواستم ببرم روی کسش. ولی نذاشت. توی سکس چتمون هم گفته بود که باکره است. و حاضر نمیشه از جلو بده. دیگه مطمئن شدم نمیتونم روی کسش حساب کنم. دوتا راه بیشتر نداشتم: لاپایی یا از کون. نمیدونم چند درصد از شماها واقعا از کون کسی رو کردین، ولی لزوما جالب نیست. مخصوصا اون موقعی که میکنی تو، و کیرت مستقیم میخوره به یه کپه گوه توی روده. حال که نمیده هیچ، تا داخل سوراخ کیرت هم گوهی میشه.

دیگه نمیتونستم بیشتر از این توی این دوراهی معطل بمونم. کیرم داشت همش بوق میزد پشت سر عقلم. دست چپم که روی کونش بود رو اوردم نزدیک دهنم، یکم اب دهنم رو زدم بهش و بردم روی کونش. اما مستقیم رفتم سراغ سوراخش. انگشت اشاره ام که خیس بود رو کردم توی کونش و هی حرکت دادم و چرخوندم تا جا باز بشه. دیدم زیاد خوشش نیومد. اما چون توی سکس چت قبول کرده بود، ادامه دادم. اونم مقاومت نکرد خیلی. انگشت وسط رو هم کردم توش. دوتا انگشت رو که تکون دادم، حس کردم که جا باز شده برای کیرم. چرخوندمش، شلوارش رو دادم پایین، با دست راستم هرچی آب دهن برام مونده بود رو جمع کردم و مالیدم به کیرم و بدون این که وقت رو تلف کنم، کردم توی کونش. درد داشت، هم برای اون و یکم هم برای خودم چون همه جای کیرم خوب خیس نشده بود. اما وقتی تا ته رفتم توی کون تنگش، دیگه مهم نبود. خوشبختانه به هیچ کپه عنی هم برخورد نکرد کیرم. برای من، از کون کردن دوتا جذابیت داره، اولیش اون گرمی و نرمی سوراخ کون در مقایسه با کس مثلا. دومیش هم اون نرمی کپل کون هست که میخوره به بدنم. و وقتی تلمبه میزنم، نرمی و جابجا شدن کپل ها رو با بدنم حس میکنم و این منو روانی میکنه. با این حد از حشری بودن که من داشتم، تا یه تلمبه زدم، حس کردم همون لحظه میتونم ارضا بشم. جلوی خودمو نگرفتم و همه ی آبم توی کونش خالی شد. از لذتی که برام داشت، پاهام سست شده بود. کیرمو کشیدم بیرون، هرچی دستمال کاغذی داشتم دادم بهش تا خودشو تمیز کنه و بذاره لای پاش تا اگه آب برگشت، نره داخل کسش تا داستان بشه.

رسوندمش خوابگاه و خودمم رفتم خوابگاه. شاید یه روزی ادامه اش رو نوشتم باهم رفتیم مکان و…

.
از اتفاقات اون شب عزیز چند روزی می گذشت. علیرغم اینکه شاید بعضی از شماها با آنچه در اون شب اتفاق افتاده موافق نباشید، بین ما همه چیز اوکی بود. اما من دلم بیشتر میخواست. یعنی میخواستم بریم یه جایی باهم حال کنیم. بدون نگرانی و در نور کافی. اما اگه یه چیز در مورد شیرزاد تا الان فهمیده باشید، اون اینه که من پول ندارم. از طرف دیگه، توی اون بازه من تازه از دوست دخترم جدا شده بودم و نمیخواستم تحت هیچ شرایطی به هیچ دوستی رو بندازم که کلید خونه اش رو بهم بده. پس مونده بودم توی شرایط خیلی بغرنجی. دلم کس میخواست و کیسش هم فراهم بود ولی امکانات دیگه نه! کیر توی این شانس.
خلاصه بعد اینکه به مخم فشار آوردم، یهو به ذهنم رسید که عه! کلید یه آزمایشگاه دانشکده دست منه! فاک. این بهترین فرصته. این آزمایشگاه نسبتا کوچیکه. توی زیر زمین هست و بجز من کسی بهش سر نمیزنه. اون موقع هنوز دوربین توی دانشکده کار نذاشته بودن، و اون دختر (بهش میگم بیتا از اینجا به بعد) هم میتونست هر موقع بخواد بیاد توی ازمایشگاه. البته نه هر موقع هرموقع. همونطور که گفتم، ایشون رو با دوست پسرش میشناختن، و برای من اصلا اصلا جالب نبود که باهاش دیده بشم. بنابراین باید یه ساعت خلوتی میومد که مطمئن بودم کسی نیست تا ببینه مارو باهم. با هم که نه، اونو موقع ورود و خروج از آزمایشگاه در واقع.

دوتا گزینه داشتم: صبح زود که خوب عملا سخت بود برای من بیدار بشم و برم دانشگاه. و شب! که عالی بود. پیشنهاد خلاقانه ام رو مطرح کردم، ایشون هم بعد کمی ناز، قبول کرد. برنامه این بود: از عقب نه! چون دردش اومده بود اون سری. فقط لاپایی و ساک.

یه شب چهارشنبه، ساعت حدود 9 هماهنگ کردم که بیاد. در ساختمون دانشکده ساعت 10 بسته میشد. قفل میشد یعنی. گفتم ساعت 9 میاد، یه 45 دقیقه حال میکنیم (اره مثلا من میتونم 45 دقیقا لاپایی بزنم) و بعد هم میرسونمش خوابگاه و تمام. پرفکت پلن!
من از ساعت هشت و نیم توی آزمایشگاه منتظر بودم. با شوق فراوان برای کس کردن (میدونم، لاپایی و ساک). خلاصه خودمو علاف کردم تا ساعت نه شد و یهو یکی در زد. قند توی دلم آب شد. در رو باز کردم. بله، بیتا بود. با یه مانتوی آبی کمرنگ و یه شلوار مشکی تنگ. یه تاپ زرشکی هم تنش بود. من در رو سریع بستم و قفل کردم و کلید رو هم گذاشتم داخل قفل تا اگه کسی اومد نتونه باز کنه.
بیتا اومد و رفت سمت میزی که من همیشه استفاده میکردم. من سریع از پشت بغلش کردم و توی گوشش یواش گفتم چطوری شکلات من! یه لبخندی زد. مانتو رو در آوردم و گذاشتم روی همون میز. توی اون تاپ زرشکی ممه هاش واقعا خودنمایی میکردن. کونش هم که دلبری میکرد باز مثل همیشه. شروع کردم به خوردن لباش و اونم همراهی میکرد. کم کم دوباره دست راستم رفت روی ممه هاش. ببینید ممه هاش واقعا بزرگ بود. بزرگ و خیلی نرم. تاپش رو درآوردم و با دو عدد ملون زیبا روبرو شدم که پوسته ای مشکی داشتن. کونش رو چسبوندم به لبه ی همون میز، کمرم چسبوندم به پایین تنه اش که مثلا تکون نخوره، با دوتا دستم سوتین رو در آوردم و ممه هاش رو گرفتم توی دستام. اونم دستش رو برد و کیر منو از روی شلوار میمالید. ممه هاش چقدر بزرگ بودن خدایا! الانم یادم میاد راست میکنم! دوتا ممه اش رو چسبوندم بهم، شروع کردم به میک زدن نوک راستیه، بعد رفتم سراغ چفیه و باز برگشتم سراغ راستی و… حسابی که میک زدم، دیدم اونم داره سکسی میشه، ممه هاش رو از هم باز کردم، سرم رو گذاشتم بینشون، لای ممه هاش رو میک میزدم و ممه هاش رو فشار میدادم دو طرف صورتم. نمیدونم این حرکت برای دخترا سکسی هست یا نه ولی من یه جفت ممه بزرگ اومده بود دستم بدون یوزر منوال.
توی این مدت اونم تیشرت منو درآورد و دکمه شلوارم رو باز کرد، شلوار و شورتم رو داد یکم پایین و داشت کیرم رو میمالید. خلاصه بعد شاید چهار دقیقه این کارها رو کردن، گفتم باید برم سراغ کونش. دکمه شلوارش رو باز کردم و چرخوندمش به پشت. شورت و شلوار خودم که عملا تا نصف پایین بود رو دراوردم. با حشر بسیار شلوار بیتا رو دادم پایین، و دیدم بله! شورت اصلا نداره 🙂 اونم خم شد روی میز. کفشش رو درآوردم و بعد هم شلوار رو کاملا از پاش درآوردم و گذاشتم روی میز.

از همون پشت شروع کردم به گاز زدن کونش. اون وسط کپل هاش رو باز کردم، چون بیتا خم شده بود، کسش دیده می شد. یه لحظه از شدت حشر گفتم بذار بلیسمش ولی بعد گفتم عمرااا. من دو هفته است بیتا رو میشناسم، اصلا نمیتونم کسش رو بخورم. قبل و بعد از اون اتفاق، من کس پارتنرم رو خوردم ولی اونجا واقعا برام قابل هضم نبود. در همین حین، به خودم هم میگفتم که پس احتمالا ساک هم کنسله! حالا من عشق ساک هم نبودم خیلی.
میدونستم تنها چیزی که برام مونده، لاپایی هست. حالا من چطور لاپایی دوست دارم؟ از اونا که طرف به شکم میخوابه روی زمین، و من میخوابم روش، دوتا رون ها رو میگم فشار بده بهم و منم از پشت میکنم لای پا و تلمبه میزنم. توی این آزمایشگاه از اون امکانات وجود نداشت 🙂 بنابراین همون لبه میز باید میگفتم رون هاش رو بهم فشار بده و از پشت میکردم لای پاش. بنابراین بهش گفتم راست وایستاد، پاهاش رو بهم چسبوند، منم یکم روغن که برای مصارف دیگه ای اونجا بود (اشپزی عزیزان، آشپزی) رو مالیدم به کیرم و لای پاش، دوتا دستم رو انداختم روی ممه هاش، فشارشون دادم سمت خودم با شوق فراوان کردم لاش. تقریبا خیلی حال داد. با تقریب خوبی میتونم بگم توی بهشت بودم برای لحظاتی. شروع کردم به تلمبه زدن. من متاسفانه بر خلاف اکثر دوستان اینجا، قهرمان تلمبه زنی شرق آسیا نیستم، بخاطر همین، بعد هشت نه تا تملبه، بخاطر اینکه دستام روی چنان ملونهای درشتی بود و کیرم هم لای چنان کون نرم و بزرگی، از شدت حشر داشتم میترکیدم. خلاصه چون در اوج آسمان بودم، گفتم ارضا بشم بره و آبم رو هم ول کردم اومد و ریخت یکم لای پای ایشون و یکم هم روی لبه میز مورد نظر.

از اون طرف میز دستمال کاغذی برداشتم و ترکیب روغن و آب خودم رو از لای پاش تمیز کردم. لباساش رو پوشوندم، لباسای خودمو هم پوشیدم و نه نیم اینا زدیم بیرون از دانشکده .

نوشته: شیرزاد

دکمه بازگشت به بالا