گِی فقط سکس نیس
محتوای داستان گِی هست
اول بگم که نمیدونم چرا هرچی داستان با تِم گی نوشته و پخش میشه همشون 14 و1718 ساله ان و همشونم خوشگل و سفید وبیمو. با کون بزرگ وجالبتر که همه هم از دم بات…اگه چهارتا داستانای این سایت و بخونی. انگار همشون و ی نفر نوشته. بریم سر قصه خودم.
از وقتی چشام وباز کردم وخودم وشناختم این حس عجیب وقریب لعنتی تو من بود تا سالها نمیدونستم چیه و باهاش میجنگیدم…قشنگ خاطرم هست پنج شیش سالم که این حس لعنتی رو احساس میکردمشیش هفت سالم بودکه یادم خودم و میمالوندم به تخت خ اب بعداز چند دیقه ی احساس سبکی داشتم واقعاا نمیدونستم چی هست و دارم چیکار میکنم.ناخوداگاه جذب مردای جوون وخوش تیپ میشدم 8.9 سالم که ی مستاجر داشتیم بعضی وقتا میرفتم پیشش باهام بازی میکرد بعد ی مدت منو میشوند رو پاش و صورتمو بوس میکرد و نمیدونم چرا ولی دوست داشتم ارامش میداد اینکارش بهم ی مدت گذشت تا اینکه یبار داشتم تلویزیون روشن بود
قشنگ یادم فیلم اصحب کهف بود یهو بالشت اورد گفت دراز بکش من روم نمیشدبعد که دید دراز نکشیدم ی متکا دیگه اورد و کنار دراز کشید منم کشید تو بغلش بوسم میکرد و…بعد از چند دیقه پاشد رفت شلوارش و عوض کرد به منم گفت برو خونتون شلوارت و عوض کن.لای پام قشنگ خیس شده بود.خواستم برم که شلوارم ودر اورد و برد. اون قسمتی که ابش مالیده شده بود شصت و گفت برو خونه اگه گفتن بگو اب ریخته و…مدتها گذشت تا اینکه اون حیون از اونجا رفت.دانشجو بود.دانشجو که نه طلبه.گذشت تا اینکه چند سال که حدودا 1011 سالم بود یبار اومد کاری داشت مثی که باس شب اونجا میموند قلبم از جا داشت کنده میشد …
شب که شد همون اتفاقا تکرار شد و…با این تفاوت که این دفعه هر دو زیر پتو بودیم و شلوار دیگه پامون نبود دوبار اونشب بالاپایی ارضا شد…اونشب هرکاری کردم نذاشت به کیرش دست بزنم یا ببینمش خیلیی دوست داشتم اینکارو کنم یادمه بهم گفت تو نباس این کارو کنی وبده و این حرفا این قضیه تموم شد ولی این حس لعنتی که نمیدونستم چیه هرروز تو من فوران میکرد.تو اون سن با پسر خالم هروقت که تنها میشدیم مومالوندیم واین حرفا تا اینکه دیگه طقریبا فک میکنم اول دبیرستان بودکه فیلم میاورد ببینیم حالا یا سی دی یا ویدیو گاهی سوپر گاهیم زیرنویس.هیییچ وقت برام جذابیتی نداشت نقش زن تو ف
یلمای پورنی که میاورد ولی اون دائم چشمش به پوزیشن زن بود و اندام زنه در صورتی که من چندشم میشد …حتی یادمه البومای خونوادگی و ازدواج پدر مادرم که طقریبا همه تو عکسا بی حجاب بودن ومیگفت بیار ببینم و از پاها و استایل زنا خوششون میومد اون موقع فک میکردم این دیونه هس چرا ساق پای ی زن انقد براش جالب و شهوت انگیز.خب اون طبیعی بود و من بودم و حسم که طبیعی نبود گذشت تا اینکه دیگه کارایی که میکردیم تکرار نشدو کلا قطع شداون حس واقعیش و پیدا کرده بود ولی من با ی حس عجیب وغریب.قصه من و پسر خالم همینجا تموم شد…تا اینکه با یکی از هم محله ای هام اشنا شدم که اوج عاشقانه
های من بود و…که باتوجه با بازخوردای این داستان تصمیم میگیرم بنویسم یا نه.
نوشته: Mohamad