یه اتفاق ناگهانی که زندگیم رو تغییر داد (۱)
الان که به گذشته نگاه می کنم می بینم چه روزهایی رو از سر گذروندم چهارده پانزده سالم بود مامانم ماندانا که یه زن خوشگل جوان بود صیغه یه پیرمرد پولدار شد اولش فکر می کردم یه پیرمرد کچل و شکم گندست حدسم درست بود کچل بود اما شکم گنده نه اتفاقا لاغر و قد بلند بود شبهای زیادی آقا ابراهیم که مامانم بهش میگفت ابی میومد خونمون و شب می موند و تا صبح با مامانم عشق و حال می کردن آقا ابی خیلی مهربون بود و همیشه هر وقت میومد خونمون کلی خوراکی می خرید بخصوص لواشک که من عاشقش بودم و هدیه های قشنگ گهگاه بغلم می کرد و سرمو می بوسید منم واقعا از توجه و محبت هاش خوشحال میشدم رابطه مامانم و ابی هم خیلی خوب بود و چند باری بود که صیغه اشون رو تمدید کرده بودن یه روز ابی اومد گفت بیاید بریم شمال انقدر خوشحال شدم چون تا حالا شمال نرفته بودم و می خواستم دریا رو ببینم جنگل رو ببینم زیر بارون قدم بزنم رفتیم شمال ویلای ابی یه ویلای جنگلی بزرگ و قشنگ بود با دو تا استخر هم توی حیاط هم توی ساختمان ویلا هم دوبلکس بود روز اول که فقط خوابیدیم و استراحت کردیم روز دوم رفتیم دریا خیلی بهم خوش گذشت و هر چیزی هم که دوست داشتم ابی برام خرید کلی لواشک و زیتون و همه چیزای خوشمزه. روز سوم از صبحش که بیدار شدم مامانم و ابی مست بودن و داشتن توی آشپزخونه سکس می کردن انقدر سرگرم بودن که حتی نفهمیدن من خیلی وقته دارم نگاهشون می کنم مامانم داگی بود و ابی داشت تلنبه میزد و جفتشون فقط آه و ناله می کردن و یه صدای ضعیفی از ابی فقط میگفت عجب کونیه عجب کونیه اصلا حواسم نبود من همین جوری ایستادم و دارم اونا رو نگاه می کنم که به خودم اومدم و رفتم بالا توی اتاقم با اینکه خیلی گرسنم بود یه ساعت بعد ابی صدام کرد و رفتم پایین فهمیدم فقط مامانم مسته اما ابی نه صبحانه خوردیم و مامانم رو برد توی اتاق وقتی برگشت گفت مینا جان حوصلت سر رفته؟ گفتم اوهوم گفت بریم آب بازی توی استخر؟ گفتم بریم رفتیم کنار استخر گفت اینجوری که نمیشه کمکم کرد لباسامو دراوردم و فقط یه شورت و سوتین ست آبی تنم بود و خودشم یه مایو مشکی و پریدیم توی آب من شنا بلد نبودم و نزدیک بود خفه بشم که ابی آوردم بالا می خواستم از آب برم بیرون که ابی نذاشت و گفت خودم حواسم بهت هست نترس و از پشت بهم چسبیده و بود و گرفته بودم کیرشو روی کونم حس می کردم بغلم می کرد و تا زیر گردن می بردم زیر آب و به بهانه یاددادن شنا به همه جام دست می مالید وسط استخر بودیم بهم گفت دستتو دور گردنم حلقه کن و منو بگیر تا نری زیر آب و کیرشو از زیر آب به کوسم میمالید منم زبونم بند اومده بود و فقط توی چشماش نگاه می کردم که یهو ازم لب گرفت و دیگه کیرش نبود که به کوسم میمالید دستش بود که داشت زیر آب کوسمو میمالید و چندین بار دیگه ازم لب گرفت خیلی حس خوبی بود نمیدونم چرا نتونستم هیچ مخالفتی کنم با اینکه نمی خواستم با ابی رابطه ای داشته باشم اما خیلی خوب و جذاب تحریکم میکرد خیلی دوست داشتم و اینکه این اولین بار بود یه نفر کوسمو میمالید حسش خیلی رویایی و ناب بود اولین بار بود تجربه اش می کردم کم کم اومدیم جلوتر و عمق آب کم شد و می تونستم روی پاهام بایستم و آب تا زیر سینه هام بود و سوتینم رو باز کرد و شروع کرد خوردن سینه هام و میگفت چه خوشگلن و می بوسیدشون وقتی از آب اومدیم بیرون من فقط یه شورت پام بود و ابی هم فقط یه شورت پاش بود و بغلم کرد گفت بریم بالا حمام چون آب استخر کلر داره بغلم کرد که بریم که گفتم نه نمی خوام مامانم اینطوری منو ببینه گفت نترس اون حالا حالاها خوابه رفتیم حمام و خواست شورتمو دربیاره که نذاشتم گفت خب آلودست و باید درش بیاری و خودش به زور برام درش آورد و گفت چه خوشگله و گفتم خودت چرا شورتت رو در نمیاری؟ و شورتشو دراورد کیرش دراز بود یادم اومد صبح همین توی کون مامانم بود دو تایی دوش گرفتیم و بغلم کرد و رفتیم توی اتاق و در رو بست و قفلش کرد و حوله آورد و داشت خشکم می کرد گفت خیلی خوشگله و کوسمو چندین بار بوسید و شروع کرد لیسش زدن چسبوندم به دیوار و سرش توی کوسم بود و می خوردش دیگه نمی تونستم بایستم و خم شدم که بردم خوابوندم روی تخت و شروع کرد خوردن کوسمو از هم باز می کرد و زبونشو می کرد توی سوراخ کوسم دیگه توی این جهان نبودم و توی یه عالم دیگه ای بودم خیلی حال میداد لذتی رو تجربه می کردم که تا الان هیچ وقت تجربش نکرده بودم و خیلی دوستش داشتم یهویی ابی کیرشو آورد دم دهنم گفت بخورش کوس قشنگ من سرشو لیس بزن و جوری گرفته بودش توی دستش که فقط سر قرمزشو می دیدم و منم بی هیچ مخالفتی براش لیس میزدم بعد کیرشو به کوس خیسم میمالید و هر بار که به چوچولم میمالید یه دور بیهوش میشدم و دوباره به هوش میومدم حتی نمی تونستم چشمامو باز نگه دارم که یهو حس کردم یه چیزی توی کوسمه چشمامو یهویی باز شد درد زیادی داشتم زدم زیر گریه ابی چیکارم کردی؟ ابی تو رو خدا درش بیار خیلی درد داره روم خوابیده بود و کیرش تا ته توی کوسم بود و با دستاش دستامو گرفته بود گفت عزیزم تحملش کن الان خوب میشه منم درد داشتم و جیغ میزدم میگفت جیغ بزن جیغ بزن و گریه می کردم که شروع کرد عقب جلو کردن و تلنبه زدن منم جیغ میزدم آی کوسم کوسمو پاره کردی آی کوسم درد داره و ابی آروم کیرشو توی کوسم عقب جلو می کرد می گفت چه تنگه کوس خوشگلت چه تنگه انقدر جیغ و داد کردم که مامانم هم بیدار شده بود و اومده بود پشت در اتاق در میزد مینا در رو باز کن چیکار می کنی؟ مینا؟ کی داخله؟ چیکار می کنی؟ و محکم به در میزد و ابی هم تلنبه هاشو تندتر کرد و منم بیشتر و بلندتر جیغ میزدم تا اینکه آبش اومد خالیش کرد داخل کوسم و از روم بلند شد دیدم کیرش خونیه و دست زدم کوس منم خونی بود و ابی پردمو زده بود ابی خندید و گفت الان تو هم مثله مامانت زن خودمی در رو باز کرد و مامانم تا منو روی تخت با کوس خونی دید زد توی سرشو و یه لگد زد وسط پای ابی و اومد سراغم گفت چرا اینکارو کردی؟ چرا گذاشتی این حرومزاده دیوث این کارو باهات کنه؟ الان من چه خاکی به سرم بریزم؟ که ابی اومد مامانمو از موهاش گرفت کشید انداخت پایین تخت و نشست روش و دو تا سیلی محکم بهش زد و گفت حرومزاده پدرته اون مادر جندته منو میزنی؟ و دو تا سیلی دیگه زدش جیغ زدم ابی ولش کن ولش کن که ولش کرد و رفت و دم در اتاق که رسید گفت نگران هیچی نباش خودم عقدش می کنم هر چی هم خواست براش فراهم می کنم مامانم کمکم کرد و تمیزم کرد و بهم یه قرص داد گفت اینو بخور گفتم چیه؟ گفت خوبه مامانم گریه می کرد و می گفت خدا دخترم بدبخت شد ازم پرسید به زور اینکارو کرد؟ گفتم نه
گفت پس چطوری؟ گفتم مامان خوب بود نگران نباش گفت تو الان نمی فهمی بچه ای! گفتم ابی گفت عقدم میکنه نگران نباش منم دوستش دارم که مامانم یهویی زد زیر خنده گفت پس هووی من شدی؟ بعدم که ابی از حموم اومد با مامانم رفتن پایین و کلی دعوا کردن منم خواستم دعوا نکنن رفتم پایین گفتم اصلا من خواستم به ابی بدم تمامش کنید ابی بغلم کرد و بوسیدم و منم بخاطر آروم کردن مامانم که منم راضیم می بوسیدمش به ابی گفتم بریم آب بازی؟ مامانم گفت نه الان نباید بری توی آب. سوتینم رو باز کردم و به ابی چشمک زدم و اونم شروع کرد خوردن می خواستم به مامانم ثابت کنم منم راضیم از اینکه ابی پردمو زده بنده خدا گفت هم حاضره عقدم کنه پس چرا باید نگران چیزی باشم؟ مامانم گفت دختره حیا هم نداره نمیگه مامانم اینجاست منم دیگه پر رو شده بودم و روم توی روشون باز شده بود گفتم صبح نمیدونی توی آشپزخونه چیکار می کردی و سه تایی خندیدیم یه شلوارک سفید پام بود ابی گفت بریم بالا گفتم بریم ابی جونم و رفتیم بالا و انداختم روی تخت و شلوارکم رو دراورد و لخت توی بغلش بودم بهم گفت خیلی دوست دارم هم خودتو هم مامانتو گفتم منم دوستتون دارم و از هم لب گرفتیم و شروع کرد خوردن کوسم واااای دوباره اون حس خوب و ناب اما این بار سر کیرشو نداد بخورم بلکه کل کیرشو کرد توی دهنم و میگفت بخورش بخورش کوس قشنگ من کیرش اصلا بی بد نمیداد و خوشمزه بود و داشت میمالیدش به کوسم گفتم تو رو خدا آروم بکن توش نه یهویی گفت باشه عزیزم و آروم آروم تا ته کردش توی کوسم گفت کوس تنگ قشنگم خیلی دوست دارم و آروم آروم تلنبه میزد کم کم تندش کرد و منم جیغ میزدم و از مامانم کمک می خواستم که اومد داخل و یه نگاه به من که خوابیده بودم زیر ابی و ابی که داشت وحشیانه توی کوسم تلنبه میزد کرد و اومد سراغم و سینه اش رو دراورد و گذاشت دهنم به ابی میگفت آبتو بریز توی کوسش بذار ابت بیاد بذار بیاد ابی می گفت الان میاد الان میاد و ابش اومد و ریختش توی کوسم و فقط یکم سر کیرش خونی بود که از مامانم خواست پاکش کنه و مامانم براش کیرشو می خورد اما خیلی حرفه ای می خورد تا ته می کردش توی دهنش و با کلی توف درش میاورد مامانم رو داگی کرد و کیرشو به سوراخ کونش مالید و کیرشو فرو کرد تا ته داخل کونش و نگه داشت گفت هیچ کونی به پای کون ماندانا نمیرسه اگر من تا الان جوون موندم بخاطر کردن کون مانداناست و شروع کرد تلنبه های محکم و تند تندی توی کون مامانم زدن و همون جمله صبح رو تکرار می کرد عجب کونیه عجب کونیه جوری توی کون مامانم می کرد که تخت می لرزید مامانم میگفت ابی آبت رو بیار گفت حالا حالا ها نمیاد اما مامانم انقدر با حرفهای سکسی شهوتشو بالا برد که آبش زود اومد و خوابید روی تخت و من و مامانم لخت توی بغلش بودیم گفت بهتون حال میده؟ گفتم به من که خیلی و سه تایی خندیدیم ابی خوابید و من و مامانم رفتیم توی آشپزخونه و با هم حرف می زدیم میگفت دوست داری؟ بهت حال میده؟ مطمئنی فردا پشیمون نمیشی؟
هیچ وقت فکر نمی کردم یه پیرمرد شوهر دخترم باشه گفتم مهم دخترته که راضیه مامان من راضیم سکس با ابی هم خیلی دوست دارم تو ناراحتی؟ گفت ناراحت که هستم اما کاری از دستم برنمیاد گفتم نترس نمیدونم چرا دستمو به کونش مالیدم و گفتم ابی خیلی دوستش داره انصافا خوش فرمم هست گفت دختره سلیته هار من مامانتما گفتم توی عشق و حال مامان دختر نداریم و دستمو لای چاک کونش میمالیدم یه نگاهی بهم کرد و لبخند زد از پشت بغلش کردم و بوسیدمش گفتم خیلی خوشحالم بابت همه چیز گفت مطمئنی؟ گفتم 100 در 100.
نوشته: مینا