یه بوس کوچیک

داستان
از خواب که بیدار شدم، ساعت حدودن ۹ صبح بود. بجز شوهرخاله‌م، همه خوابیده بودن. آروم آروم سعی کردم طوری که دست و پای کسی رو لگد نکنم، راهم رو باز کنم و برم سمت دستشویی. دستشویی بیرون خونه جنگلی بود، تقریبا آخر حیاط. رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم و وقتی برگشتم دیگه همه بیدار شده بودن. خیلی سریع هرچی رخت خواب کف زمین بود جمع شد و سفره پهن شد. املتی که شوهرخاله درست کرده بود، بد نبود. ولی اون‌قدری که دختر خالم ازش تعریف می‌کرد هم خوب نبود.

خب بذارین یکم در مورد خانواده خودمون و خالم بگم. من امیر هستم و ۱۷ سالمه، تک‌فرزندم و پدرم کارمند و مادرم خونه‌داره. تو این سفر چهار روزه، با خاله، شوهر خاله و دخترخاله‌م اومده بودیم یه خونه جنگلی که تقریبا تو کوه بود.
این خونه خیلی قدیمی بود و کاملا ساختار سنتی داشت. در و سقفش چوبی بود و دیوار کاهگلی داشت. فقط دو تا اتاق داشت که از یکیش برای خوابیدن و از اون یکی برای آشپزی و گذاشتن وسایل استفاده می‌شد.
به دلیل تنگی جا، تقریبا موقع خواب همه کنار هم دراز می‌کشیدیم و ترتیبش از راست به این شکل بود: شوهر خاله، خاله، دختر خاله، من، مامان و بابا. نمی‌دونم چرا، ولی هر سری همین شکلی بود.

بگذریم. دخترخاله‌ی عزیزم. در مورد دختر خاله بهتون بگم که اسمش مریمه و از این به بعد تو این روایت به اسم خطابش می‌کنم. دونستن اسم بقیه‌ی اعضای خانواده چندان مهم نیست پس نمیگم فعلن.
مریم، ۱۸ سالشه، درواقع فقط چند ماه از من بزرگ‌تره ولی چون شمع ۱۸ رو فوت کرده، هیجده ساله به حساب میاد. یکم بیبی‌فیس بنظر می‌رسه، موهای کوتاهی داره و عینک می‌زنه. لب‌های زیبا و خوش‌رنگی داره، قد حدودا بین ۱۵۵ تا ۱۶۰، نه خیلی لاغر و نه خیلی چاق، یه چیزی وسط این دوتا. ممه‌های به شدت خوبی نسبت به سنش داره، اندازه‌ای بین ۷۰ تا ۷۵ داره و خیلی خوش‌فرمه. کون متوسطی داره، رون قشنگ و کمر قوس‌داری داره.
اولین باری که تو شلوار جذب دیدمش، باورم نمی‌شد که کون به این قشنگی و رون به این خوش‌فرمی داشته باشه. از انتظارم خیلی زیباتر بودن. اون‌قدری محو تماشاش شده بودم که خودش هم فهمید، البته ری‌اکت خاصی نداشت فقط با تاسف نگام کرد.

تو سفر، لباسی که اکثرا می‌پوشید یه تیشرت سفید تقریبا گشاد بود و یه شلوار راحتی. بعضی وقت‌ها هم به خاطر سرما، مثلا اول صبح یا بعد غروب، یه پیراهن مردونه هم روی تیشترتش می‌پوشید که از نظر من جذابیتش رو هزار برابر می‌کرد.
ما از بچگی هم‌بازیِ هم بودیم و خیلی با هم راحت بودیم، یعنی جلوی هم لباس‌های راحت می‌پوشیدیم و با هم راحت حرف می‌زدیم. البته فقط در حد صحبت در مورد دوست‌پسر و دوست‌دختر بود، هیچ‌وقت صحبت‌های سکسی نکرده بودیم. روز اولی که رسیدیم به خونه جنگلی، بهم گفت بیا بریم یکم تو جنگل دور بزنیم و ازم چندتا عکس بگیر. ما هم رفتیم و اون‌جا بود که من وقتی راه رفتنش رو از پشت تماشا کردم، نزدیک بود آبم بیاد. همون موقع تصمیم گرفتم تمام تلاشم رو کنم که ترتیب مریم رو تو این سفر بدم. یا موفق می‌شدم، یا بی‌آبرو می‌شدم و باباش ترتیب من رو می‌داد. ولی با این حال به ریسکش می‌ارزید. واقعا حشری شده بودم و دیگه چیزی نمی‌خواستم بجز سکس با مریم. تمام مدتی که تو جنگل راه می‌رفتیم اون داشت حرف می‌زد و من عملن تو رویای خودم بودم و داشتم انواع پوزیشن‌های سکس رو باهاش تصور می‌کردم.

~ پای مریم گیر کرده به یه تیکه چوب و افتاده زمین، دستش رو می‌گیرم و بلندش می‌کنم و ازش می‌پرسم جاییت درد گرفت؟ و اونم میگه نه امیر بریم. یه بوس رو گونه‌ش میدم و دستم رو میذارم رو کونش و حرکت می‌کنیم. کم‌کم به خودم نزدیک‌تر می‌کنمش و یهو برمی‌گردونمش سمت خودم و لباش رو محکم می‌بوسم. سعی می‌کنه خودش رو عقب بکشه ولی من نمیذارم و دستم رو میذارم رو ممه‌هاش. کم‌کم خودش هم دستش رو میذاره دور گردنم و…

خب کافیه، این نمونه‌ای از خیال‌پردازی‌هام بود، وقتی با هم دور می‌زدیم. راستش آدم تو این سن برای هر موجود کص‌دار و غیرکص‌داری که می‌بینه سناریوی سکس می‌چینه. تقصیر ما نیست باور کنین.

از دور دور بگذریم، اتفاق‌های شب اول رو براتون تعریف می‌کنم. شب شد و رخت خواب‌ها پهن شد. خیلی دور از انتظار بود برام ولی مادرم جای من رو کنار مریم انداخت. دراز کشیدیم و اون پشتش رو به من کرد، منم پشتم رو بهش کردم و در حالی که روم سمت مادرم بود، به ادامه‌ی تصورات سکس با مریم می‌پرداختم. بعد از حدود ۵۰ دقیقه، حس کردم دیگه مریم باید خوابیده باشه. منم اون موقع اینقدر فکرهای سکسی کرده بودم که کیرم داشت شلوارم رو پاره می‌کرد. هنوز هم پشت به مریم بودم. یک لحظه سرم رو چرخوندم و دیدم مریم هم همچنان پشت به من خوابیده. یکم خودم رو از پشت بهش نزدیک کردم و دستم رو آروم گذاشتم رو کونش. واقعا میزان شهوتم رو نمی‌تونم براتون توصیف کنم. کونش خیلی خیلی خیلی سکسی بود و اگه یکم دستم رو حرکت می‌دادم همون‌جا ارضا می‌شدم. با این حال جرات تکون خوردن نداشتم چون می‌ترسیدم بیدار بشه. چند دقیقه دستم تو همون حالت رو کونش بود و داشتم از گرما و نرمی بی‌نهایتش لذت می‌بردم که مریم یهویی چرخید. کامل روش رو برگردوند سمت من. من با نهایت سرعت دستم رو جمع کردم و خودم رو به خواب زدم. بعد هفت هشت دقیقه، با ترس و احتیاط برگشتم تا یه نگاهی به مریم بندازم. انگار واقعا خواب بود و اون حرکتش فقط یه چرخیدن عادی تو خواب بود. حس کردم خوابش سنگینه و منم که داغ داغ بودم، دیگه به هیچی فکر نمی‌کردم. برگشتم سمتش و باهم رو در رو شدیم. آروم دستم رو انداختم جلو، انگار مثلا یه حرکت بی‌اراده تو خواب باشه. یکم دستم رو حرکت دادم و انگشت‌هام رو به ممه‌هاش رسوندم. هیچ کار دیگه‌ای از دستم بر نمیومد و مجبور بودم تا صبح تو آتیش جذابیت مریم له‌له بزنم و آخرش هم هیچی بهم نرسه. چند ساعت بعد از شدت فکرهای سکسی خسته شدم و کم‌کم خوابم برد.

صبح تا شب روز بعد همچنان به فکر سکس با مریم می‌گذشت و هیچ‌چیزی نمی‌تونست راضیم کنه جز تن نرم مریم.
شب شد و من طوری خسته بودم که نفهمیدم چطوری خوابم برد. با این حال نمی‌دونم چرا یهویی از خواب پریدم. به محض پریدنم از خواب، متوجه شدم مریم حرکت کرد و چرخید و پشتش رو به من کرد. خط حرکت دستش رو دنبال کردم و به مبداش رسیدم، مبدا اون کیر من بود… . متوجه شدم کیرم شقه و یکم هم خیس شده سرش. اون آب رقیقی که قبل ارضا شدن میاد بود. شک نداشتم که مریم کیرم رو مالیده. این برای من یه نخ که نه، در واقع طناب بود. دیگه هیچی حالیم نمی‌شد و خودم رو به پشت مریم چسبوندم، کیرم رو به کون نرمش مالیدم و همزمان سعی داشتم زیر پتو کم‌ترین تحرک رو داشته باشم تا کسی شک نکنه. چندین دقیقه تو همون حالت گذشت و من کیرم رو از کونش جدا نمی‌کردم ولی اون هم ری‌اکتی نداشت. ولی یهو برگشت سمتم و باهام روبه‌رو شد. دست راستش رو آروم برد سمت کیرم و با دست چپش، کصش رو می‌مالید. طوری که با ناز و عشوه لبش رو گاز گرفته بود و دستش رو روی کیرم حرکت می‌داد، بی‌نهایت تحریکم کرده بود. ولی خیلی آروم بهش گفتم نکن الان آبم میاد. واقعا هم داشت میومد، اگه سه ثانیه دیرتر دستش رو برمی‌داشت شلوارم بگا می‌رفت.
صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و یه بوس کوچیک ازش گرفتم و با صدایی که بیشتر شبیه پیس‌پیس بود، بهش گفتم: «فردا ادامه بدیم؟» دوست نداشتم انقد زود آبم بیاد و تو این شرایط هیچ لذتی ازش نبرم. و مریم هم گفت: «آره».

ادامه دارد…

نوشته: ریتوانی

دکمه بازگشت به بالا