یواشکی های یک زن شوهردار (۱)

سلام
یاس هستم ۳۷ ساله
یعنی یاسمن ولی صدام میکنن یاس
اینجا برام همون جایی هست که میتونم خود واقعیم باشم هیچ جا تا حالا اینجوری رها و آزاد نبودم
این حس رهایی شاید مربوط به روح سرکش،و عاصی منه…
میخوام بنویسم تا مردهایی که اینجان بدونن به عنوان پدر ،همسر و یا حتی دوست تا چه حد میتونن توی روحیه ی یه خانم یا یه دختر تاثیر بذارن…
شاید جالب باشه بدونید من از اون بچه هایی بودم که همیشه به اندام خودم فک میکردم تا فرق خودمو با یه پسر بدونم دلیلش،هم این بود خانواده ی پدری پسر دوست بودن و مادرم و تحقیر میکردن چون دختر پشت سر هم داشت…
این کنجکاوی در مورد بدنم به دستکاری خودم منجر شد توی ۷یا۸ سالکی فقط از لذتی که بم میداد خوشم میومد و دلیلشو نمیدونستم…
کم کم‌ بخاطر اندامم و طبع گرم و روابط عمومی خوبم توی جمع ها زود دیده میشدم و جذب جنس مخالف میشدم…
از اینکه پسرها بهم توجه کنن خوشم میومد چون ته دلم شاید دوست داشتم آزار شون بدم بخاطر اینکه من یه پسر نبودم
تا اینکه سوم راهنمایی اولین دوس،پسرمو تجربه کردم
لذت خاصی داشت که یک پسر بهم توجه ویژه داشت و وقتی کنارش بودم یه حال عجیبی داشتم اون زمان شاید لذت جنسی رو درک نمیکردم ولی از اینکه مورد توجه باشم کیف میکردم…
بزرگتر شدم رسید به پیش دانشگاهی سالی که همه فکر میکردن از من یه رتبه ی ۳ رقمی در میاد اما من تو اوج دوران بلوغ و کلی خاطرخواه و انواع احساسات که تو جسم و روحم باعث تغییرات میشد.
یه معلم خصوصی شیمی داشتم بعدازظهر ها آموزشگاه میرفتم بعد مامانم چند جلسه خصوصی برای کنکورم گرفت ک بیاد خونه
یه معلم جوون که اهل رشت بود
یه مرد ۲۸یا۲۹ که سفید بود با چشمای عسلی موهای وسط سرش ی کم کم پشت بود ولی بشدت احساساتی…
یادمه یه غروب ک اومده بود ت. اتاق من بودیم اون پشت میز بود روی صندلی من روبروش ایستاده بودم
نگاهمون بهم گره خورد قبلا سنگینی نگاهشو حس میکردم
ولی اون‌شب داغ بود خیلی زیاد ناخودآگاه رفتم کنارش ایستادم
حرارت نفس هاش به لبام می‌خورد و چشم ازهم بر نمیذاشتم
اونجا اولین باری بود که دوس داشتم اون جنس،مخالف منو با تمام وجود بغل کنه و فشار بده و لبامو ببوسه
یهو به خودش اومد و سرشو انداخت پایین گفت خدایا چم شده…
بعد از اون دیگه همو ندیدیم ولی تازه اول راه من برای کشف لذت های جدید بود…
ادامه دارد

نوشته: یاس

دکمه بازگشت به بالا