یواشکی (۱)
خب بچهها منم میخوام یکی از حماقتم تعریف کنم یعنی حماقت های زیادی کردم ولی این خیلی سنگین تموم شد برام… دقیقا ۵ سال پیش وقتی ۱۶ سالم بود و پیش مامانبزرگ شیراز بودم… خونه ما توی یه روستای بود که مدرسههای درستحسابی نداشت درواقع برا بابام مهم نبود من کجا بخونم… فقط بهخواسته مادرش (مامانبزرگم) قبول کرد. منو یه هفته قبل از شروع شدن مدرسهها رسوند شیراز کارهای پرونده مدرسهم هم سپرد به عموم. عموم سهتا بچه داشت یه دختر و دوتا پسر. عموم هم با خانوادش شیراز زندگی میکرد و خونهش نزدیک خونهی مامانی بود و نمیدونم چرا تو خونهای اجارهای زندگی میکردن وقتی مامانی خونهای به اون عظمت و بزرگی داشت… خلاصه خیلی اونجا بهم خوش میگذشت یعنی مامانی بیشتر خونه نبود صب میرفت خیریه آخرای عصر میومد خونه… از منم مطمئن بودم که گشنه نمیمونم چون منو میبرد خونه زن عموم اینا یا به خواسته خودم میموندم خونه آشپزی هم که بلد بودم… و اینکه خیلی زیاد خودارضایی میکردم… بخصوص وقتی که مامانی نبود و منم میموندم خونه… من اندام سکسی نداشتم یعنی زیاد تو چشم نبودم چهره نسبتا معمولی قدم بلند ولی سینههام و باسنم یه کوچولو بزرگ بودن البته تو چشم نبود… یه شبای هم امیر(پسرعموم) میومد پیش من و مامانی دقیقا هم سن خودم و هرشب اون اونجا بود همیشه حس میکردم میاد تو اتاقم و خودش میماله بهم و منم از ترس چشام بازم نمیکردم راستش خودم هم دوست داشتم… اولش چک میکرد واقعا خوابم یانه منم که میدونستم برا چی اومده بیشتر خروپف میکردم و امیر بیشتر وقتا شلوارم تا نصف میکشید پایین و کیرش میمالید به کونم… یه وقتای هم به سینههام دست میزد…(مامانی هم که گوشاش سنگین بودن و بعلاوه خواب سنگینش)… یه شب من شامم خوردم و زود رفتم اتاقم میخواستم پورن های که دوستم برام فرستادهرو ببینم و یه خودارضایی… مامانی قرصاش خورد و رفت بخوابه… وقتی اون ویدیو رو دیدم بدجور حشری شدم… واقعا میخواستم یه کیر تو کصم حس کنم… تو فاز بدی بودم کلا لخت… انگار یکی داشت درو باز میکرد زود پتو رو انداختم رو خودم و اون بادمجونی که با خودم آورده بودم برا خودارضایی گذاشتمش زیر بالشت… وقتی صدای امیر شنیدم شوکه شدم تا وقتی که من پایین بودم اصلا امیر نیومده بود که ولی عکسالعملی نشون ندادم حس کردم داره نزدیک میشه و خیلی مشتاق بودم که وقتی بدن لختم ببینه چیکار میکنه؟!.. اولش نشست روی تخت و تخت یه کوچولو تکون خورد… منم به نقشم ادامه دادم و صدای خروپفم یکم بیشتر کردم… پتوم زد کنار ولی کامل نه… نمیدونم چیشد که تخت یه کوچولو بیشتر تکون خورد و اون پتو رو کامل زد کنار… یعنی براش مهم نبود که من بفهمم!!! …
نوشته: ماریا