یک جنایت صورتی (۱)

این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
ساعت سه صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم. سرهنگ زلفعلی از اداره آگاهی بود، از اینکه دیر وقت زنگ زده بود عذرخواهی کرد و گزارش قتلی رو داد که یک زوج جوان در هنگام سکس کشته شده بودن. از تختم اومدم پایین و حاضر شدم و به لوکیشنی که برام فرستاده بود رفتم.
من، سرهنگ پرهام سپیدپَر بازپرس و کارآگاه جنایی هستم که سال های آخر خدمتم رو میگذرونم. تو تمام این سال ها از وقتی که دستیار کارآگاه بودم پرونده های جنایی زیادی رو دیده بودم و می شد به عنوان یه کارگاه با تجربه به حسابم آورد. معمولا پرونده هایی که به مشکل خورده یا دارای پیچیدگی بودن رو به من می دادن.
به لوکیشن رسیدم. بچه های آگاهی یه ساعتی بود که رسیده بودن و پزشک قانونی هم قبل از من سر صحنه جرم حاضر بود. وارد خانه که شدم من رو به اتاق خواب راهنمایی کردن. آقایی حدود چهل ساله در حالی که روی خانمی حدودا چهل و خرده ای ساله که کاملا لخت بود با ضربات شیء برنده به قتل رسیده بود. جای برخورد چهارده ضربه مشخص بود دو ضربه بر روی گردن، نه ضربه بر روی پشت و کمر، یک ضربه تو ناحیه راست باسن و دو ضربه بر روی پاهای مقتول قابل مشاهده بود. و زن مقتوله نیز با هفت ضربه، سه تا بر روی چشم چپ و صورت، دو تا بر روی حنجره و شاهرگ سمت چپ و دو جراحت هم بر پهلوی چپ مقتوله مشخص بود.
خانم دکتر سیما پریوش متخصص پزشک قانونی که از دوستان قدیمی بنده بودن به عنوان نماینده پزشک قانونی بالای سر جنازه ها حضور داشتن. علت مرگ خونریزی بر اثر جراحات وارده توسط شیء تیز و برنده تشخیص داده شده بود.
گفتم: خانم دکتر با توجه به عدم وجود شواهد مبنی بر درگیری احتمالا فرد یا افراد قاتل اولین ضربه رو به ناحیه حساس مثل شاهرگ گردن باید زده باشن. گفت: درسته جناب سرهنگ احتمال خیلی زیاد ضربه اول به گردن مقتول و ضربه دوم به گردن مقتوله اصابت کرده و بعد ضربات بعدی خورده شده.
شروع به چک کردن تمام خانه شدم. یه خانه بزرگ، در طبقه ششم ی برج بیست و پنج طبقه در نیاوران، حدود دویست تا سیصد متر متراژ با چهار اتاق خواب و سه تراس بزرگ، که یکی به پذیرایی، یکی به اتاق کار و دیگری به همین اتاق خواب مَستِر راه داشت. در خانه از بیرون باز نشده بود پس یا راه ورود از یکی از تراس ها باید باشه که با توجه به ارتفاع موجود غیر منطقی به نظر می رسید یا قاتل در خانه حضور داشته. تمامی درهای تراس ها قفل بود.
عکاس جنایی مشغول گرفتن عکس بود، بعد از بررسی کامل محیط خانه و عدم مشاهده مورد مشکوک، مشغول بررسی طبقات و راه پله ها شدم. مثل تمام پرونده های گذشته که جنایت در محیط عمومی اتفاق افتاده بود همه همسایه ها نو راه پله و لابی بودن که ممکن بود صحنه جرم دست خورده بشه.
هر طبقه دارای لابی مجزا حدود دوازده متر و دارای دو واحد مسکونی در کنار هم بود. در هر لابی یک دست مبل نیم ست با یک میز پذیرایی کوچک و چهار گلدان بزرگ گل طبیعی و دو آسانسور وجود داشت. دو طبقه پایین تر و دو طبقه بالاتر رو هم چک کردم. چیز خاصی ندیدم. به اتاق کنترل دوربین ها رفتم از شب گذشته کلیه ورود و خروج ها چک شد، غیر از حدود ده دقیقه قطعی دوربین ها که احتمالا به خاطر باگ سیستم بود و ورود و خروج مقتول و همسرش چیز دیگه ای مشاهده نشد. پرونده داشت پیچیده می شد. ترجیح دادم بقیه بررسی ها رو فردا انجام بدم که هم خلوت تره و هم فکرم آزادتر باشه. دستور انتقال جنازه ها و همینطور بررسی کارشناسی دوربین ها رو دادم و محل رو ترک کردم.
فردا صبح به محل جنایت برگشتم. جمعه بود و برج سوت و کور بود. اول رفتم سراغ همسایه ها، همسایه بغلی مادر و دختر بودن. مادر فائزه یه زن سفید توپُر با چشم و ابرو مشکی و قد حدود صد و شصت و پنج، خنده رو و بشدت اجتماعی، پنج سالی بود که بخاطر خیانت همسرش ازش جدا شده بود. دخترش مانیا که اونم مثل مادرش بود فقط با این تفاوت که لاغر و قد بلندتر بود. رفتار مشکوکی ازشون ندیدم فقط مانیا کمی سردرگم بود که تو اون سن طبیعی به نظر می رسید. وارد خانه فائزه شدم و همینطور که خانه رو وارسی می کردم سوالاتم رو ازشون می پرسیدم. این واحد از واحد مقتول کوچکتر بود حدود صد و چهل یا پنجاه متر، با یه خواب مستر، یه خواب که دیزاین و دکورش صورتی بود و یه اتاق کار. دو تا تراس داشت یکی منتهی می شد به خواب مستر و اون یکی به پذیرایی. تو بررسی اولیه مورد خاصی ندیدم. تنها نکته ای که نظرم رو جلب کرد سر و صدای ناشی از جر و بحث بود که دو شب متوالی از خانه مقتول شنیده شده بود. کارم که تموم شد بهشون گفتم تا تحقیقات تمام نشده از تهران خارج نشن. بعد به طبقه پایین رفتم. واحد کوچکتر متعلق به آقا و خانم مسنی بود که ساختش دقیقا شبیه واحد فائزه بود. هر دو تاشون هم همون حرفای فائزه و دخترش رو زدن. واحد بزرگتر متعلق به یه خانواده چهار نفره بود که از یک هفته پیش مسافرت خارج از کشور رفته بودن. از طبقه بالا هم چیزی بیشتر از گفته های فائزه و مانیا گیرم نیومد. به واحد مقتول رفتم و همه خانه و اتاق ها رو چک کردم. تنها مورد مشکوک نیمه باز بودن پنجره اتاق کار بود که بر روی توری پنجره و نزدیک به لبه توری سه تا جای فرورفتگی کوچیک بود. پنجره از بیرون حدود پانزده سانت لبه داشت و دقیقا زیر پنجره رَمپ پارکینگ بود که با شیب نسبتا تندی به زیر ساختمان می رفت.
از استعلام های گرفته شده مشخص شد تو شب اول درگیری پدر و مادر مقتول مهمان بودن و شب دوم برادر مقتول. با احراز هویت مقتول و مقتوله مشخص شد مقتول یحیی نظری سی و نه ساله دارای تابعیت ایرانی آمریکایی و دارای مدرک دکترای ژنتیک از دانشگاه برکلی کالیفرنیای آمریکا، شاغل در یکی از انستیتو های معروف ایران که یه آزمایشگاه کوچک پژوهشی هم داشتن و چند سالی بوده که بر روی اختلال در عملکرد ویروس های RNA دار تحقیق می کرده و مقتوله کتایون فولادی چهل و پنج ساله از خانواده ای اصیل و بسیار مرفه که اکثرا تو کار آهن آلات و سازه های فلزی هستن. دارای مدرک دکترای مواد از همون دانشگاهی که یحیی مدرکش رو گرفته. آشنایی یحیی و کتایون تو همون دانشگاه شروع شده و شش ماه پیش با اینکه خانواده یحیی شدیدا با ازدواجشون مخالف بودن، با هم عقد می کنن. کتایون در اصل اسپانسر مالی یحیی تو پروژه پژوهشی هم بوده.
بعد از احراز هویت، پدر و مادر و برادر مقتول رو احضار کردم. با دیدن خانواده یحیی خیلی تعجب کردم، خانواده ای با سطح فرهنگ بسیار پایین و بسیار عصبی و تند خو. هنوز از مرگ یحیی خبری نداشتن. علت حضور اون شبشون رو مخالفت با ازدواج پسرشون و کتایون عنوان کردن به علت گذشت شش ماه از عروسی اصلا منطقی بنظر نمی رسید. بعد از شنیدن خبر مرگ پسر و عروسشون شروع کردن به ضجه و ناله زدن و پا قدم کتایون رو علت مرگ پسرشون می دونستن. کمی که آروم شدن ترجیح دادم بازجویی رو جداگانه از هر کدومشون انجام بدم. در آخر مادر یحیی گفت: یحیی یه بچه سر راهی بوده که پیداش میکنن و بزرگش میکنن بعد خدا پسر دومشون رو بهشون می ده. بخاطر اوضاع بد مالی که داشتن، یحیی تو یه تعمیرگاه مشغول به کار می شه و درسش رو تو مدارس شبانه می خونه و بدون کمک اون ها یحیی به اون درجه رسیده. با حضور کتایون تو زندگی یحیی، بدون اینکه خود یحیی بدونه ازش پول می گرفتن تا با هم دیگه ازدواج می کنن و یحیی قضیه پول گرفتن خانوادش رو می فهمه و به کتایون اجازه نمی ده دیگه پولی بهشون بده و اختلافات از همین جا شروع می شه. پدر خانواده هم تقریبا همین مسائل رو با کمی اختلاف بیان کرد.
برادر یحیی که مشخص بود به مواد مخدر اعتیاد داره علت حضورش و دعوا با یحیی رو تو شب قبل از قتل گرفتن پول عنوان کرد و گفت برای گرفتن پول رفته ولی یحیی دعوا کرده و از خونه انداختتش بیرون. برای شب قتل هم هر سه تاشون شاهد داشتن که در محل دیگه ای حضور داشتن. مرخص شون کردم و گفتم از شهر خارج نشن تا تحقیقات تموم بشه.
زنگ زدم به سیما و نتیجه کالبد شکافی رو ازش پرسیدم. گفت: همونجوری که حدس میزدیم ضربات احتمال خیلی زیاد با کارد آشپزخونه وارد شده، و ضربه به مقتول از پشت که دو سیاهرگ ژوگولار و وِداج رو با هم پاره کرده و ضربه به قلب از پشت باعث مرگش شده در مقتوله هم پارگی پارشیل سیاهرگ وداج و کامل ژوگولار علت مرگ بوده. ظاهرا فرد کاملا به آناتومی بودن وارد بوده. قاتل چپ دست، دارای دست های قوی بوده، مرگ احتمالا ساعت یک بامداد اتفاق افتاده.
از مرکز پیام پلیس 110 استعلام کسی که خبر قتل رو داده گرفتم، یه شماره موبایل برام فرستادن که سیم کارت به نام زنی بوده که دو هفته قبل از وقوع جنایت فوت شده.
تقریبا به هر دری که می زدم بسته بود. دوباره به محل جنایت برگشتم و بررسی ها رو با دقت بیشتر انجام داد. در پشت یکی از گلدان های طبقه ای که قتل صورت گرفته بود کمی خاک گلدان ریخته شده بود که تو بررسی های قبلی از چشمم دور مانده بود. شروع کردم به کندن خاک گلدان، چند سانتی که کندم یه کارد مستعمل آشپزخانه دسته چوبی با تیغه نازک ولی تیز پیدا کردم. برای بررسی بیشتر و انگشت نگاری سریعا به آزمایشگاه فرستادم.
بعد از ظهر نتیجه آزمایشات رو برام فرستادن هیچ اثر انگشتی بر روی چاقو مشاهده نگردید، چند رشته نخ باریک و کوچک صورتی رنگ بر روی دسته چاقو وجود داشت. با خوندن رنگ صورتی یاد دیزاین اتاق مانیا افتادم. به سرعت همراه تیم به محل جنایت رفتم و در طول مسیر و به صورت تلفنی از قاضی کشیک حکم جلب مانیا رو گرفتم.
وارد خانه فائزه شدیم. فائزه خیلی ترسیده بود در حالیکه مانیا کاملا آرام و بی تفاوت بود، اثری از دستکش یا لباس صورتی که منطبق با رشته نخ های پیدا شده روی دسته چاقو باشه پیدا نکردم . از فائزه پرسیدم مانیا دستکش صورتی داره؟ گفت پارسال برای تولدش یه جفت دستکش کاموای صورتی خریده. از مانیا پرسیدم دستکشت کجاست؟ گفت: نخ کش شده بود چند روز پیش انداختمش بیرون. مانیا دستگیر شد و برای بازپرسی به اداره ارجاع داده شد. فائزه گفت: این بچه مریضه مشکل روحی روانی داره، کجا میبرینش؟ گفتم: به جرم قتل بازداشت شده. فائزه ناگهان بر روی زمین افتاد و چند بار ناباورانه تکرار کرد قتل؟ قتل کی؟ گفتم: قتل یحیی نظری و همسرشون کتایون فولادی. گفت: امکان نداره، چجوری آخه؟ گفتم: مشخص میشه. با اصرار زیاد فائزه همراه من به اداره آگاهی اومد. تو همون جلسه اول مانیا به قتل اعتراف کرد و تو بازسازی صحنه جرم مشخص شد که مانیا از طریق پنجره اتاقش که در مجاورت اتاق کارِ خانه مقتول بوده وارد خانه می شه و در حالیکه یحیی و کتایون مشغول سکس بودن با چاقو اول ضربه‌ای به گردن یحیی میزنه و بعد به گردن کتایون و بعدش بی هدف چندین ضربه دیگه رو به هر دوتاشون میزنه و بعد از تمیز کردن دستاش و چاقو از همون راه بر می گرده به اتاقش.
وقتی ازش پرسیدم چرا این کار رو کرده گفت: من تو درس زیست خیلی ضعیف بودم و از دو سال پیش می رفتم پیش یحیی تا باهم زیست بخونیم. اون خیلی مهربون بود و منم عاشق یحیی شدم و بهش گفتم. یحیی شدیدا مخالفت کرد و گفت دیگه نرم پیشش. ولی اینقدر بهش گفتم و اصرار کردم تا راضی شد یه بار در موردش صحبت کنیم. من رفتم خونه یحیی ولی بازم مخالف کرد. بخاطر همین لخت شدم و شروع کردم به جیغ زدن و یحیی برای اینکه آبرو ریزی نکنه با من ارتباط برقرار کرد. گفتم: از کجا یاد گرفته بودی رابطه رو؟ گفت: از بچگی فیلم پورن می دیدم. اون روز هم بعد از اینکه یحیی از ترس آبروش قبول کرد با من رابطه جنسی برقرار کنه مثل بازیگرای فیلم پورن شروع کردم به دلبری کردن، اول شلوارش رو کشیدم پایین … نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم: نیازی به گفت جزئیات نیست. شروع کرد به داد و بیداد و خودش رو زدن و صورتش رو چنگ انداختن، یکی از خانم ها سریع اومد تو تا مهارش کنه ولی با یه ضربه مانیا پرتش کرد و خورد به دیوار و از هوش رفت. چند تا از بچه ها اومدن تو البته اونا هم از لگد های مانیا در امان نموندن ولی با هر بدبختی که بود مهارش کردن. با دستبند بستنش به صندلی. ولی مانیا همونجور جیغ و داد می کرد و می گفت باید بگم، همه چی رو باید بگم. با اشاره من بچه ها رفتن بیرون و همکار خانم رو هم با خودشون بردن بیرون. گفتم: باشه آروم باش بطری آب رو بردم سمتش، ازم پرسید می ذاری تعریف کنم؟ گفتم: اگه آروم باشی آره سری تکون داد و چند جرعه آب بهش دادم. گفت: دستام رو باز کن. دستاش رو باز کردم و ادامه داد: شلوار و شورت یحیی رو از پاش درآوردم و شروع کردم به خوردن، خیلی دیر تحریک شد ولی بالاخره سفت شدنش رو تو دهنم حس کردم. از پایین به بالا شروع کردم به لیس زدن و مکیدنش و دوباره سرش رو کردم تو دهنم، حسابی بزرگ و رگ دار شده بود. با دستش سرم رو گرفته بود و تو دهنم تلمبه می زد. تا حلقم می رسید، من لای پاهام حسابی احساس خیسی می کردم. بلندم کرد و برد روی تخت. و سرش رو برد لای پاهام و شروع کرد به خوردن من رو چندین بار ارضا کرد. بعد گذاشت لای سینه هام و منم محکم سینه هام رو بهم چسبوندم چون سینه هام کوچیکه همش از لاشون در رمی رفت. بعد پاهام رو داد بالا و چسبوند به هم و گذاشت لای پام. چند بار سعی کردم که بفرستمش داخلی ولی نذاشت و آخرش با اصرار من قبول کرد از پشت بکنه. فکر کنم کردن یه دختر هفده ساله خیلی باید هیجان داشته باشه مگه نه؟ گفتم: تو کل دنیا برقراری رابطه جنسی با افراد زیر هجده سال ممنوعه و جرم محسوب می شه و مجازات سنگینی هم داره. گفت: بی خیال سرهنگ، برای یه سال معامله رو بهم نزن. بعد ادامه داد، برگشتم و حالت داگی شدم و سوراخ پشتم رو با آب دهنم حسابی خیس کردم، یحیی خواست انگشتش رو فرو کنه تا باز کنم ولی نذاشتم و گفتم میخوام اولین چیزی که تو پشتم میره اون چیز بزرگ و کلفتت باشه. اونم دوباره خیسش کرد و گذاشت دم سوراخ پشتم و آروم آروم شروع کرد به فشار دادن ولی از بس من تنگ بودم و اون کلفت بود نمیرفت تو، درازش کردم و خودم اومدم روش اول سرش رو مالیدم به سوراخ پشتم و یکم وزنم رو انداختم روش نوکش رفت تو شدیدا درد و سوزش داشتم، بدون توجه به دردش یه دفعه کامل نشستم روش و تا ته رفت تو سوراخ پشتم. چند لحظه از شدت درد بیهوش شدم و افتادم رو سینش، شاید چند ثانیه طول کشید ولی بدترین درد عمرم رو تجربه کردم. همه وجودم از درد تیر می کشید و کامل بی حس شده بودم. شروع کردم لباش رو خوردن یکم که دردم اروم شد یواش یواش خودم رو روش تکون دادن. بدتر از درد سوزشی بود که احساس می کردم ولی هر جوری بود تحمل کردم تا آبش رو کامل توم خالی کرد. حس قدرت و پیروزی داشتم انقدر روش خوابیدم تا کوچیک شد و اومد بیرون از سوراخم، یحیی خیلی مهربون شده بود و مدام نوازشم می کرد و قربون صدقم می رفت و منم تو بغلش احساس آرامش می کردم. بعد چند دقیقه که اومدم بلند شدم درد و سوزش شدید رو تو پشتم حس کردم که تا شکمم و روده هام اومد. به زحمت بلند شدم، لای پام و شکم یحیی خونی بود. یحیی ترسید اول فکر کرد پردم رو زده ولی وقتی خوب نگاه کرد دید حسابی سوراخ پشتم جر خورده. وسایل پانسمان آورد با سرم. من رو بغل کرد و برد حمام. اول با سرم من رو حسابی شست و پشتم رو ضدعفونی کرد. بعد با وسایل پانسمان خون پشتم رو بند آورد و من رو برد تو وان حمام و آب گرم رو باز کرد و من رو نشوند تو آب اول حسابی سوختم ولی بعد از چند دقیقه احساس آرامش کردم. من رو آورد بیرون قشنگ خشکم کرد و دوباره سوراخ پشتم رو ضدعفونی کرد و برد رو تخت و دمر خوابوند یه بالش گذاشت زیر شکمم و پاهام رو باز کرد و آروم آروم شروع کرد به مالیدن سوراخم بعد دو تا پماد رو قاطی کرد و مالید به سوراخم چند ثانیه بعد کلا درد یادم رفت. یکم دیگه بغلم کرد و بعد فرستادم خونه تا چند روز نه می تونستم خوب راه برم نه بشینم. تو دستشویی هم از شدت درد و سوزش گریه می کردم تا خوب شدم.
ارتباط ما تا همین شش ماه پیش ادامه داشت. تا اینکه چند روز یحیی غیبش زد و حتی جواب تلفن من رو نمی داد. قرار بود این سری پرده من رو بزنه و من رو عروس کنه ولی معلوم نبود کجا غیبش زده. تا اینکه یه شب مامانم گفت: آقای نظری امروز با یه خانم خوشگل اومد خونشون. شوک شدم گوش هام هیچی نمی شنید سرم گیج رفت و افتادم رو مبل. مامان گفت: چی شد دختر؟ گفتم: هیچی سرم فقط گیج رفت. دو سه روزی منتظر شدم تا یحیی رو ببینم. تا یه روز تو آسانسور تنها گیرش آوردم و خیلی سرد گفت که دیگه مزاحمش نشم ازدواج کرده. هر چی بهش التماس کردم فقط یه بار دیگه سکس کنیم قبول نکرد. آره آقای سرهنگ من کشتمشون چون بهم خیانت کرده بود …
ادامه دارد …

نوشته: مبهم

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا