یک زن گناهکار

پری زنی بسیار زیبا بود با چشمانی آبی موهایی طلایی صورتی سرخ و سفید مومن خشک نبود اما پایبند مسائل اخلاقی و زندگی بود.عباداتش را بجای می آورد لباسهای شیک می پوشید اما در مراسم عروسی و مهمانی ها جایی که نامحرم بودند روسری از سر برنمیداشت.خانه دار بود و سی و هشت ساله شوهرش جمشید چهل ساله و پزشک متخصص مغز و اعصاب بود.زندگی آنها با عشق آغاز شده و حاصل آن فقط یک پسر بنام جواد بود که اکنون 19 سال داشت و در رشته پزشکی دانشگاه تهران درس می خواند.آنها در مشهد در یک خانه ویلایی بزرگ در خیابان خیام زندگی می کردند.این زن و شوهر زندگی مشترک خود را بر پایه صداقت و راستی و احترام به یکدیگر بنا کرده بودند تا اینکه یک روز با خبر شد که منشی شوهرش منیژه 25ساله با او رابطه دارد.خشم سراپای وجودش را فرا گرفته بود.زمین و زمان دور سرش میچرخید باور کردنی نبود پس از بیست سال حتی فکرش را هم نمی کرد.کارش شده بود شب و روز اشک ریختن و غصه خوردن.وفاداری این زن و شوهر نسبت بهم زبانزد خاص وعام بود.رنج و ناراحتی او زمانی بیشتر شد که فهمید پس از لو رفتن قضیه شوهرش منیژه را بمدت یکسال صیغه کرده است.هر چه میخواست سرش را با مسائل پیرامون خود گرم کند نمیشد.انگار رگهای مغزش در حال ترکیدن بودند.این را هم اضافه کنم که او در نجابت پاکدامنی بخشندگی کمک به یتیمان و دستگیری مستمندان و صدقه دادن و هر کار نیک دیگری در فامیل تک بود.خاله اش رقیه که زنی جا افتاده و گرم و سرد چشیده بود به او گفت چیزیکه عوض داره گله نداره تو هم به او خیانت کن اما پری با خاله اش جر و بحث کرد و گفت که من شرف و ایمانم را هرگز نمیفروشم هرگز راضی نمیشوم که دست کسی بغیر از شوهرم بمن برسد اون آدم پستی شده چرا من باید پست باشم؟.در خانه ویلایی و مجهز 1500متری که حدود600متر زیر بنایش میشد احساس تنهایی میکرد زجر میکشید حتی حس رانندگی هم نداشت تویوتای سفید کامری او هم دیگر کارش شده بود خاک خوردن که گاهی کارگر خانه تمیزش میکرد.یک روز بعد از ظهر که دلش گرفته بود برای زیارت و راز و نیاز به حرم رفت.موقع برگشتن چادر را داخل کیفش گذاشت قصد داشت ماشین دربست بگیرد تا به خانه برود.حواسش پیش کارهای شوهرش بود.اون و منیژه حالا چیکار میکنن؟؟؟ همون کارایی رو که با من میکرد با اون میکنه؟ توی حال خودش نبود.حتی وقتی که چادر از سرش برداشت مانتو و لباس هایش طوری بود که برجستگیهای باسن و سینه اش را نشان میداد.بی اختیار در پیاده رو مانند سربازانی که در یک محوطه چند متری نگهبانی میدهند قدم رو میکرد.اصلا توی حال خودش نبود و نمیدونست داره چیکار میکنه در این موقع یک پراید سفید جلوی پایش ترمز زد.بیا بالا.او مثل مسخ شده ها بدون اینکه مقصدش را بگوید سوار شد نمیدانست چه باید بکند.تصور اینکه زندگی مشترکش را با دیگری شریک شود دیوانه اش کرده بود.هنوز به پسرش چیزی نگفته بود.حدود نیم ساعت در افکارش غوطه ور بود که ناگهان متوجه شد مسیری که میروند سمت خواجه ربیع است و ربطی به خیام ندارد.ببخشید آقا شما کجا میرید؟؟؟ کمی ترس برش داشته بود -آقای راننده با شمام من میخوام برم خیام؟-شما لازم نبود اول مسیرتونو بگید کارمون که تموم شد شما رو میرسونیم خیام-کار؟ چه کاری؟؟؟ مسافر سوار کردی اول وظیفه داری اون رو به مقصد برسونی راننده و دو نفر مرد که اون پشت نشسته بودند به خنده افتادن.یکی از اون مردها گفت تا ما به مقصود نرسیم شما به مقصد نمی رسید.پری تازه جریان را فهمید.شروع به جیغ زدن کرد اما آنها به کوچه ای خلوت رسیده بودند و دهانش را گرفتند و چاقویی هم زیر گردنش گذاشتند.-جنده اگه نمیخواستی بیای کوس بدی از همون اول میگفتی واسه قیمتش ناراحت نباش ما کنس نیستیم.پری را به خانه ای قدیمی در منطقه ای پرت بردند.زن وحشت زده بود.-ولم کنید من اونی که شما فکر میکنید نیستم بخدا من شوهر دارم.-یعنی زن شوهر دار جنده نمیشه؟ حرف بزنی خلاصت میکنیم عوضی گفتیم بیا بالا اومدی.پری نجیب و مهربان و بهشتی همچون پری زیبا هر چه دست و پا میزد فایده ای نداشت به زور لختش کردند او اشک میریخت.تو رو خدا هر چه بخواهید میدم ولم کنید.البته منظورش پول بود.اما سه نفر داخل پراید و دو نفر چشم انتظار داخل منزل به او رحم نکردند.ما فقط کوس و کون میخوایم تنتو میخوایم. میخوایم باهات حال کنیم سینه های سفت و کوچک پری اندام کشیده او کون گرد و قلمبه اش و کوس کوچولویی که اون وسط بود دل آنها را برده بود 2 نفر از این 5 نفر در همان حال که به پری حمله ور شده بودند جلق میزدند یکی سینه اش را میخورد یکی کووووووسش را یکی به باسن گوشت آلودش چنگ میزد و دو نفر کیرشان را به زور به دهان غنچه ای او فرو کرده بودند.پری دیگر بی رمق شده بود ضجر میکشید اشک میریخت عذاب وجدان گرفته بود خود را در جهنم میدید یک عمر حفظ گوهر پاکدامنی کرده بود و در یک لحظه همه چیز به باد فنا رفته بود.به شوهرش لعنت می فرستاد که باعث و بانی همه این جریانات شده.آن 5 تا نره غول با هم دعوا داشتند هر یک مدعی بود که کیرش کلفت تر و بزرگ تر است.آخر با هم قرار گذاشتند که هنگام کردن پری آخ و اوخهایش را بررسی کنند هر چه آخ درد شدیدتر کیرهم کلفت تر است.-نه.نه.نباید خوشم بیاد این کیرها بر من حرام است من تا بحال خیانت نکرده ام من راضی نیستم به زور دارند مرا میکنند.نه.نه.نهههههههه.نمیخوام تو رو خدا بسه.هر چه پاهایش را جمع میکرد تا کوسش را نکنند نمیشد تمام کیرهاییکه به بدنش میخورد از کیر شوهرش کلفت تر و درازتر بود.-به به عجب کوس تنگی داره.جووووووون کوسش از کوس دخترها هم تنگتره حسن برو روغن زیتون رو بیار.پری جیغ میزد فریاد میکشید اما یکی از آنها بشدت دهانش را داشت.-نه نه باید فکرمو جای دیگه ببرم نباید کوسم خیس بشه نباید هوسم زیاد بشه اگه خوشم بیاد اگه هوسم زیاد بشه گناه کرده ام دیگر بهانه ای ندارم.در یک لحظه احساس کرد که 3 کیر در بدن او قرار گرفته است 2 تا در کوس و یکی در کون هر کدام از آن 5 نفر که به نوبت کونش را میگایید در جا ابشان خالی میشد سوراخ تنگ کون پری مقاومتشان را ازبین برده بود تازه امروز پلمب کونش باز شده بود و برای اولین بار بود که کووووون میداد خوشبختانه او و شوهرش در این مورد تفاهم داشتند.شوهرش دکتر بود و میگفت که اینکار بهداشتی نیست و پری هم احساس لذت جنسی را در تماس کیررررر با کوووووس میدانست.برگردیم به اصل مطلب.پری در آن لحظات احساس تنفری شدید همراه با لذت داشت اما بشدت فکر خود را بجای دیگری معطوف میکرد تا گناه نکند.هر یک به نوبت کوس او را می لیسیدند با سوراخ کونش ور میرفتند به سینه هایش چنگ می انداختند.-تو رو خدا بسه دیگه من هرزه نیستم اشتباهی گرفتین.از سوراخ کونش آب منی همراه با خون جاری بود هر کدام از آن 5 نفر حداقل 2 بار خیس کرده بودند بعضی ها هم آبشان را داخل کوس پری ریختند.اشک و خون پری و مایع منی آن مردان بر بدن زن بیگناه که دامن عفتش لکه دار شده جاری بود.پس از دو ساعت متجاوزین متفق القول بودند که خیلی حال کرده اند.پری نای برخاستن نداشت.راننده تاکسی که قلچماق تر از بقیه بود بار دیگر کمر پری را چسبید و با کیرش که انگار سیرمونی نداشت و دوباره شق شده بود به کوس و کون او میکوبید.از کووووونش درمیاورد و توی کوووووسش می گذاشت و برعکس.این کار را بیش از صد بار تکرار کرد.بقیه هم که کیرشان شق شده بود دل نداشتند از پری دل بکنند و در نوبت ایستادند گویی که در صف نانوایی و منتظر دریافت نان از نانوایند.پس از آنکه هر یک به نوبت 5 دقیقه دیگر کوس و کون او را یکی کردند دست از او برداشتند.چشمان زن باز نمیشد.از نظر روحی و جسمی داغان شده بود.دویست هزار تومان پول داخل کیفش گذاشتند.البته پری نیمه هوش بود به زحمت لباس تنش کردند و او را که آش و لاش شده بود و نای حرف زدن که بهتر است بگویم جرات حرف زدن و سر و صدا کردن نداشت را 4 نفری سوار ماشین کرده و به طرف خیابان به راه افتادند.یکی از آنها همراهشان نرفت.قبل از خیام 2 نفر از آنها پیاده شدند و راننده و یک نفر دیگر که با پری پشت نشسته بود و مواظب بود فرارنکند به راهشان ادامه دادند.انکه در کنار پری بود انگار هنوز هم حشری بود شلوار پری را داخل همان ماشین پایین کشیده و با کوسش ور میرفت.-باز هم لذت همراه با تنفر شدید و مشغول کردن فکر خود بجای دیگر از کارهای آن زن بود.او دیگر حوصله و توانی نداشت میخواست بمیرد.احساس شرم می کرد.کسی که با همه ثروت و زیبایی اش هرگز مغرور نمی شد از کمک به دیگران دریغ نمی کرد و خود را نمیگرفت و مهمتر از همه پیش نامحرم حجاب خود را خفظ میکرد به چه وضع فلاکت باری افتاده بود؟؟؟ بخاطر حفظ آبرو مجبور بود سکوت کند.نزدیک خانه پیاده شد.شوهرش نیامده بود؟.نه.نه.نه.او احساس لذت نکرده بود از جایی شنیده بود که اگر زن با رضایت خود یک کیر حرام بخورد به کیر حرام خوری عادت خواهد کرد و سیر نخواهد شد و همیشه تشنه کی خواهد بود.-یعنی من خوشم اومده؟؟؟ دست خودم که نبود.راضی که نبودم.اما هر چقدر فکرم را مشغول کردم و دست و پا زدم نشد منکه نمیتوانستم 5 کیر کلفت و مدل به مدل را در کوس خود حس نکنم.منکه دلم نمیخواست.منکه هوس نداشتم.با این همه کیر خوردن و کیر کلفت خوردن خیلی هم شاهکار کردم که فکرمو مشغول داشتم و یکی دوبار بیشتر ابم نیومد.چیکار کنم تماس گوشت با گوشته.هر چه بیشتر بخود فشار میاورد کمتر به نتیجه میرسید.-خب اره گوشت گرم که به گوشت گرم می رسه آدم داغ میکنه خدا میدونه چقدر تلاش کردم که حواسم بره جای دیگه خیلی هم موفق شدم.اره گناه نکردم عمدا نبود.این حرفهایی بود که پری با خود میزد.احساس گناه نا امیدی تنهایی حتی پارس و نگاه حق شناسی سگهای خانه هم که به استقبال او آمده بودند او را به هوش نمی آورد.به حمام رفت و خود را مرتب کرد.تصمیم گرفت خود را بکشد.به یادش آمد در جایی خوانده که اگر کسی خود را بکشد گویی تمام انسانهای دنیا را کشته است چون این رد کردن هدیه خداست.اما گویی ایمان او تحت تاثیر تجاوز قرار گرفته بود نمی دانست که با برق خودش بکشد یا با قرص؟؟؟ ولی جرات این کار را نداشت.از فکر احمقانه خود کشی منصرف شد.افکارش بهم ریخته بود.اهل گوش دادن به ترانه نبود.یکی از دی وی دی ها را برداشت و در داخل دستگاه گذاشت.خیلی از صدا و ترانه های شکیلا خوشش می آمد به او آرامش میدهد.هر چه منتظر ماند صدای ترانه در نیامد.ظاهرا اشتباها فیلمی را داخل درایو دستگاه گذاشته بود.خواست نوار دی وی دی را در بیاورد که صحنه های فیلم میخکوبش کردند.زنی با کون و پای لخت اما با بلوز از چهارپایه بالا میرفت.اسبی را به زور بطرف بالای چهار پایه می بردند دستهای اسب بطرف بالا قرار داشت اسب به شدت مقاومت می کرد ناگهان زن شروع کرد به دست زدن به کیراسب.در عرض چند ثانیه کیر چند برابر شده بود.چهل یا پنجاه سانتش را تشخیص نمیداد.اسب را طوری نشانده بودند که کیرش بطرف هوا بود و زن کمی بالاتر از او قرار داشت زن تا جاییکه میتوانست کیراسب را هم لیس میزد.پری خواست دستگاه را خاموش کند اما حس کنجکاوی به او چنین اجازه ای را نداد.زن در گوش اسب نجوا می نمود و آخ خ خ و اوخ خ خ هم میکرد.کیر کلفت و بلند اسب را در دستانش گرفت و تا حدود یک سوم آن را به داخل کوسش فرو کرد.کوووووووس زن به شدت خیس شده بود و او تا آنجا که می توانست با حرکات بدن و کوس خود اسب را در کردن خود یاری میداد.پس از چند دقیقه مشخص بود که به ارگاسم رسیده و بعد هم آبش آمده است.حال معلوم نبود اسب ارضا شده است یا نه؟؟؟ اما شیهه آرامی میکشید.حال پری دگرگون شده بود.با آنکه بطور غیر ارادی و اجباری و در اثر تجاوز 2 بار آبش آمده اما در حال حاضر تمایل عجیبی در او ایجاد شده بود.یک ماه میشد که با شوهرش طرف نشده بود.پس از آنکه جریان را فهمید اصلا به طرفش نرفت و شوهر از خدا خواسته اش هم نایی نداشت که او را ارضا کند.فیلم بعدی عجیب تر بود. زنی به یک آغل یا طویله میرود او هم کوس و کونش لخت بوده و بلوزی بر تن دارد.همانطور ایستاده کوووووسش را بطرف یک خوک قوی هیکل میگیرد و بر روی او میشاشد.شاید ادرار او چند لیتر میشد.خوک به زن حمله ور میشود و زن با شجاعت و شاید هم کمی ترس خود را به تشکی که بر روی سکوی بزرگ سیمانی که کمی بالاتر از زمین قرار داشت میرساند و بر روی تشک به روی شکم می خوابد طوری که پاهایش بطرف پایین خم شده و کونش پشت به خوک و در معرض دید حیوان قرار می گیرد.بلوزش را بالا میزند و کمی پاهایش را باز میکند تا خوک کوسش را بهتر ببیند.حالتش طوری بود که خوک می توانست زن را بکند.انگار خوک تربیت شده بود و می دانست چه باید بکند خیلی با هوش عمل کرده خود را کمی خم کرد سر و پایش را بطرف بالا هوا داد و با کمر و پایش که در یک راستا بودند طوری خود را خم کرد که سنگینی و وزن او بر روی زن قرار نگیرد و چه هوس انگیزانه او را می کرد به شدت کیرش را فرو میکرد و درمیاورد و زن تکان نمیخورد.کیر او خیلی کوچکتر از کیر اسب ولی کاری و فعال بود.در صحنه بعدی چند سگ در حال کردن چند زن بودند کیرشان کوچک بود ولی با دست زدن به ان کمی بلندتر شده و با لذت به درون کوس زن فرو میکردند و یکی دو تا از این زنها هم در حال ساک زدن بودند و در اثر دستمالی کیر سگ توسط زنها اب یکی دو تا از این حیوانات بر روی زمین و سینه های زنان خالی شد.یکی از این نمایشها مربوط به ساک زدن و دستمالی کیر خر بود و دلخراش ترین آنها این بود که مردی کیر کلفت خود را به کون مرغی فرو کرد و خون به شدت از ان جاری شد.پری هر چه میخواست خود را کنترل کند نمیتوانست.مقعدش به شدت زخمی بود و کوسش میسوخت اما خیس خیس شده بود.نمیدانست با هوسش چکارکند؟ در یخچال را باز کرد موز بادمجان خیار هویج.بین موز و بادمجان شک داشت که کدام را انتخاب کند.هر 2 را برداشت آنها را شست روی تخت دراز کشید و به آرامی و گاه با شدت به کوسش فرو میکرد گاه لبه های کوسش را به دو طرف باز میکرد و موز و بادمجان را به آرامی از پایین به بالا می کشید.در خانه کسی نبود.کارگر و باغبان هر دو رفته بودند و او در خانه ایکه سیستم امنیتی اش قوی تر از پادگان بود تنها بود.ناله میکرد به شدت فریاد میزد.خدایا اینکه دیگر گناه نداره این موزه این بادمجونه کیر مردم که نیست؟؟؟؟؟؟ گاه به حالت سگی می نشست و کوووووس خود را میکرد.بسوز.بسوز.تو امروز منو سوزوندی.منو غرق گناه کردی.کوس لعنتی.کوس هر جایی. منکه گفته بودم راضی نشو. منکه گفته بودم آبت رو نیار.من نباید توی اتیش جهنم بسوزم.تو ای کوس باید بسوزی اصلا کوس بی حیا میخوام چیکار؟؟؟ انقدر گفت و گفت تا ارضا شد و از حال رفت.جمشید حدود ساعت 2 نیمه شب به خانه برگشت و بهانه آورد که مریض داشته.هر چه خواست بطرف پری بیاید و او را ببوسد و با او ور برود پری خود را کنار کشید.کمی آرام گرفته بود ولی سرش درد میکرد.برای نماز صبح بلند نشد.کمی بی تفاوت شده بود.معلوم نبود تاثیر کیرها بود یا علت دیگری داشت؟؟؟ چند روز بعد خواهر شوهر و پسر و دخترش سری به او زدند.خواهر شوهرش مینا که زنی خوشگذران بود به او دلداری میداد و میگفت بی خیال شو اصلا در این فکرها نباش.سرت رو گرم کن.برو ورزش برو کلاس رقص.تو هم بی تفاوت شو.چقدر امل بازی در میاری بگو بخند.مینا تقریبا همسن او بود.پیش زن و مرد غریبه و آشنا یک جور لباس می پوشید و به حجاب هم اهمیتی نمی داد در عروسی ها و مهمانی ها هم نیمه پوشیده می آمد.پسرش منوچهر که هم سن جواد بود دانشجوی دندانپزشکی دانشگاه فردوسی مشهد بود.دخترش مونا هم تازه به اول دبیرستان رفته بود شوهرش مسعود هم سه تا بنگاه معاملات ملکی در نقاط مختلف مشهد داشت و خیلی هم وضعش توپ بود ولی خب ده سال از همسرش بزرگتر بود.مادر و دختر به باغ گلها رفتند و خود را با گل و چند مدل چیدن آنها برای کاشتن سرگرم کردند و منوچهر و پری تنها ماندند.زن دایی چرا ناراحتی؟ الا همه جا مد شده.عادیه بیا و خارج پیشرفته را ببین.-چرا مگه ما اونجا زندگی میکنیم؟؟؟-تو هم ولش کن اصلا میدونی چیه اونجا زن و مرد هر دو بهم خیانت میکنند.-نه اینقدر اینجوری هم نیست پس خدا و پیغمبر چی میشه؟ ایمان چی میشه؟-زندایی اینها همش کشکه مگه 20 سال به دایی ام اعتماد نداشتی؟ ولی خب مگه میشه حقیقت و درستی رو عوض کرد؟؟/.-این بر میگرده به فرهنگ جوامع یه زمانی برادرها و خواهرها با هم ازدواج میکردند.اون موقع که آدم و حوا بودند بچها باید از کجا زن و شوهر می گرفتند؟؟؟همه اینها قراردادیه.مگه بزرگان دین ما چند تا زن نداشتن چطور برای اونها خوبه ولی برای زنها خوب نیست که چند تا شوهر داشته باشن؟؟؟ جواب بده زن دایی اگه اینطوره پس برای چی ناراحتی؟ چرا حرص میخوری؟ چرا نمیذاری دایی زندگیشو بکنه ولی خب تو اینو قبول نداری اگه دین رو قبول داری پس باید همه چیزش رو قبول کنی.-ببین منوچهر به همون شیری که بچگیت بهت دادم و مادر رضاعی ات شدم به همون محرمیتمون قسم که همه اینها رو میدونم قبول دارم ولی اون زمان شرایط فرق میکرد بخاطر مسائل اجتماعی اقتصادی و جنگی و اینکه زنها به فحشا کشیده نشن چند زنی رایج شده بود.-زندایی جون از کجا میدونی که الان همچین شرایطی نیست زنهای زیادی هستند که از روی ناچاری به بیراهه کشیده می شوند.حرف من اینه این چرا باید برای مردها باشه ولی برای زنها نه تازه در کشور تبت از بس زن کمه هر زن میتونه حداکثر 4 تا شوهر کنه و هرهفته به خونه یکی میره و اگه بچه دار بشه به ترتیب از بزرگ به کوچک و بر طبق سن شوهرها پدر بچه را تعیین میکنند.هر چند علم امروزه با آزمایش دی ان ا پدر بچه رو شناسایی میکنه.سخنان منوچهر به او آرامش می بخشید انگار راست میگفت.منوچهر همچنان ادامه می دهد چه اشکالی داره که مثلا زن هم تلافی کنه؟ مقابله به مثل کنه؟ خیانت کنه؟ چه اشکالی داره اصلا رابطه جنسی مگه چیه ؟ زن و مرد میخوان از هم لذت ببرن آزادن اگه تجاوزی در کار نباشه جرم نیست.دو بدنی که راضی اند در کنار هم باشند چرا با قید و بندهای اجتماعی آنها را از هم دور کنیم؟؟؟.آن روز گذشت خلق و خوی پری کمی تغییر کرده بود مثل گذشته مقید به انجام آداب دینی نبود اما صدقه دادن و دستگیری نیازمندان را فراموش نکرد.چند روز دیگر هم گذشت او در این مدت با خود ارضایی و استشها سرش را گرم میکرد.دیگر به دیدن نوارهای سکسی عادت کرده بود.میدید که زنها در این فیلمها چه راحت میدهند یک زن با چند مرد دیدن کیرهای کلفت او را به هیجان میاورد.از طرفی منوچهر از نوجوانی دوست داشت زن دایی اش را بکند چون در بچگی از سینه اش شیر خورده و محرمش شده بود این مجوز را داشت که چهره زیبای پری را همراه با موی سرش ببیند هر چند این زن زیبا گاه پیش او هم روسری میگذاشت.بیشتر مواقع به یاد پری جلق میزد به یاد چشمان آبی و موی طلایی و سینه های کوچکش.اما اندازه کوسش را نمیتوانست تشخیص دهد باید خیلی کوچک و جمع و جور می بود.اندامی مانکنی داشت یک بار او را با شلوار لی چسبان در خانه دیده بود.دوست داشت از پشت همان شلوار لی کلفت کیر کلفتش را بفرستد

نوشته: پیران

دکمه بازگشت به بالا