آبی عشق 57
–
مهری با یه پریشونی خاصی به نستوه نگاه می کرد . انگار اصلا ازش انتظار نداشت که اونو در شرایطی ببینه که داره با ستایش خلوت می کنه .. -نستوه تو بهم گفته بودی که .. ادامه نداد -چی می خواستی بگی .. چی می خواستی بگی مهری .. مهری می خواست بگه که تو که گفتی بعد از اون عاشق کس دیگه ای نمیشی ولی چی شد که با ستایش خلوت کردی ولی حس کرد که خودشم جزو همونایی بوده که باهاش رفته بیرون . باهاش خلوت کرده حتی بهش گفته که دوستش داره .. کنجکاوی دیوونه اش کرده بود . دوست داشت بدونه در مورد چی حرف می زدند . -دختره پررو از کلاس غیبت کرده که بیاد با تو باشه ;/; باور کن خیلی لوسش کردی .. ظاهرش مظلومه ولی اگه خوب دقت کنی از هرچی پرروست پررو تره . اصلا نمیشه رو این بر نامه هاش حساب کرد .. حالشو می گیرم . وقتی چند نمره ازش کم کنم وقتی تنبیهش کنم اون وقت حالیش میشه با کی طرفه -مهری تو این کارو نمی کنی .. این راه درستی برای تنبیه نیست .. که بخوای زحماتشو زیر سوال ببری .. -کدوم زحمت با استاد بشینه گپ بزنه و تفریح کنه ;/; یا لب رود خونه نشستن و چایی خوردنو میگی زحمت . -مهری سعی نکن که دق دلی های شخصی خودتو سرش خالی کنی .-چی من .. من و دق دلی ;/; میگی چیکارش کنم نستوه . نازش کنم ;/; بهش تشویقی بدم و بگم آفرین دختر خوب بقیه هم باید ازت یاد بگیرن ;/; آره ;/; همینو می خوای و می خواستی ;/; من که ازت انتظار نداشتم ..-مهری بس کن . تو الان عصبی هستی . من چیکار می کردم . اون پدر نداره .. اون بعد از ظهر ها کار می کنه .. سختی کشیده . دستشو می گرفتم مینداختمش رود خونه ;/; -ببینم اون شوهرم نداره . اگه خیلی دلت می سوزه اینجا روهم یه کاری براش بکن .. سابقه نداشت مهری این جور از کوره در بره و تا این حد تند صحبت کنه . اون سر نستوه داد نمی زد . در یه حالتی قرار داشت که بدون این که بخواد پر خاشگر شده بود . سرشو برگردوند تا اشکش در نیاد .. -مهری تو چته چرا این جوری رفتار می کنی .. تو که می دونی من چقدر دوستت دارم و بهت احترام میذارم .. مهری درحالی که خیلی آروم حرف می زد گفت آره ولی اون جوری که من می خوام دوستم نداری . تو خودتو هم دوست نداری . می دونم یکی از این دخترا این ستایش بالاخره دل تو رو به دست میاره می دونه چه رفتاری باهات داشته باشه . وقتی که این جور ازش دفاع می کنی .. نستوه که دید توپ مهری پره گفت من خودم به موقعش خدمتش می رسم . -اصلا این مسئله رو باید بذاری به عهده من . اون سر کلاس من حاضر نشده به من بی احترامی کرده . خودم خدمتش می رسم حالشو می گیرم . -مهری تو این کارو نمی کنی . اینجا وظیفه انسانی ما حکم می کنه که گذشت داشته باشیم من خودم به موقعش علت این کارو ازش جویا میشم .. مهری چشای سرخ شده اشو به نگاه نستوه دوخت -به خاطر تو باشه ولی ازم نخواه که به روش نیارم . مهری می دونست که خیلی هم داره سخت گیری می کنه . حسادت مثل خوره به جونش افتاده بود . به نستوه اطمینان داشت ولی می دونست یه دختری که وسط روز پا میشه از کلاسش غیبت می کنه و با ترفند با استادش خلوت می کنه تا باهاش حرف بزنه حتما خیالهایی هم در سرش داره .. نه من بهش اجازه نمیدم ..شاید این اولین دیدارشون نبوده باشه .. ستایش ازم جوونتره . حتما بهتر می تونه نستوه رو به طرف خودش بکشونه . نستوه دستای مهری رو تو دستای خودش گرفت . به عنوان یه دوست ولی مهری حس کرد که خون عشق از تن نستوه به قلبش منتقل شده .. بازم لرزش خاصی رو در خودش حس می کرد . برای ثانیه هایی ستایشو فراموش کرد . به خودش فکر می کرد به این که شاید این لمسها نگاه آتشین عشقو هم به دنبال داشته باشه .. چی می شد اگه اون چشای آبی با احساس عاشقونه ای تو چشاش خیره می شدند . چی می شد اگه یه روزی نستوه هم بهش می گفت که دوستش داره . -مهری تو می ترسی که من و ستایش با هم دوست شیم ;/; من و اون حالا هم با هم دوستیم . من با همه دخترا و پسرای دانشجو دوستم . همه شون مث خواهر برادرای منن . چه جوری متوجهت کنم . تازه … حالا این نستوه بود که حرف خودشو قطع کرد و ادامه نداد . می خواست بگه تازه من و تو که عاشق و معشوق نیستیم که تو ناراحت میشی ولی دلشو نداشت که این حرفو بزنه . مهری به اندازه کافی ناراحت شده بود .. ولی زن زرنگ تر از این حرفا بود .. -چرا حرفتو ادامه ندادی ;/; می خواستی بگی این فضولیها بهم نیومده ;/; رفت از ماشین بره بیرون که نستوه دستشوکشید و نذاشت که بره -ببین من همچین منظوری نداشتم و تو خودت بی خود به دل گرفتی . -می دونم خیلی از کارام بی خوده .. اصلا به من چه من که عشقت نیستم . من که کست نیستم . برای تو که ارزشی ندارم .. -مهری تو خیلی خوبی خیلی باارزشی . لیاقتت خیلی بیشتر از ایناست . بیشتر از این که من بخوام علافت کنم . -می دونم می خوای دلخوشم کنی . آره خیلی باارزشم ولی ارزش و لیاقت تو رو ندارم.. نویسنده … ایرانی