آبی عشق 58

ستایش ازدور اون دو تا رو می دید یه لحظه دید که نستوه دست مهری رو کشیده نذاشته که اون بره . می دونست که مهری واسش شر درست می کنه ولی با همه اینا از این که اون دوتا رو با هم می دید لجش گرفته بود .. چرا باید بین دنیای من و تو این قدر فاصله باشه نستوه . چرا  نمی تونم بهت بگم که دوستت دارم .. می ترسم . می ترسم که تمام رویا ها و آرزوهامو خراب کنی ..  وقتی که هرروز به امید دیدنت از خواب پا میشم و خورشید و آسمونو  حتی ابرای سیاهو سفید می بینم حس می کنم که شیرین ترین روزای زندگی منه .. نهههههه چرا .. می دونم مهری دوستش داره .  اگه این طور نبود این طور باهاش بحث نمی کرد . بذار هرچی از دهنش در میاد بهم بگه . بذار باهام بد رفتار کنه . از کلاس بیرونم بندازه .. نمره نده .. نمی دونست باید چیکار کنه . فقط اینو می دونست که اگه از صحنه دور شه تا ساعتها باید عذاب بکشه .. بی خیال خودشو به اونا نزدیک کرد .  -استاد سلام .. هرچند اونا دو نفر بودند مهری : حلال زاده رسید .  -مهری خواهش می کنم . کاری به کارش نداشته باش . من خودم متوجهش می کنم . تازه اگه بخوای یه بررسی اجمالی بکنی شاید امروز ده نفر مثل ستایش از این خلافا کرده باشن .. -اونا با استادشون رفتن بابلسر تفریح ;/; -مهری چند بار بهت بگم .. مهری در پشتو باز کرد و از ستایش خواست که بشینه .. -اگه از درس خوندن و بودن در کلاس من خسته شدی بیا به خود من بگو . آقای نوروزی به اندازه کافی کار دارن .  دانشگاه رفتن و درس خوندن مثل رفتن به مهمونی نیست که هر وقت خواستی سرتو بندازی پایین و واردشی و هر وقت میلت کشید بیایی بیرون . صاحب خونه که همیشه خونه نیست .. -ببخشید یه خورده عصبی بودم .  نستوه : استاد مهر آرا خواهش می کنم این یک دفعه رو گذشت کنین . ستایش : آقای نوروزی ممنونم از لطف شما از این که همیشه به من توجه دارین و هوای منو دارین و بهم اهمیت میدین . این جوری که ازم دفاع می کنین ممکنه  استاد مهر آرا ناراحت شن . جسارتا هر تنبیهی رو که ایشون در نظر بگیرن من قبول می کنم . نمی خوام از ایشون چیزی رو خواهش کنین که انجام دادنش واسش سخت باشه .. مهری حس کرد که هر طرف قضیه رو بچسبه بازم برد با ستایشه .. فقط سکوت کرده بود . -می تونی بری . فقط  حواست باشه دیگه زبون درازی نکنی . به حرمت استاد نوروزی کاریت ندارم . فقط یادت باشه که ظرفیت خودتم بدونی .  پاتو از گلیمت دراز تر نکنی -چشم استاد مهر آرا اجازه میدم اونایی که شایستگی اونو دارن پاشونو از گلیمشون دراز تر کنن . مهری از غیظ دندوناشو به هم می فشرد . اون دو تا زن زبون همو به خوبی می فهمیدند و نستوه زیاد دقت نمی کرد که چی  میگن .. ستایش رفت .  -ببینم این قدر قشغرق به راه انداختن نداره . حالا این قدر قهر نکن .. نستوه که این جریاناتو دیده بود حس کرد که باید یه خورده بیشتر به رفتار خودش و بقیه دقت کنه اون با همه مهربون بود . دخترا ی شیطون تو کلاسش مودبانه تر و آروم تر رفتار می کردند . ستایش خیلی بی حوصله و ناراحت بود . اعصابش داغون بود . حتما ازم بدش اومده .. مهری واسه چی گفته اگه به خاطر نستوه نبود …. یعنی اون ازم دفاع کرده ;/; من دوستش دارم . دوستش دارم . باید اینو بهش بگم . یه روزی بهش می گم که دوست دارم در آسمان آبی چشاش پرواز کنم . نه مثل حالا تنها . می خوام که اونم با هام بپره . اینو بهش میگم . نستوه تو چقدر خوبی .. ولی اگه یه حرف بد بهم بزنی من ناراحت نمیشم . حقمه .. چون که دوستت دارم .. چرا نمی تونی بد باشی تا ازت فرار کنم ;/; چرا سرم داد نمی کشی تا  از این که چرا عاشقم نیستی حسرت نخورم ;/; نه .. نه .. امروز دیگه نمی خوام ببینمت .. می ترسم تمام دلخوشی هام خراب شه . می تونی حس کنی دوستت دارم ;/; دلم می خواد اینو بفهمی بدونی . بدونی که به خاطر تو بود که دروغ گفتم . بازم میگم . هیشکی نمی تونه جلو مو بگیره . هیشکی حق نداره .. این بار دیگه کشیک نکشید تا نستوه رو شکارش کنه .. اون باید دیگه رفته باشه .. منم ازمسیر راست میرم که  راحت تر بشه غیب شد . به سرعت خودشو از اونجا دور کرد . این بار استادبه دنبال دانشجو می گشت .. نستوه بی آن که توجه کنه چند تا دختر دیگه هم دارن اونا رو می پان یا نه جلو پای ستایش تر مز زد . -ستایش خانوم . وقتی صدای نستوه رو شنید قلبش لرزید و تنش سست شد .. -ببنم تا حالا سلام بدون خداحافظی نداشتیم . نمی دونم امروز چه خبره .. بیا بالا کارت دارم .. ستایش ترسیده بود .. ولی چهره  نستوه رو خیلی مهربون تر از مهری دید . -ببینم ازم بدی دیدی که فاصله می گیری ;/; نستوه بازم این حرفو واسه این که یه چیزی واسه گفتن داشته باشه بر زبون آورده بود . ستایش حس کرد که توان باز کردن در ماشینو نداره .. بالاخره کنارش نشست .. . رنگش پریده بود . استرس هم داشت . خدایا چی بگم . جوابشو چی بدم . -ستایش ازچی می ترسی . چرا این قدر نگرانی . مشکلی داری ;/; اگه کاری از دستم بر میاد بگو برات بکنم ;/; -می دونم اشتباه کردم . -کدوم اشتباه .. مهم اینه که آدم بدونه چیکار کرده و در آینده نباید چیکار کنه . پس حرفشم نزن .. اشک توچشای ستایش جمع شده بود . فکر نمی کرد این بر خورد محبت آمیزو از نستوه ببینه .. تا این حد ;/;!  بهتر و بیشتر از صبح ;/;! بیشتر از دیروزوبهتر و بیشتر از هر روز .. .. به خودش گفت نستوه  چرا یه دوستت دارم بهم نمیگی تا واست بمیرم ولی اگرم نگی حاضرم واست بمیرم …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا