آبی عشق 73

مهری این تویی که کمال همنشین در تو اثر کرد . برو ببین الان در دانشگاه کاری کرده که همه می خوان شورش کنند . زحمت بچه ها رو هدر داده . اگه آلبرت انیشتین هم دانشجوی کلاسش بشه اونو میندازه .. -نستوه دانشگاه مقرات داره اونا که نباید برای ما و استاد تعیین تکلیف کنند . هر کی که نمره نمیاره می تونه اعتراض کنه .. -بس کن مهری تو هم شدی مث اون -نه نستوه بگو گلوت پیش اون دختره گیر کرده .. نستوه خونش به جوش اومده بود . از اون طرف نسیم اونو عصبی کرده بود از این طرف این . به زحمت جلوشو گرفت تا سر مهری داد نکشه . فقط همینو گفت من اگه بخوام کسی رو دوست داشته باشم به کسی ربطی نداره و بدون این که بخواد علاقه و احساسی عاشقانه به ستایش داشته باشه گامهاشو سریع تر کرد تا به اون برسه .. ستایش با حالتی عصبی از  دانشگاه خارج شد . همش خودشو لعنت می کرد که چرا می خواد یه لقمه بزرگتر از دهنش ور داره . چرا همش باید پیش مهری کنف بشه . چرا .. چرا جراتشو نداره به نستوه بگه دوستش داره . کمی هم به مشکلات اقتصادی خودش فکر کرد .. چرا نستوه  بازم می خواد هواشو داشته باشه . فقط واسه اینه که پدر ندارم ;/;چرا حالا که تونستم یه خورده رو پاهام وایسم ولم نمی کنه .. ولی چقدر نیاز داشتم به این که امروز  پیشم باشه . مهری و نسیم در کنار هم از اون بالا مراقب نستوه بودند که چه جوری خودشو به ستایش رسونده . مهری دوست داشت حالت چشای ستایشو ببینه تا دقیق تر بفهمه که آیا اون عاشق نستوست یا نه ولی نسیم اینو به خوبی حس می کرد . وقتی که ستایش سرشو بر گردوند و برای لحظاتی در چهره نستوه مکث کرد بهتر و بیشتر حس کرد که نستوه در پی طعمه دیگه ایه . اون نمی دونست که نستوه بعد از اون به هیشکی دیگه دل نبسته . ستایش بیرون دانشگاه ایستاد تا نستوه بیاد و سوارش کنه . دو تایی با هم رفتند . -چیه مهری خروس از قفس پرید ;/;منم جای نستوه باشم میرم دنبال خوشگل تر و جوون تر . تازه اون که نمی خواد باهاش عروسی کنه . یه ماه دیگه با یه دختر دیگه -نسیم ! نستوه این جوری نیست . من و اون چند سال با هم همکلاس بودیم .. نسیم برای لحظاتی سکوت کرد . -پس شما سالهاست که با هم دوستین . من فکر کردم تازه با هم آشنا شدین -نسیم من این یه چشمه رو نمی دونم . ولی اون  در این چند سالی نه تنها به من بلکه به هیچ دختر دیگه ای نظر خاصی نداشته .. حتی خیلی از دخترا که کشته مرده اش بودن و می دیدند که اون تحویلشون نمی گیره بهش لقب داده بودند خواجه . نسیم دوست داشت لبخند بزنه ولی بازم حس دیگه ای بهش دست داد -مهری اینم از نقشه های اون بود که پشت پرده کاراشو بکنه . -حالا اونو نمی دونم . ما پرده ای نداشتیم که پشت پرده داشته باشیم . می تونست خارج از محیط دانشگاه هر کاری بکنه ولی یه پسر اگه جنسش خراب باشه دیگه چند سال به یک منوال نمی مونه . ولی من نباید اونو ناراحتش می کردم . تقصیر خودمه ..  مهری لباشو گاز می گرفت . من اونو از خودم رنجوندم . من خودم باعث شدم اون بره طرفش .. چرا .. -ببین مهری من اشتباه نکردم . تو عاشقشی .. -نه نسیم .. چرا همش می خوای این نتیجه رو بگیری .. -مهری  اون نامرد چی بهت گفته که این قدر ناراحتت کرده .. -نسیم تو چته . نستوه شاید بی ربط هم نمی گفت .. تو اصلا چه شناختی راجع به یک فرد غریبه داری که بهش میگی نامرد . درسته که همسایه ات بوده ولی نامزدت و دوست پسرت که نبوده .. ..اون بهم گفته که من اگه بخوام کسی رو دوست داشته باشم به کسی ربطی نداره . -خب در مورد من چی گفته .. -گفته تو یک اخلال گر و شورشی هستی که نا خواسته همه رو تحریک به شورش می کنی . دانشجوها رو درک نمی کنی . می خوای یک تنه و یک شبه نظام آموزشی دانشگاه آزاد رو عوضش کنی .. -بس کن مهری .. من دیگه می خوام برم . اصلا نمی تونم تحمل کنم که یک مردی با اخلاق فاسد بخواد همکارم باشه . تو هم ازش دوری کن مهری . …-نسیم صبر کن من می رسونمت . مهری استرس داشت . می خواست خودشو برسونه به خونه نستوه تا ببینه آیا در فضایی که قبلا باهاش  قدم زده بازم داره این کارو می کنه ;/; می دونست اگه واسش زنگ بزنه  اون شاید حرف راستو بهش نزنه . هنوز دختره تو ماشینه ;/; یه زنگ براش زد . -نستوه کجایی .. من که حرف بدی نزدم ناراحت شدی .. -آقای نوروزی اگه استاد مهر آرا هستند سلام منو به اشون برسونید .. طوری با صدای بلند این عبارتو بر زبون آورد که حتی نسیم هم اون صدا رو شنید . مهری فقط لباشو می جوید . نستوه داغون بود . حسادتهای مهری موش و گربه بازیهای نسیم و کارای مبهم این ستایش حسابی اونو پیچونده بود ولی فعلا با ستایش راحت تر می تونست کنار بیاد ……. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا