آقا رضا وانتی 42

با فروشنده سوپری; حساب و کتاب کردم. پول و رسید فاکتورو تحویل گرفتم. دیدم یکی داره چند تا تخته فرش رو میذاره داخل وانت. گفتم: حاجی ; داری اشتباه میذاری. این وانت باربری نیست. پیرمرد گفت: با راننده اش صحبت کردم.خندیدم و گفتم: حاجی; راننده اش منم. شما با کی صحبت کردی;یدفعه دیدم عباس آقا; کارگر شرکت دو تا تخته فرش گذاشته رو کولش و داره میاد. صداش کردم و گفتم: عباس معلوم هست; چیکار می کنی; اینا چیه بار می زنی;چشمک زد و گفت: صداشو در نیار. سی تومن کرایه; طی کردم با پیرمرده. اینو گفت و می خواست بره; که جلوشو گرفتم و گفتم کجا;!من; کی به تو اجازه دادم; بار شخصی بزنی; عباس آقا; تا حالا ده بار به تو گفتم ماشین مال شرکته. این حرکتها; درست نیست; حاجی راضی نیست که بار متفرقه جابجا کنیم. تو اینو می فهمی یا نه; همین الان فرشهارو بذار پایین!….دو سال پیش; آقای سلیمی تو جاده; شاخ به شاخ با یکی تصادف کرد که طرفش در جا فوت شد. راننده ای که از روبروش میومد; خوابش برده بود و انحراف به چپ داشت. کروکی پلیس; هم اون بنده خدارو صد در صد مقصر نشون میداد. درسته سلیمی مقصر نبود و کلی هم ماشین خودش خسارت دیده بود; ولی ادب حکم می کرد; تو مراسم مرحوم شرکت کنه. اینجور موقعها; آقا سلیمی; یادش میفتاد من نماینده شرکتم. برا تشییع جنازه ی مرحوم; من و یکی دوتا از بچه ها رو با یک تاج گل; فرستاد تا هم از طرف حاجی تسلیت بگیم و هم بررسی کنیم; چیزی کم و کسر نداشته باشند. خانواده مرحوم; از اقشار ضعیف جامعه بودند. افراده کمی که اومده بودند; برا تشییع; تقریبا همه از مرحوم; طلب داشتند. دو سه بار نزدیک بود; دعوا بشه; بین خانواده با طلبکارا. بنده خدا; موقع زندگیش که خیرش به خانوادش نرسیده بود; بعد مرگشم زن و بچه اش از دست طلبکارا; آرامش نداشتند. آخر مراسم; با خانومش صحبت کردم. به نمایندگی از حاجی تسلیت گفتم و یک ملیون دادم برای خرج و مخارج کفن و دفن. خانمش زیاد پیر نبود; ولی مشخص بود که زندگی سختی داشته. کلی تشکر کرد و آخر سر هم; با گریه خواهش کرد با حاجی صحبت کنم و اگر قبول کرد; پسرشو تو شرکت استخدام کنیم; شاید سر به راه بشه. پرسیدم: الان پسرت کجاست; فهمیدم آقا پسر یا همون عباس آقا; دزدی کرده و زندان تشریف دارند. …لبهای عباس آویزون شد. البته مادرزادی لب اون مشکل داشت. از اون افرادی بود که اصطلاحا لب شکری هستند. یک جور بیماری که تو جنین مادر صورت; شکل طبیعی به خودش نمی گیره و لب دو تیکه میشه. دلم برا عباس سوخت. داد زدم: عباس جان حالا کجا میخواست ببره فرشارو;کلی خوشحال شد. از همونجا جواب داد: تو مسیرمونه. میبره پونک! گفتم: از کی تا حالا پونک تو مسیر تخت طاووسه;اومد درو باز کرد و دستی به ریشای نداشته اش کشید و گفت: نوکرتم آقا رضا. مارو ضایع نکن پیش پیرمرده. بذار بارشو ببریم. گفتم: بگو بیاد بشینه. ولی دفعه آخرت باشه ها. پرید و ماچم کرد و گفت: خیلی آقایی آقا رضا!صورتمو پاک کردم و به تندی گفتم: کثافت. تمام صورتمو تفی کردی. (تقصیری نداشت. بخاطر شکل نگرفتن لب; همیشه آب دهانش آویزون بود)…چند روز اولی که اومد شرکت; با هر کدوم از بچه ها که می رفت; یک چیزی گم می شد. حاجی تصمیم داشت; عذرشو بخواد; که مسئولیتشو; خودم قبول کردم. انصافا هم نذاشتم خلاف کنه. بدترین خلافش; همین دله دزدیها بود. تخمه ای; شکلاتی; چیزی از مشتریها برمی داشت و خودش تو مسیر می خورد….سی هزار تومنو گذاشت رو داشبورد ماشینو گفت: بفرما داداش. نوش جونت. من هیچی بر نمی دارم. پولارو لوله کردم و گفتم: بذار جیبت. ولی خواهشا تکرار نشه!. چیزی نگفت. بعد چهار; پنج دقیقه; سکوتو شکستم و گفتم: یدونه شکلات ; میدی به من;. دهنم بدمزه شده.مشتشو پر کرد و ریخت رو داشبورد ماشین. با خنده گفت: چی شده آقا رضا; تو که می گفتی اینا حرومه;لبخند تلخی زدم و زیر لب گفتم: خبر نداری; آقا رضا جدیدا زده تو کار حرومی…!آخر وقت بیست تومن گذاشته بود; پشت آفتابگیر وانت. نمیدونم چه جوریه که شیطون اینقدر وقت نشناسه. دقیقا روزی زده بود به من که; تو جیبم; یدونه هزار تومنیم نداشتم….”آقا بار میبری;”دیشب سحرو رسوندم ترمینال; تا سه چهار روزه بره شهرستان; دنبال کارای طلاقش. صبحی که از خونه اومدم بیرون; دیدم چرخ عقبه وانت بار پنچره. گفتم: بخشکی شانس. کارمون در اومد. دستکشای سوسولیمو پوشیدم و چرخ پنجرو با لاستیک زاپاس جابجا کردم. داشتم جک رو در می آوردم که حس کردم; یکی پشتم ایستاده. بوی ادکلنش اونقدر تند بود که بینی منو اذیت میکرد.حس کردم زیادی نزدیک من ایستاده; گرمای بدنش کمرمو می سوزوند. “آقا شما بار میبری;”با عشوه حرف میزد و صداشو میکشید. برگشتم و گفتم: نه خواهرم بار نمیبرم. ماشین شخصی نیست. عجب کوسی بود. یک دختر قد کوتاه ولی چهارشونه و چاق… صورتش خیلی سفید و کپلی بود. لبهاشو زیادی پروتز کرده بود و برجسته تر از صورتش; نشون میداد.یک شلوار لی برمودا; خیلی تنگ پاش کرده بود که میشد برجستگی کوسش رو از رو شلوار دید. پایین شلوارش; ده پونزده سانت بالاتر از کفشهاش بود و ساق سفیدش رو بیرون انداخته بود .مانتو که چه عرض کنم. بگم پیراهن; بهتره. کوتاهه کوتاه. به زحمت تا وسطای باسنش رو پوشونده بود. رنگ مانتو صورتی کثیف; و رنگ روسریش قرمز جیغ بود. روسریش اینقدر کوچیک بود که به زحمت دو سرشو رسونده بود; به هم و گره زده بود زیر چونه اش. رنگ پوست صورت سفید خوش رنگ و لبهای قرمز رنگ; هارمونی قشنگی رو ایجاد کرده بود. گردن خپل; اما زیبا وچذاب که لخت لخت بود و تا چاک سینه اش رو در معرض دید قرار داده بود و همچنین مانتوی بدن نما که رنگ کرستش رو به راحتی میتونستی ببینی. آستیناشو تا آرنج تا کرده بود و ناخنهای لاک زده ی خیلی بلندی به رنگ مانتوش داشت. قیافش داد میزد که جنده است. از همونا که شبها تو خیابونا می چرخند و علامت مشخصه همشون طرز آدامس جویدنشونه. از اون جنده هایی که اگه بخوای رو قیمت چونه بزنی; خیلی بی حیا; با صدای بلند جوری که صداشونو همه بشنون داد میزنند: برو عمو. من فقط شبی صد تومن پول لوازم آرایشمه. اونوقت بیام به تو کس بدم; پنجاه تومن. برام عجیب بود که این جنده ها شبا تو خیابونا پیداشون میشه; نه روزا. این یکی اول صبحی اینجا چیکار میکنه; وقتی گفتم بار نمی برم; برگشت و رفت. موقع راه رفتن باسنش با حرکات زیبایی بالا و پایین می شد. زیر لب صدا کردم “لیلا”مکث کرد و برگشت. خودش بود. تنها خاطره ای که از کودکیش تو ذهنم بود; موهای چتری و لخت بود که میریخت رو پیشونیش. هنوز مدل موهاشو عوض نکرده بود…. ادامه دارد . . نویسنده : looti-khoor  نقل از سایت انجمن سکسی کیر تو کس

دکمه بازگشت به بالا