احساس پیروزی و شکست
دوستان این داستان نیست کاملا واقعیه پس به جای فحش دادن بخونید
من فرهان (اسم مستعار)۲۶ سالمه و سه سال پیش ازدواج کردمو الان جدا شدم و مجردم
معیار من برای ازدواج فقط باسن بزرگ بود و به چیز دیگه فکر نمیکردم اون زمان شهوت تا زیر چشمام زده بود بالا و برای داشتن سکس دست به کارهای خطرناکی میزدم
یه روز که با ماشین در حال عبور از یه خیابون بودم یه خانوم میخواست از خیابون رد بشه من از همون دور دیدم که باسن بزرگی داره و عمدا سرعتم رو کم کردم تا از جلوم رد بشه وقتی هم رد شد سری به نشانه تشکر تکون داد و رفت منتها هم ماسک داشت هم عینک وچهرش معلوم نبود اما خدا بده برکت یه باسن بینظر داشت
جلوتر ایستادم تا ببینم کجا میره و دیدم که وارد یه آموزشگاه زبان شد
خب من هم که همش دنبال کیسهای این شکلی بودم به بهانه سوال کردن رفتم توی آموزشگاه ولی اون زن باسن گنده رو پیدا نکردم
همینطور که داشتم از منشی سوالات مسخره میپرسیدم یه آن اون زن رو دیدم
آره خودش بود توی کلاس داشت درس میداد و تونستم چهرش رو هم ببینم
از اونجا اومدم بیرون و از روی تابلو سایت آموزشگاه رو بالا آوردم و رسیدم به معرفی مدرس ها و در نهایت اسم و فامیل اون زن رو در آوردم
بلافاصله اسمش رو توی اینستا سرچ کردم و به سختی تونستم پیجش رو پیدا کنم پیجش خصوصی بود و من هم با پیج دومم که عکس گل و بوته داشت بهش درخواست دادم
نزدیک به دو سه هفته گذشت تا یه روز دیدم که توی اینستا با درخواستم موافقت کرده
به به چند تا پست داشت که توی دو سه تاش عکس بدون حجابش رو گذاشته بود من هم زیر آخرین پستش یه کامنت عارفانه گذاشتم و شبش دیدم که با ایموجی تشکر جوابم رو داده
قضیه برام جالب شده بود و توی دایرکت با یه ادبیات ماهرانه یه سوالی رو پرسیدم منتها جوابش رو یکماه بعد داد و اینجا بود که اصل داستان شروع شد
اسمش پروین بود هفت سال از خودم بزرگتر بود و به قول خودش اصلا اهل رابطه و دوستی و این چیزا نبود
من هم از در یه نقشه ی کثیف وارد شدم و اونم پیشنهاد ازدواج بود ولی خب من نه سنم رو گفته بودم و نه عکسم رو دیده بود
بلافاصله با درخواستم مخالفت کرد و گفت دیگه پیام ندم اما من به چندتا جمله دهان پر کن طرف رو متقاعد کردم که یه فرصت به من بده
خلاصه با هزار ترفند و کلک راضیش کردم که قرار بذاریم و همدیگه رو ببینیم.روز قرار فرا رسید من با ماشین رفتم اونجا و حدود بیست دقیقه منتظر بودم تا بیاد اونم چه انتظاری داشتم کلافه میشدم بالاخره اومد و قلب من ریخت پایین چون موفق شده بودم یه زن باسن گنده و بزرگتر از خودم رو بکشونم سر قرار
رفتم جلوش و سلام کردم اول که من رو دید یکم جا خورد چون فکر کنم منتظر یه مرد جا افتاده بود
من قدم ۱۸۵ وزنم ۹۲ بود اصلا از ریش خوشم نمیاد بخاطر همین خیلی بیبی فیسم
دعوتش کردم به داخل کافه و اونم با اکراه تو ذوق زننده ای قبول کرد
سرمیز من شروع کردم به حرفهای زنانه پسند و اون هم گوش میکرد و سر تکون میداد کاملا معلوم بود که فقط میخواست زود تموم بشه و بره ولی خب من راهکارهای دیگه ای هم بلد بودم خلاصه این صخره سنگی رو به حرف آوردم تا یکم هم اون صحبت کنه بعداز یکساعت فک زدن تازه رسیدیم به اینجا که اون بپرسه معیار ازدواجتون چیه
من هم به دروغ گفتم تحصیلات و شخصیت و این چیزا و از اونجایی که میدونستم این سوال رو ازم میپرسه که شما من رو از کجا و چقدر میشناسید قبلش تحقیق کرده بودم و میدونستم چقدر تحصیلات داره و خانوادش در چه سطحی هستن
سرتون رو درد نیارم این ماجرا و قرار ملاقاتها زیاد شد تا جایی که من قول خواستگاری دادم و جالب این بود که خودم رو همسن خودش جا زدم و اونم باور کرده بود
پروین اهل ارومیه بود صورتش سرخ و سفید دستهاش اینقدر سفید بود که باور کردنی نبود و این نوید رو به من میداد که وای فرهان پس تن این زن باسن این زن چقدر میتونه سفید باشه و هر لحظه من رو به لحظه ی وصال بیشتر ترغیب میکرد
اینقدر محوش میشدم هرروز که دیگه خودم هی تاریخ خواستگاری رو جلو مینداختم
بعداز کشمکشهای فراوان با خانواده خودم بالاخره روز خواستگاری رسید بجز مسائل مالی و تحصیلی که برای خانوادش مهم بود تازه رسیدیم به سن من
اونجا دیگه هردروغ و ترفندی بلد بودم اعم از صغر سن برای مدرسه فوتبال و بحث سربازی رو بازگو کردم تا بتونم این فاصله سنی رو یکم کمش کنم اینم بگم که من با خانوادم سر این مساله جنجال زیادی راه انداختم و به جایی رسید که گفتن خودت میدونی با کارهات
بالاخره بعداز چند جلسه بله رو گرفتم و رفتیم محضر و از در که بیرون اومدم خودم رو صاحب اون زن و اون باسن میدونستم و هز میکردم
شبش رو رفتیم باغ دوستم اونجا رو کردم حجله ی خودم و با حرص ولع زیاد فقط میخواستم زنم رو لخت کنم پروین واقعا ازین رفتار ناراحت بود و مدام. گله میکرد
رفتیم داخل و پشت در بغلش کردم و لباش رو عین وحشیها گرفتم توی دهنم واااای که چقدر نرم بود واای که چقدر تمیز بود دهنش بوی بد نمیداد و آب دهنش شیرین بود خدای من انگار داشتم هلو میخوردم
کیرم دیگه تو شلوارم جا نمیشد یه لحظه دیدم پروین داره اشک میریزه گفتم چته عزیزم گفت تو فقط انگار منو واسه تنم میخواستی من هم شروع کردم به دروغ که نه اینطور نیست و خلاصه با حرف رامش کردم و زدمش زمین
گردنش بوی بهشت میداد یعنی بهشت باید همچین بویی بده اینقدر سفید بود که وقتی میمکیدم سریع خون میافتاد لباسش رو در آوردم خدای من یه تیکه بلور نورانی جلوم بود چه سینه هایی با نوک قهوه ای سوخته اندازه گردو وااای چقدر نرم و خوردنی بود خدا نصیب همه مردها بکنه.دمر خوابوندمش و باسن خوشکلش رو گرفتم تو دستهام وای عین ژله نرم بود چقدر سفید بود هربار که تو دستم فشار میدادم جاش سرخ میشد اینقدر اسپنک زدم اینقدر خوردم و گاز گرفتم که کاملا قرمز شده بود سوراخ کونش رو زبون میزدم و پروین آه و ناله میکرد بالاخره اون باسن گنده ی تو خیابون رو بدست آورده بودم
سر کیرم خیس شده بود و اصلا دیگه نمیتونستم طاقت بیارم و به کمر خوابوندمش اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد بوی بسیار خوب شبیه به گل کصش بود یه کص سفید بدون تیرگی با دوتا لپ و. بدون بیرون زدگی واویلا چه کصییییی
کیرم رو گذاشتم در کصش و آروم فشار آوردم که پردش یهو جر نخوره درد بکشه ولی کیرم راحت سرش رفت داخل و با یه فشار دیگه تا ته رفت داخل پروین یه جیغ کوچیک زد و تازه موتورش روشن شده بود و با دستاش باسنم رو گرفته بود به سمت خودش فشار میداد من توی اوج لذت بودم جلوم یه زن گوشتی سفید و تر و تمیز بود که وجودم تو وجودش بود داشت منو ارضا میکرد جیغهای پروین دیگه خیلی بلند شده بود و من محکمتر میکوبیدم
به اوج رسیدم و در روز بهترین سکس عمرم بهترین ارضای عمرم رو تجربه کردم و این احساس پیروزی سراسر وجودم رو گرفته بود
صبح که از خواب بیدار شدم یادم به سکس دیشب افتاد و لحظه ی ورود کیرم توی کص پروین که یهو انگار برق منو گرفت چون من مساله بکارت و پرده رو اصلا فراموش کردم
پروین رو بیدار کردم و گفتم پروین تو باکره نبودی؟یکم من من کرد و گفت که پردش حلقویه و من با شک باور کردم
چند ماه از ازدواجمون گذشت و دیگه پروین برام عادی شده بود و هرروز شک من بیشتر میشد که نکنه پروین باکره نبوده
الان که این رو مینویسم سه سال از طلاقم گذشته بخاطر اینکه پروین قبلا ازدواج کرده بود و هم خودش و هم خانوادش از ما مخفی کردن حتی توی شناسنامش اسم شوهر اولش رو پاک کرده بود و من از طریق پیگیری ثبت احوال متوجه شدم اما الان پشیمونم چون مساله بکارت اصلا مهم نیست و ای کاش زندگی و زنم رو حفظ میکردم
نوشته: محسور