از فتیش تا سکس با نیاز
سلام. اول از همه بگم که این خاطرات منه و واقعیه. من کارو هستم در حال حاضر 19 سالمه و تا حالا یک رل داشتم که الان مدتیه جدا شدیم. بعد دوستی به مدت 5 سال جدا شدیم. اسم رلم نیار هستش. وقتی راهنمایی بودم باهاش آشنا شدم. هم سن و سال خودمه اما یک کلاس از من پایین تره. کلاس هفتم با ورود به مدرسه تیزهوشان، با سکس آشنا شدم. قبل اون یک آدم مذهبی بودم و سرمم می رفت نمازم نمی رفت. کلاس هشتم دیگه همه چیو یاد گرفه بودم. با واسطه یکی از دوستام که صمیمی ترین دوستم هست، توی یک گروه تلگرام عضو شدم. توی اون گروه تقریبا می شه گفت تمام دانش آموزان تیزهوشان و فرزانگان شهرمون توش بودن. توی این گروه دختر پسرا چون همه شون زرنگ و باهوش بودن راحت تر مخ همدیگه رو می زدن. من تا قبل ورود به اون گروه باور نمی کردم در این حد معروف باشم. وقتی واردش شدم همه دخترای فرزانگان ( فرزانگان همون تیزهوشانه اما دخترونش ) منو می شناختن. اونم به دلیل نماز خوندنم و رتبه خوارزمی با المپیادم منو می شناختن. توی این گروه من همیشه غرور خودمو نگه می داشتم و سنگین با بقیه حرف می زدم. چون حرفم برو داشت پیش دوستام، کمتر کسی جرعت حرف زدن رو حرفم رو داشت. توی این گروه یکی دل مای سنگ دل رو برد. آقا یک دختر همه چی تموم بود. اسمش نیاز بود. از همون اوایل سعی کردم بهش نزدیک تر بشم. خیلی بهش تو درساش کمک می کردم. اکثرا سوالاتش رو جواب می دادم و اجازه نمی دادم کسی بد باهاش حرف بزنه. چون با من طرف بود. تقریبا یک ماه روش کار کردم تا بتونم خودمو تو دلش جا کنم. توی یکی از روز ها اومدیم توی گروه حقیقت جرعت بکنیم. قرعه ها به منو نیاز در اومد. بازیم جوری بود که قرعه به اسم دو نفر در میومد و اون دو نفر هر بار یکیشون از دیگری حقیقت و جرعتو می پرسید. اول اون ازم سوال کرد. من گفتم حقیقت. اون از این بین دست گذاشت رو دلم و گفت ،{ کی رو توی این گروه دوس داری؟ } منم یکم مکث کردم اما بالاخره دلو زدم به دریا و گفتم { یک ماه عاشق دختریم و اون دختر هم داره الان ازم می پرسه که کی رو دوست دارم. } همین که اینو گفتم گروه برای مدت زمانی یک مکث کوتاهی کرد. هیچکس حرف نمی زد. تا اینکه گفتم { حقیقت یا جرعت؟ } اونم حقیقتو انتخاب کرد و ایندفعه من همون سوال رو ازش پرسیدم. اونم جواب داد { دیوونه منم تو رو دوست دارم } آقا همین که اینو گفت پر درآوردم و برای اینکه انتقاد هارو ببینم خودمو آفلاین کردم. شب دوباره آن شدم و همه پیام هارو خوندم. همه تقریبا می شه گفت تبریک گفته بودن. خود نیاز هم مثل من آف شده بود و رفته بود. چند روز بعد دوباره آنلاین شد.
تا الان داستان و ماجرای آشنایی من با نیاز رو خوندید. حالا بریم ادامه تا به جاهای عالیش برسیم
کم کم توی تل بهش نزدیک تر شدم و کم کم شماره و آدرس خونشو گرفتم.بهش زنگ نزدم بلکه رفتم در خونه شون واسه پاسبانی. اون منو تا حالا ندیده بود فقط اسممو شنفته بود. رفتم جلو تا باهاش حرف بزنم. اما ماشاالله پا نمی داد. چون منو نمی شناخت پا نمی داد و بی اعتنایی می کرد. منم گلم از گلم شکفت و بهش گفتم { کارو مرده } همینکه اینو گفتم مثل گچ سفید شد و رو کرد بهم. ازم خواست که دوباره بهش بگم که چی گفتم. من دوباره براش تکرار کردم. ( می خواستم حالشو بگیرم و درصد عاشق بودنشو بسنجم ) ناگهانی داشت از حال می رفت که گفتم { بابا گ خوردم غش نکن می مونی رو دستم. شوخی کردم کارو منم. } همین که اینو گفتم حالش یکم اومد سر جاش و یک سیلی خوابوند در گشوم. بعدش با چشم های پر اشک و خنده و خوش حالی بغلم کرد. ( من عادت شما دخترا رو هنوزم نمی دونم چرا اینجورید؟ یکهو عوض می شید ) کم کم گذشت و منو نیاز روز به روز بهم نزدیک تر می شدیم. تقریبا تا یک سالی فقط ازش لب گرفته بودم و هیچوقت ماجرای فوت فیتیش بودنم رو بهش نگفته بودم. ( فوت فیتیش یعنی کسی که پا رو دوست داره. پا خوشگل ) بعد مدتی که دیگه ذهنم داشت از درگیری می ترکید بهش گفتم. اما اولش پل رو با چوب ساختم تا یکم محکم بشه تا بعد توش بتن بریزم. بهش گفتم { عروسک من ، من اونقدر تو رو دوست دارم که پاهات رو هم می بوسم تا بهت ثابت کنم. } بنده خدا هم نمی دونست فوت فیتیش چیه. گفت { لازم نیست عشقم } ولی بعد کلی اسرار از من بالاخره موافقت کرد. رفتیم یک گوشه و من برای اولین بار پاهای زیبا و جذابش رو دیدم. ای چه حالی داد اون موقع. حرف منو فقط یک فرد فوت فیتیش درک می کنه. چون بیشترتون این قضیه رو دوست ندارید ، ازش دور می شیم و می ریم واسه قسمت های جذاب تر. از اون موقع به بعد منو نیاز باهم راحت تر شده بودیم. جوری که من وقتی ماشین بابام رو می آوردم ( یک دنا پلاس سفید بی رنگ کارخانه که تازه تحویل گرفته بود. گواهینامه نداشتم اما چون رانندگیم خوب بود بهم می داد. چون ماشین دوم بود اگرم تصادف می کردم کک بابام هم نمی گزید. چون ماشین اول بهتر و گرون تر بود. ) آقا رابطه منو نیاز جوری شده بود که هر لحظه بیشتر عاشق همدیگه می شدیم. بیشتر و بیشتر. این مسئله بین تمام دوستامون پخش شده بود. اما خانواده هامون هیچی نمی دونستن. عشق بین ما تقریبا سر زبون همه دوستامون بود. نه من نه اون تاحالا به هم خیانت نکردیم.
تموم شد رسیدیم به قسمت عالی خاطراتم
یک بار که توی ماشین نشسته بودیم دلو زدم به دریا و بهش گفتم که در طول این مدت یکبار هم سکس نداشتیم و برای این بابت دوستام کمی مسخرم می کنن. ( دروغ گفتم و این اولین دروغ من به نیاز بود. دقت کرده باشید گفتم کسی جرعت نداشت که ) اینقدر حرف زدم تا بالاخره قبول کرد. گفت چجوری توی ماشین انجامش بدیم. گفتم ماشین چی خودم بهت خبر می دم. عید بود که بابام و مامانم ( تک فرزندم ) تصمیم گرفتن منو به مهمونی نبرن تا درسای نوبتم رو خوب بخونم. منم زنگ زدم به نیاز و بهش گفتم خودشو آماده کنه میام دنبالش تا بیاد خونمون حال بکنیم. اونم به همین بهونه امتحانات تو خونه تنها بود. رفتم دنبالش و اوردمش خونه. نمی دونین چقدر خوشگل شده بود. توی این مدت 2 سال تا حالا اینقدر به بدنش توجه نکرده بودم. بسیار بسیار خوشگل بود و اندام رو فرم داشت. همینکه دیدم گفتم { تو اینقدر خوشگل بودی که من نفهمیده بودم؟ } اونم کمی خندید. رفتیم تو اتاق و انداختمش رو تخت. کلی ازش لب گرفتم. زبونمون توی زبون همدیگه گیر می کرد. بعد مدتی لباساشو در آوردم و شلوارمو کشیدم پایین. کم کم شروع کرد به ساک زدن. من چون اولین رابطه م بود اما جق زیادی می زدم تو خیالای خودم ، کمی دیر آبم اومد. همینکه آبم بومد ریختم تو گلوش. خودم آبم رو نچشیده بودم اما اون ازش تعریف می کرد. روی تخت توی کون عقب تا کیرم می رفت تا ته کردم توش. البته که اول با انگشت فاکم و همسایه انگشت فاکم کونش رو یکم باز کردم و بهش حال دادم بعدش کیرمو کردم توش. چون دوسش داشتم زیاد نمی خواستم دردش بیاد. نزدیک 1 ساعت صدای اه و اوهش توی خونه رو پر کرده بود. بعد اینکه هردومون لذت کافی رو بردیم رفتیم حموم باهم حموم کردیم. بعد اومدیم بیرون و من شروع کردم به لیسیدن کسش. چه مزه خوبی هم می داد. جاتون خالی. بعد یکم حال کردن لباس پوشیدیم. رسوندمش خونه و خودم برگشتم. حالا باید کل خونه رو مرتب می کردم تا بویی نبرن. اون شب به هر بدبختی که بود همه چیو مرتب کردم.
اینم قسمت پایانی زندگی من و اون.
بعد اتفاقات اون شب چندین بار دیگه باهم سکس داشتیم. تا الان به همدیگه خیانت نکرده بودیم. خیلی همو دوس داشتیم. اما در این مدت دیگه جوابمو نمی داد. خونشون رو هم عوض کردن. من موندم با یک دل پر از غصه و ناراحتی. مچشو گرفتم. با یک پسر دیگه بود. خیلی تعجب کردم. شکست عشقی بدی خوردم. تا چند روز داشتم دیوونه می شدم. اما واقعیت داشت.
نیاز اگه الان داری اینو می خونی بدون که لعنتی من همیشه تو رو دوست داشتم. این نبود جواب همه خوبیا و عشقمون. تو رو خدا برگرد.
نوشته: karo salar