استاد عشق 18

لبای سروش رو لبای فرشته قرار گرفته بود . سروش خیلی راحت تر می تونست خودشو با بوسه و دنیای داغ اون هماهنگ کنه . شاید به این دلیل بود که در فانتزی های خودش تصور زیادی از بوسیدن فرشته رو داشت . ولی فرشته  یه حس  غریبی داشت . حسی که براش بیگانه بود .. اما سروش هر لحظه که آغوششو تنگ تر می کرد تماس لبهای اون با لبهای عشقش بیشتر می شد . فرشته چشاشو بسته بود . از گرمای تن سروش لذت می برد . احساس کرد که بدنش یه لرزشهای خاصی پیدا کرده و به طرز عجیبی  دچار ارتعاش شده .. شاید لذتی که بشه اسم هوسو برش گذاشت . فرشته می ترسید اون احساس خاصی داشت  شاید می شد از اون به نوعی احساس گناه یاد کرد . اما اون نمی خواست گناه کنه . این که بخواد بدن پسر غریبه ای رو هر چند به عنوان عشق آشنا لمسش کنه براش سخت بود . ولی لحظه به لحظه این حس در اون قوت بیشتری می یافت که  گرمای تن کسی که دوستش داره به اون انرژی میده و اینم نوعی عشقه که می تونه رابطه ها رو گرمتر کنه . فکر نمی کرد که حرکت لبا روی لب تا این حد شیرین و داغ باشه . دستای سروشو رو کمرش احساس می کرد . به اون دستها و به اون نوازش نیاز داشت . می خواست واسه سروش حرف بزنه بهش بگه که دیگه از بوسیدنش فرار نمی کنه . می خواست بهش بگه که اونو با تمام وجودش می خواد .. می خواست بگه که مال اونه . سروش بر جستگیهای بدن فرشته رو رو تن خود حسش می کرد . ولی از این می ترسید که اگه بخواد در این زمینه پیشرفتهایی داشته باشه عشقش ازش ناراحت بشه و به دید دیگه ای به اون نگاه کنه . اما نمی تونست همین طور بی خیال هم باشه . فرشته حالا دوست نداشت که سروش بوسه رو تمومش کنه .. وقتی که لبای سروش از رو لباش کنده می شد با یه حرکتی که به لباش می داد کاملا لبهاشو به لبای سروش می چسبوند . حالا سروش صورت فرشته رو غرق بوسه کرده بود ..

دکمه بازگشت به بالا