استاد عشق 2
–
یکی بود که از همون روزای اول به طرز عجیبی نگاش می کرد .. همون جوونی که حالا جای خالیشو حس می کرد . هیشکی به اون خیره نمی شد . ولی انگار سروش در عالم خودش بود .. پسر خوش قیافه و مودبی بود . ولی فرشته دوست نداشت که یکی.. اونم در محیط درسی به این صورت بهش زل بزنه .. حتی وقتی صورتشو به سمت اون می گرفت انگاری که پسر در عالم خودش نبود . دلش واسه اون روزا تنگ شده بود . واسه لحظاتی که در ذهنش مرور می کرد که هرچی از دهنش درمیاد به این پسره میگه .. پسره گستاخ بی ادب .. نمی تونست این نگاههای اونو تحمل کنه . خیلی براش سخت بود . اگه بقیه بخوان سوء استفاده کنن چی میشه .. بالاخره اون ساعتی رسید که هرکی باید میومد و متنشو می خوند . شده بود مثل دبیرستان که یکی انشاشو می خونه .. هرکی که مطلبشو می خوند بقیه هم تفسیر می کردند . کلاس هیچوقت تا به اون حد شلوغ نشده بود . خیلی ها نوشته هاشون به شوخی شباهت داشت .. خیلی هاشون هم سرسری گرفته بودن .. خیلی هاشون زیاده از حد متکلفانه می نوشتند انگار که هرچی سنگین تر نوشته شه کلاس مطلبو بیشتر نشون میده .. فرشته از نوشته های سنگینی که فقط نشون دهنده این بود که طرف غرق الفاظ کلیشه ای و یک مشت کلمات دهن پر کن عربی شده خوشش نمیومد . عصر جدید , شیوا نویسی رو می پسنده .. ارتباط ساده بین قلبها .. جانها و اندیشه ها … سروش اومد تا مطلبشو بخونه . اصلا دوست نداشت صداشو بشنوه . حس کرد که اون پسر خیلی هیزیه .. انگار همین دیروز بود… فرشته متن اون روزسروشو پیش خودش نگه داشته بود .. دهها بار اونو خونده بود … حالا یک بار دیگه اونو گذاشت روبروش .. دوست داشت بار ها و بار ها اونو بخونه .. …سروش این طور نوشته بود .. چقدر از عشق نوشتن قشنگه .. به یکی میگن از عشق بنویس .. اون میگه من که تا حالا عاشق نشدم که از عشق بنویسم . میگه هنوز عشقمو پیدا نکردم .. هنوز دختری پیدا نشده , که بهش بگم دوستش دارم و یکی میگه هنوز پسری رو ندیدم که بهش اعتماد کنم . قلمشو می ذاره کنار .. و خیلی ها هستند که هرچی دلشون می خواد از عشق میگن .. فکر می کنن عاشقن .. عشق مثل هر چیز دیگه ای یه منبع انرژی داره .. وقتی وجودت از اون منبع , انرژی بگیره حس می کنی دوست داشتنی ها رو یه جور دیگه ای دوست داری .. می توی عاشق آدما باشی .. عاشق همه شون .. نه فقط به اون شکلی که مثلا بخوای یک پیوند عاشقونه ای ار نوع ارتباط با جنس مخالفت بر قرار کنی .. هر چند اونم نوعی عشقه ..می تونی قشنگی ها رو قشنگ تر ببینی .. می تونی با زشتی ها کنار بیای و اونا رو ندید بگیری .. وقتی که صبح چشاتو باز می کنی و می بینی که روز شده اون وقت دیگه ناراحت نیستی که چرا نمی تونی بیشتر بخوابی .. می تونی پنجره رو باز کنی حتی پنجره دلتو و خورشیدو بی واسطه ببینی ..عشق قشنگه .. عشقو می تونی همه جا ببینی ..در لبان نوزادی که سرشو رو سینه مادر گذاشته و دنبال شیره .. حتی می تونی اونو در احساس زیبای مادری احساس کنی که حس می کنه داره به یه موجود زنده ای زندگی میده .. می تونی همه جا ببینیش .. می تونی اونو در سقوط آبهای آبشاری ببینی که به عشق سبزه های دامنه به آغوش زمین پناه می برند . می تونی اونو در ناله مرغ سحر بشنوی .. عشقو می تونی در نور خورشیدی ببینی که هر روز صبح با اشک هایی روی چمنهای سبز طبیعت می ریزه سپیده رو متوجهش می کنه که وقت رفتن رسیده .. وقت این که یک بار دیگه عشق با حرارت خودش آدما رو از خواب بیدار کنه .. عشقو می تونی در کلوخ نوک پرستویی ببینی که با اون جثه کوچیکش داره واسه خودش لونه ای از عشق می سازه .. تا اون و جوجه هاش با عشق در اون زندگی کنن . عشقو می تونی درتماس نوک های تیز گنجشکهای نر و ماده ای ببینی که دارن از احساس پاکشون میگن به اسم و احساس یک بوسه . . در شگفتم که آدمای عاشق .. یک زن و مرد عاشق هم بوسه ای مثل بوسه پرنده ها رو دارن . نمی دونم ما آدما از اونا یاد گرفتیم یا اونا لبای ما رو دیدن ;! وقتی چشاتو باز می کنی عشقو همه جا می بینی .. عشقو می تونی در میان برفهایی ببینی که روی کوهها می ریزه .. می تونی در آب شدن برفها ببینی .. در چشمه های پای کوه ببینی .. عشقو می تونی درصدای خدا ببینی .. می تونی در قرآن پاک احساسش کنی .. اون جا که خدا دلش واسه ما بنده ها می سوزه تا بنده اش در جهنم نسوزه آره خدا عاشق ماست . .. عشقو می تونی در نگاه رویایی پسری حس کنی که عاشق یه دختری شده که حس می کنه هیچوقت نمی تونه به قلبش نفوذ کنه چون دنیای اونا دو دنیای متفاوته . عشقو می تونی در صدای من احساس کنی در نوشته های من ……..فرشته دیگه نتونست بیش از این متن دهها بار خونده شده سروشو بخونه .. وقتی سروش این متنو در کلاس خونده بود کلاس به سکوتی محض فرو رفته بود .. انگار همه به خوابی عاشقانه رفته بودند .. .. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی