استاد عشق 7
–
سروش : اگه تو نیای عروسی نمی کنم ..
فرشته برای لحظاتی خیره به سروش نگاه کرد و به فکر فرو رفت . نمی دونست چی بگه .. اونو بازم با حرف دیگه ای به فکر فرو برده بود . نه ..اون چه منظوری می تونست داشته باشه . اون نباید این جوری حرف بزنه .. اون از من کم سن تره .. نه .. -سروش منو برسون خونه ..
دوست داشت زود تر اون نوشته رو بخونه . یه حسی بهش می گفت که یه چیزایی نوشته که شاید بتونه خیلی چیزا رو روشن کنه . من نباید این قدر دستپاچه شم . من اصلا نمی دونم دوست داشتن چیه . اگه این جوره پس چرا تا به حال دوبار که خواستگار اومده حس وابستگی به سروش نذاشت که من در مورد اون خواستگارا خوب فکر کنم .. فرشته به خونه رفت . وقتی می خواست شروع کنه حس کردتمام تنش می لرزه .. سروش این موضوع روخیلی ساده و خودمونی نوشته بود …با انگشتایی که می لرزید شروع کرد به خوندن . رفته رفته بر خود مسلط شد ….
راستی ما چه طوری می تونیم احساس خودمونو به کسی که دوستش داریم بیان کنیم . این کس می تونه هر کسی باشه .. پدر , مادر , خواهر , یک دوست .. همکلاسی و یا یک جنس مخالف که می تونه به عنوان یک عشق و یک آرام بخش زندگی برای هر کسی باشه . راستی چه جوری میشه بهش گفت که دوستش داریم ; آدما عشق و دوست داشتنشونو باید بیشتر در عمل نشون بدن .. چه در اول کار و چه بعدا .. ولی یه وقتایی آدما باید اون چیزی رو که تو دلشونه به کسی که دوستش دارن بگن .. اگه احساسشونو نگن شاید فاصله ها خودشو نشون بده … میگن دلها ی عاشق صدای همو می شنون ولی گاه صدای سکوت خیلی قوی تره .. یه جرقه ای لازمه تا آتش عشقو شعله ور کنه . وقتی که این آتیش روشن شد دیگه هیچی نمی تونه خاموشش کنه . خیلی سخته آدم نتونه به اونی که دوستش داره بگه که دوستش داره . خیلی سخته که ندونه عکس العمل اون چیه .. خیلی سخته سالها با یکی بگی و بخندی ولی ندونی وقتی که بهش بگی عاشقشی اون چیکار می کنه .. بهت میگه این دیوونه بازیها چیه ; یا درکت می کنه . همرات میاد ; وقتی که از خواب پا میشی و چهره یکی مرتب میاد تو خاطرت .. وقتی که با یاد یکی چشاتو رو هم می ذاری وقتی آفتابو به رنگ دیگه ای می بینی .. وقتی سرت رو به سمت آسمون می گیری تا ستاره های آسمون بهت آرامش بدن و تو با اونا حرف بزنی .. وقتی که دنیا رو قشنگ می بینی و دلت به دیدن همونی که همه اینا رو واست ساخته می تپه متوجه میشی که دوستش داری . عاشقشی .. وقتی که هراس داری که بهش بگی دوستش داری متوجه میشی که چقدر دوستش داری . آخه می ترسی اگه بهش بگی دوستش داری اون خونه رویایی تو رو خرابش کنه .. تو رو از خواب خوشت بیاره بیرون . همه آرزو هاتو باد هوا کنه . خیلی راههاست واسه این که یکی به یکی بگه که دوستش داره .. بعضی چیزا رو باید حس کرد . اما بعضی حس کردنی ها رو باید بیانش کرد . اگه گفته نشن تو هرگز به چیزی که دوست داری نمی رسی . دیگه فرصتها از دست میرن . خیلی سخته احساس کنی عاشق کسی هستی با دلی مهربون و عاشق ولی ندونی چه جوری بهش بگی منم همون حس تو رو دارم . شاید تارهای عنکبوتی تردید روح منو آزار میده .. می تونی کلمات رو احساس درونتو طوری بهش برسونی که بعدا بخوای عکس العمل اونو ببینی .. شاید اون وقت راحت تر بهش بگی که دوستش داری . راحت تر بهش بگی که رنگ آفتابی عشقو با عشق و احساس اون به گونه دیگه ای می بینی . باید گفتنی ها رو زود تر گفت . شاید یه روزی دیگه فرصتی نباشه . یه روزی که دیگه مرغی رو که دوستش داری از قفس عشقت پریده .. یک عشق رویایی . رویا قشنگه .. آدم با رویاهاش زندگی می کنه . با دنیای خیالی خودش . رویا به آدم انرژی میده .. ولی آدمایی که در رویا هستند نباید همش در خوابی رویایی به سر ببرند . ماه هیچوقت زیر ابر پنهون نمی مونه . این که بخوای به یکی بگی دوستش داری گناه نیست . شاید عشق و یک رابطه عاطفی رو هر قدر مقدس تر حسش کنی بیان این احساس برات سخت تر باشه . به خصوص این که تا به حال در زندگیت عاشق کسی از جنس مخالف نشده باشی … و من به هر صورتی که شده پیاممو بهش می رسونم . بهش میگم که دوستش دارم . میگم بدون اون نمی تونم زندگی کنم . عاشقشم . می خوام تا آخر عمرمو کنارش باشم . با یک عشق پاک . عشقی که ریشه اش هوس نیست . عشقی با تمام وجود و با تمام احساسم … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی