اسفنج بی مهره

دوستان این داستان سکسی نیست اگر دست به کیر این صفحه رو باز کردید ببندینش.

ساعتم زنگ خورد. به امید اینکه برف اومده باشه از پنجره اتاقم بیرون رو نگاه کردم اما زهی خیال باطل زمین حتی خیس هم نشده بود چه برسه به اینکه برف اومده باشه و مدرسه تعطیل رو تعطیل کنن.
با ناراحتی هر چه تمام آماده شدم که به مدرسه برم. نگران کلاس ادبیات بودم که معلم هفته پیش گفت دوشنبه یعنی امروز لغت میپرسم و من هم هیچی نخونده بودم. از خونه زدم بیرون و طبق معمول به سر خیابون رفتم و منتظر سرویس شدم.همزمان داشتم لغت ها رو با سرعت هر چه تمام حفظ میکردم. بالاخره مینی بوس رسید و منم وارد شدم و روی صندلی ای که ته مینی بوس بود کنار پنجره نشستم.“متاع میشه کالای با ارزش و چیز گرانبها اه،چرا نمیتونم حفظش کنم؟؟” تو همین حال و هوا بودم که راننده ترمز زد و پیاده شد. از دوستم پرسیدم: آقای راننده کجا رفت؟ گفت: مرده شورش رفته سیگار بگیره. از پنجره بیرون رو
نگاه کردم. چشمم به دختری افتاد که اونم مث من کتابی دستش بود؛کتاب علوم نهم، منم نهم بودم.وقتی بیشتر دقت کردم دیدم که داره یه چیزای با خودش میگه. با اینکه هوا سرد بود و سوز سرد بهمن ماه واقعا استخون رو به درد میاوارد اما من پنجره رو باز کردم تا بفهمم که اون دختر داره چی میگه.
“اسفج ها گروهی از بی مهرگان اند که در بدن خود سوراخ های کوچک و بزرگی دارند.
با صدای بلند داشت درس رو تکرار میکرد. طوری تکرار میکرد که انگار این جمله مهم ترین چیز تو دنیا بود.“اسفج های بی مهره؟ اخه کی به اون ها اهمیت میده؟؟”
بالاخره آقای راننده اومد و راه افتادیم. کل مسیر رو به اسفنج های بی مهره فکر میکردم. بالاخره رسیدیم و بعد از سر صف به کلاس ادبیات رفتم جایی که برای من و امثال عین یه کشتارگاه بود.
به محض اینکه معلم وارد شد از اول لیست بچه ها رو پای تخته میاوارد خوشبختانه من وسط لیست بودم و حداقل میتونستنم چند تا لغت رو حفظ کنم. بالاخره اون روز تموم شد. وقتی به خونه رفتم کتاب علومم رو باز کردم و دنبال اسفنج های بی مهره میگشتم. باورم نمیشه یه جمله ای که یه دختر گفته انقد روم تاثیر گذاشته باشه.
روز بعد بازم همون جای قبلی نشستم و تمام مسیر رو به بیرون خیره شدم.
باز اون دختر مو خرمایی رو با یه کتاب دیگه دیدم. با خودم گفتم”چرا یه نفر باید انقد به درس اهمیت بده؟؟ آخرش چی گیر آدم میاد؟”
روز ها میگذشت و من هر روز چهره زیبای اون دختر عینکی رو میدیم. هر روز با یه کتاب جدید. از علوم تجربی گرفته تا آمادگی دفاعی.
آرزو میکردم برای یه بارم که شده منو ببینه اما برای اون چیزی مهم تر از اون کتابا نبود. چی میشد منم یکی از اون کتابا می بودم تا اون دختر زیبا چنیدن ساعت بهم زل بزنه و صفحه هامو ورق بزنه؟
هر روز زود تر از قبلا بیدار میشدم تا از سرویسم جا نمونم ،تا دوباره بتونم ببینمش. بعضی روزا به دوستم میگفتم که به بهانه خریدن چیزی مینی بوس رو نگه داره و من بیشتر بتونم بهش زل بزنم. همون روز بود که به صورت اتفاقی چشمش به من افتاد. چشمای عسلی اش پشت عینک گرد بدون قابش واقعا برام جذاب بود. دختری نبود که به خودش برسه ولی با ابن وجود از خیلی از دخترایی که میدم سر تر بود حداقل برای من اینطور بود. چند ثانیه چشم تو چشم شدیم؛سریع روش رو برگردوند.
این دختری که من عاشقش شده بودم علاوه بر درس خون بودن و خوشگل بودنش خجالتی هم بود.
شاید از اون دخترایی بود که از نظرش پسرا بی رحم ترین موجودات روی زمینن و حتی نباید نگاشون کرد چه برسه به اینکه عاشقشون شد؛ اما هیچ کدوم اینا برام اهمیتی نداشت همین که هر روز اونو میدیم حتی شده برای چند ثانیه هم برام کافی بود.
دوران عید رو هر روز با دوچرخه م به اونجا میرفتم تا شاید دوباره ببینمش اما هر روز دست خالی به خونه بر میگشتم.
بالاخره مدرسه شروع شد و رویای من دوباره تکرار شد. روز ها و ماه ها به سرعت تموم شدن و امتحانات خرداد شروع شد. این برام کابوس بود دیگه از سرویس و نگاه های چند ثانیه ای خبری نبود و من باید بدون این دوتا به زندگیم ادامه میدادم.
عاشق دختری شده بودم که روزی چند ثانیه میدیدمش و حتی اسمش رو هم نمیدونستم کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند، به بهمن 94، به اون روزی که ادبیات نخونده بودم، به اون روزی که اسفنج بی مهره برام مهم بود.
الان سه سال گذشته و من همچنان به دنبال عشق 15سالگی ام میگردم. مطمئنم که اگه ببینمش یا حتی صداشو بشنوم میتونم بشناسمش.
شاید واقعا حق با اون دختر بود مهم ترین چیز تو دنیا یه اسفنج بی مهرست.

پایان

دوستان مایلم چند نکته رو براتون توضیح بدم:
1-همونطور که اول هم گفتم داستان سکسی نیست و من فقط هدفم این بود که بجز خودم افراد دیگه ای هم نوشته هامو بخونه.
2-این داستان پایه و اساسش واقعیت هست و من فقط یکم شاخ و برگ بهش دادم تا جذاب تر شه.
3-این اولین باری نیست که مینویسم اما اولین باری هست که اونها رو تایپ میکنم اگه اشتباهی در تایپ کردنم دیدید منو ببخشید.

نوشته: نفر 23 ام

دکمه بازگشت به بالا