اسپنک

صدای موسیقی انقدر زیاد بود که تصور میکردم صداش تا خونه خودمون توی شرق تهران میرسه اما ما توی ویلایی بودیم وسط یک باغ بزرگ اطراف مهرشهر کرج. شاید مشروب و شاید چیزهایی که سمیرا به خوردم داده بود این حسو بوجود آورده بود. تازه یادم اومد. دیروز سمیرا لاک آلبالویی زده بود چرا بهش گفتم قرمز؟ حس میکنم به طور عجیبی دقتم زیادتر شده.
+پر کنم برات مژگان؟
به چهره اش خیره شدم. چقدر جذاب بود با ته ریش، سکسی تر هم شده بود. بهش لبخند زدم و لیوانمو به سمتش گرفتم و گفتم:
-اوهوم
شایان از همکارای سمیرا بودی. یه پسر معمولی با تیپ ساده که چند بار از طریق سمیرا بهم پیشنهاد دوستی داده بود و من رد کرده بودم. اما امشب به چشم من خیلی دوست داشتنی شده بود. شاید تاثیر اون قرص کوفتی باشه. حتی میتونم دونه دونه ته ریش هاشو بشمرم.
بیچاره سمیرا. ده روز روی مخ من کار کرد تا راضی بشم برای اومدن به پارتی. چقدر خر بودم قبول نمیکردم. خیلی معرکه اس. مشروب و رقص و موزیک. شاید بهترین راه فراموش کردن این زندگی کوفتی همین باشه. سمیرا چقدر انرژی داره. هنوز داره میرقصه. من که دیگه حال ندارم. مشروبمو تا ته سر کشیدم و لیوانمو گرفتم سمت شایان.
-میریزی برام؟
+آره حتما ولی امشب خیلی خوردیا. اذیت نشی
-نه عزیزم حواسم هس
+مزه هم میخوای؟
-نه بی مزه
+میخوای بریم بالا یه کم دراز بکشی؟
-بالا کجاست؟
+خنگ بازی درنیار دختر. طبقه بالا میریم توی یکی از اتاقا. دراز میکشی خستگیت درمیره دوباره میای پایین. تازه اولشه
-باشه. ناراحت نمیشن ما بریم بالا؟
+کل اینجا دراختیار ماست کی میخواد ناراحت بشه؟ مزاحمم نمیاد
از جام بلند شدم ولی سرم گیج رفت شایان منو گرفت. دستش روی کمرم بهم حس عجیبی میداد. با هم پله هارو رفتیم بالا و وارد یکی از اتاق ها شدیم. چقدر اتاق قشنگی بود و همه چی هم داشت. یخچال کوچیک و تخت دو نفره و میزتوالت و آینه. شبیه یه سوئیت بود تا اتاق.
+دراز بکش روی تخت تا من درو ببندم. راحت باش. اتاقی که درش بسته اس کسی مزاحمش نمیشه.
ولو شدم روی تخت. خیلی تشک نرمی داشت و بوی تمیزی ملافه هاش حالمو بهتر کرد. شایان کتشو از تنش درآورد و اومد نشست لبه تخت. با انگشتاش موهای منو که پخش شده بود روی تخت بازی داد.
+دیدی چقدر خوش میگذره. هی به سمیرا میگفتی نمیام نمیام
-اوهوم ولی خب بعد از جدایی دوس نداشتم پارتی برم
+این همه آدمی که توی دنیا از همسرشون جدا میشن دیگه نباید زندگی کنن؟ این چه دلیل مسخره ایه میاری؟
-هر کی یه جور نگاه میکنه. زندگی من مثل کابوس بود.
+فضولی نباشه ولی چرا جدا شدی؟
-حالا دیگه گذشته فضولی چیه. شوهرم نرمال نبود. وای چقدر اینجا گرمه
+هوا که خوبه. تو زیاد مشروب خوردی. داغ کردی دختر
-آره شاید
+یعنی چی نرمال نبود؟
-یعنی منو میزد. موقع سکس همیشه کتک میزد. وای خاک بر سرم چی دارم میگم به یه مرد غریبه
نمیدونم چرا با شایان احساس راحتی میکردم. بیشتر از این تعجب کردم که خودم متعجب نشدم از سکس با شوهر سابقم حرف زدم ولی دوس داشتم بیشتر بگم. گاهی دلم برای همون زندگی کابوس وار تنگ میشد.
+اگه نمیخوای بگی نگو ولی غریبه که اینجا نیست
-واقعا دوس داری بدونی؟
+آره خب. چون تو دختر خوشگلی هستی هیچ مردی دوس نداره تورو از دست بده
-اونم نمیخواست از دست بده. دادگاه و پزشکی قانونی به دادم رسیدن.
+چی شد؟
-برخلاف همه زوج ها ما رابطه سکسیمون فرق داشت. همیشه اول بهم سیلی میزد. تا اشکمو درنمیاورد و به التماس نمیوفتادم از سکس خبری نبود. اگر هم از درد قید سکسو میزدم اوضاع بدتر میشد و با کمربند میوفتاد به جونم
+بی دی اس ام
-چی؟
+هیچی. این یه نوع گرایش جنسیه
-یعنی چی؟
+یعنی یک نوع رابطه ای که فاعل از آزار مفعولش لذت میبره و تحریک میشه و مفعول از آزار شدن تحریک میشه. ولی مال تو فرق داشت. زوری بود و تو لذت نمیبردی.
-لذت نمیبردم!
+لذت میبردی؟
-نمیدونم. نمیتونم درست تشخیص بدم یا بگم. یه جاهاییش چرا
+کجا مثلا؟
-هوم. مثلا وقتی منو دمر روی پاهاش میذاشت و سیلی میزد به باسنم
+اسپنک
-چی هست؟
+همین در کونی زدنو بهش میگن اسپنک. من یکیو میشناختم موقع اسپنک شدن ارضا میشد
-دوس دخترت؟
+دوس دختر سابقم
-پس توام خشنی؟
+نه اصلا. من سکس وانیلی دوس دارم ولی وقتی دوس دخترم لذت میبرد برای اون اینکارو میکردم
-آها
+چی شد؟
-داره یادم میاد. منم یکبار. نه دو بار موقعی که در کونی میخوردم ارضا شدم
وقتی شایان نگاهشو از نگاه من دزدید فهمیدم هر دومون به یک چیز فکر میکردیم. برام مهم نبود چی پیش میاد واقعا بهش نیاز داشتم. دستمو به دستش رسوندم و نوازشش کردم.
-میخوام انجامش بدیم
+دیوونه شدی؟ اینکه فقط اسپنک کردن نیست ممکنه…
-ممکنه به سکس کامل برسه؟ خب برسه. من الان میخوام شایان.
نه تنها نیاز عاطفیم بلکه یک نیرویی از درون من میخواست این اتفاق بیوفته. انگار دیگه مستی در کار نبود. شاید عقل بود که تصمیم میگرفت. شاید میخواستم از کابوس هام خلاص بشم و برای یکبار هم که شده خودخواسته و با لذت طعم شیرین اسپنکو بچشم.

مستی و افکارم جوری با هم مخلوط شده بودند که متوجه نشدم دیگه چیا به هم گفتیم و الان دمر روی پاهای شایان هستم. لباس هام جلوی چشمم روی تخت افتاده بود و سینه های درشتم به تشک فشار می آورد و باسن تپلم مقابل دست و چشم شایان خودنمایی میکرد. یک دستش روی کمرم بود و وقتی با دست دیگه اش شورتمو پایین کشید تازه پام سفتی آلتشو حس کرد. چرا لخت نشده بود؟ دست مردونه اش بالا رفته بود و آماده ضربه زدن بود.
ضربه اول که فرود اومد جیغ بلندی کشیدم و تنها صدایی که شنیدم “جووووووون” گفتن شایان بود که منو به شب زفاف پرتاب کرد. شبی که آغاز کابوس های من بود.
ضربه دوم با صدای “واااااوووو چه موجی برمیداره کونت” یاد التماس ها و گریه های هر شبم زیر کتک های شوهرم زنده شد.
ضربه های بعدی و تصاویر کابوس های من که از جلوی چشمام عبور میکرد
و ضربه های بعدی
و ضربه های بعدی
فریاد زدم:
-منو بکن شایااااااااااااااان.

تمام. 🙏 😎

نوشته: Sina101s

دکمه بازگشت به بالا