المیرا
از در آسانسور که خارج شدم ، با دیدن خیل جمعیت خانواده حشمتی باز بی کسی و تنهاییمون توی این شهر در اندشت مثل پتک خورد تو سرم ، خانواده ی پدری کلا تحویلمون نمیگرفتن ، خانواده مادری اصلا توی این شهر نبودن و در سال شاید یک بار در حال عبور به سمت مشهد خونه ی ما سر میزدن . توی مسیر به سمت خونه بودم که تنها بازمانده ی خانواده پدری که هیچ سنخیتی با این قوم انسان نما نداشت بهم زنگ زد
سلام المیرا خوبی
سلام ممنون میگم برنامه فردات چیه
من کار ترجمه دارم یکم سرم شلوغه ، البته بازم بستگی داره پیشنهادت چی باشه
مهمونی گرفتم ، تولدمه فردا یکم کمکمیخوام و البته حضورتو فقط خوشتیپ بیا که دوستان حساب کار دستشون بیاد
مختلطه ؟
آره دیگه
فامیل چی میدونی که سایه من و با تیر میزنن
نه هیچ کس نیست تو آپارتمان خودم مهمونی گرفتم
باشه میام فقط یادت باشه هیچ حرفی راجب مهمونی به فرزانه نمیزنی
قبوله
…
شب مثل همیشه به همراه مامان فرزانه مشغول دیدن فیلم شدیم . سریال دل میدیدیم .
یه فیلم آبکی ، برای بار هزارم تو این یک سال و نیم تمام اپلیکیشن های ارتباطی و چککردم ولی خبری از ترانه نبود . داغون بودم کجاست این دختر جلوی تی وی کم کم چشمام گرم شد و گوشی خورد وسط دماغم گوشی و برداشتم و گفتم فرزانه جون شب بخیر و رفتم سر جام تو اتاقم .
…
فردا از صبح با ماشین در اختیار المیرا بودم اگه بخوام المیرا رو شرح بدم براتون باید بگم از نظر صورت و اندام خودِ خودِ peta jensen بود . مثل همیشه یه شال روی دوشش بود و یه لباس تنگ و جذب پوشیده بود که واقعا شیک پوش بود .
کیک و شیرینی و تزئین خونه تو برنامه کاری بود کیکو شیرینی رو تحویل گرفتیم و رفتیم برای خرید خنزر پنزر و گفت دوستش تو خونه مشغول تزئینه ، یه شمع بیست و هشت گرفت و چند تا بادکنک که بشه با گاز پرشون کرد.
خونه که رسیدیم کیک دست من بود و جعبه شیرینی و بقیه وسایل دست الی ، تو خونه قبل ورود الی گفت نیا تو یالله بگم این دوستم خیلی حساسه
چند ثانیه بیشتر طول نکشید گفت بیا تو
وارد شدم دیدم خونه رو حسابی ترکونده و واقعا دوست خوش سلیقه ای داشت .
الهام رهی ، رهی الهام
کیک به دست سلامی عرض کردم و گفتم واقعا زیبا شده یه فکری هم باید به حال این خنزر پنزرا کنی الهام خانم
کیک و توی یخچال گذاشتم و ولو شدم روی کاناپه
الهام یه دختر تقریبا قد بلند بود ، با حجاب روسری سرش بود با مانتو
رفت سر خرت و پرتا و گفت : آقا رهی میشه اینا رو با گاز پر کنین
رفتم ازش بادکنک ها رو گرفتم و رفتم سراغ شیر گاز و به هزار بدبختی تونستم یکی یکی پر کنمشون .
الهام مشغول فوت کردن توی این عدد 28 بود و حسابی لپاش گل انداخته بود .
بادکنک ها و عدد بیست و هشتم سر جاشون گذاشت و گفت : نظرت چیه المیرا جون
الی توی اتاق مشغول عوض کردن لباس بود و آمد بیرون گفت : عالیه
دستت درد نکنه الهام
من باید برم ، هم لباسم و از اتوشویی بگیرم همین که یکم کار دارم باز نیم ساعت قبل از مراسم میام که کاری باشه باهم انجام بدیم ، دوربین و هم بزنم به شارژ برای شب فول باشه .
دوباره لش کردم روی کاناپه
الی با یه تیشرت طوسی لش که مطمئنم زیرش هیچی نپوشیده بود از گرما با یه دامن کوتاه بالا زانو که شرت مشکیش و تو قدم زدناش میشد دید .
آمد روی زمین کنار کاناپه نشست و گفت : میدونی رهی از دیشب به چی فکر می کنم .
به چی ؟
به دوسال پیش که بهم کمک کردی و از اون مخمصه نجاتم دادی ، به این که دهنت قرص بود و هیچ جا هیچ چی نگفتی ، حتی به فرزانه ، هیچکس به اندازه پدر و مادرم اذیتتون نکرد اما تو دم نزدی که دختر خرابتون و من از تو پاسگاه جمع کردم .
یادمه هیچوقت درست و حسابی ازت تشکر نکردم ، زیادم با هم برخورد نداشتیم
نگاهی به چشمای درشتش کردم و گفتم فدای سرت ، اشتباه شده حالا یه گروه خانوادگی میزنم همه چی و اونجا شرح میدم خوبه
بیشعور رهی میخوام جبران کنم ، میدونم سینگلی ، امشبم که قرار نقش دوست پسرم و بازی کنی بیا فراتر از نقش باشیم ، بیا باهم باشیم
چی بگم تو که مرام و مسلک من و میدونی ، اگه قرار باهم باشیم باید محرم باشیم . ازدواج که نمی تونیم کنیم فقط میتونم صیغه بخونیم
چرا نتونیم ازدواج کنیم ، به خاطر خانواده میگی ، تو که میدونی حرفشون پشیزی برام ارزش نداره
نه دل خودم جایی گیره ، منتظرم اگه تا شیشم ماه دیگه از دوستم خبری نشه حاضرم باهات ازدواج کنم .
خب کجا بریم صیغه بخونیم ؟
جایی نمیخواد خودمون میخونیم فقط شما رضایت بده
این که عالیه ،
الی رفت توی اتاق و با یه چادر برگشت ، تا الی برگرده رفتم توی گوگل و آیه صیغه و راه و روش و سرچ کردم و آیه رو خوندم و محرم شدیم .
الی خم شد روم لباش گذاشت کنار لبم و یه بوس کوتاه کرد و بلند شد رفت سمت اتاقش و با دست اشاره کرد برم دنبالش
رفتم توی اتاق لب تخت ایستاده بود چادرش و باز کرد دیدم لختِ لخت پرید روی تخت ، پریدم روش و شروع کردم به خوردن لباش دستم و بردم روی کسش ، شروع کردم به خوردن و مالدین کسش و انگشتمو کردم داخل یه نفس کشید و خودش و رها کرد ، نوک سینه هاش و به دندون گرفتم و شروع کردم به مالیدنش کیرم ناجور شق شده بود کمی ازش جدا شدم و لخت برگشتم روش دوباره لب و سینه و ور رفتن با کسش و رفتم پایین شروع کردم به خوردن ، انقدر خوردم که دیگه خسته شدم بلند شدم گفتم نوبت تویه مادمازل
من دراز کشیدم آمد روم و یه جوری ساک میزد احساس می کردم الان مغز استخونم از سر کیرم میزنه بیرون ، بماند که تا حالا این تجربه رو نداشتم و واقعاً این حس فوق العاده بود قبل از اینکه ارضام کنه گفتم بسه بیا میخوام جرت بدم .
سریع طاق باز خوابید کیر و تنظیم کردم روش و فرو کردم داخل ، شروع کردم به تلمبه زدن و یه قوسی به کمرش می داد حین تلمبه زدن نفساش به شماره افتاد و ارضا شد منم هی نزدیک ارضا میشدم هی دست نگه می داشتم و نمی خواستم این لذت فعلاً تموم شه ولی مگه دست من بود گفتم برگرد داگ استایل شو یکم از کون بکنمت ، گفت برای امشب و تولد و اینا کون جیزه باشه برای بعد
گفتم رییس تویی هر چی تو بگی ، موهاش از پشت جمع کردم توی دستم و شروع کردم تلمبه زدن بهش گفتم آبمو کجا بریزم ، دوست داری بپاشم روی سینه هات یا چی
بخواب میخوام بخورمش
دراز کشیدم شروع کرد به خوردن کیرم آبم که اومد ول نکرد همچنان مشغول خوردن بود ، آب از گوشه های لبش میریخت رو کیرم و بدنم و بالاخره بلند شد دستمال داد بهم گفت خودتو تمیز کن بیا بریم حموم
برو من یکم حالم جا بیاد اومدم ، حموم توی اتاقش بود و یکم روی تخت دراز کشیدم و بلند شدم رفتم توی حموم و گفتم الی واقعاً ممنونم نمی دونی که واقعاً چقدر تو کف خودت و بدنت بودم .
دستم و گرفت کشید زیر دوش آب تقریبا داغ بود گفتم دختر تو دیووونه ای تو این هوا با این آب دوش میگیرن
چرا خوبه که دوش و تنظیم کردم تقریبا آب ولرم رو به خنک شد . زیر دوش حسابی شستمش و خودم و شستم گفتم بزار آب تو لگن جمع بشه الکی اصراف نکن ، آب جمع شد حسابی کف مالیش کردم و همو شستیم به سرش چند نوع شامپو زد و حسابی موهای بلندش و شستم و آب تو لگن با یه کاسه پلاستیکی ریختم روش و حسابی خودش و شست و گفتم حالا هم دوش بگیر هم غسل کن
رفتیم دوباره زیر دوش و خودش و که شست گفت غسل برای چیه ، گفتم علمی ثابت شده برای بدن مفیده ، بعدم حوصله توضیح ندارم فقط کاری که میگم و بکن ما قراره از این به بعد بهترین دوستای هم باشیم .
چشم دوستم ، زیر دوش کم کم شیر آب گرم و بستم و آب یخ شد و فکر نمی کنم به ده ثانیه کشید سریع شیر و از حالت دوش به حالت عادی تغییر وضعیت دادم و گفتم بریم بیرون .
رهی تو دیوانه ای قلبم آمد تو دهنم ،
همین و دوست دارم یه حس خوب بهم دست میده به شخصه اعتقاد دارم قدرت و مقاومت بدنت و بیشتر میکنه ، فقط بگو که برای منم حوله داری
بیا اینجا همه چی هست ،
به جز من با کس دیگه ای هم هستی الی
حدود شیش ماهی هست سینگلم
مشغول خشک کردن خودم بودم و گفتم پس میشه به هم اطمینان کنیم و برای هم دوستای خوبی باشیم . البته با من باشی مطمئن باش خوش میگذره
تا ببینیم چی میشه فعلاً میخوام رو پلن تو پیش برم ، والا بعد از دو تا شوهر چندین دوست پسر فهمیدم همه دنبال منفعت و لذت خودشونن ، کسی که خودمو بخواد هنوز نیامده سراغم
سشوار بکشم موهاتو
میتونی ؟
تلاشمو میکنم
…
مهمونا تک تک از راه میرسیدن ، الهام زودتر آمده بود و شیرینی و شربت و میوه و بقیه رو روی میز چیده بود و یه فضا برای رقص درست کرده بود که اگه خواستن برقصن راحت باشن
صدای موزیک بالا بود ، مراسم شبیه پارتی نبود ولی بی شباهتم نبود .
من تمام این مدت یه گوشه روی صندلی نشسته بودم ، شهر کوچیک بود و چند تا از دختر پسرایی که دوست المیرا بودن و میشناختم و مجلس کم کم گرم شده بود . الهام بیشتر عکس می انداخت و فیلم میگرفت . المیرا صدام زد رفتم پیشش ، یه لباس پیراهن سفید با کلاه پرنسسی صورتی رنگ ، یه شلوار مشکی دمپا یه تیپ مردانه با موهای بلند و آرایش نرمی که کرده بود عالی شده بود توی این لباس مثل یک فرشته شده بود . رفتم سمتش و دستش و گرفتم رفتیم وسط کمی رقصیدیم وسط رقص یهو دنیا دور سرم چرخید ، ترانه یه گوشه سالن ایستاده بود و به من و الی نگاه می کرد احساس کردم داره گریه میکنه
الی و کشیدم کنار و گفتم اون اینجاست
کی ؟کجا ؟
ظهر یادته بهت گفتم گلوم گیر کسیه اون اینجاست
مهمون منه باید بشناسمش دیگه کیه
ترانه
دختر تنهای دانشگاه و میگی ، همکلاسیمه توی دانشگاه
مگه درس میخونی ، آره بابا دوستم میگه مدرک ادبیاتت و بگیر برات کار جور می کنم .
چکار کنم الان فکر می کنه من با تو ام ، از دستم نپره الی من واقعاً عاشقشم
خب ، بزار الان درستش میکنم ، الهام و صدا کرد و گفت الهام ترانه رو سرگرم کن تا من و رهی بیایم نزاری جایی بره
الهام رفت سمت ترانه و من و الی همچنان درگیر مراسم و موقع بریدن کیک بود . تمام فکر و ذکرم ترانه بود
صدای دست و جیغ حواسم و پرت کرد ، سارا دوست المیرا که هی فخر می فروخت و معلوم بود حسابی پول دارن با اون دوست پسر حول گدا گوگول و چشم ناپاکش که از اول مجلس داشت همه رو میخورد ، داشت به الی می گفت آقاتون کادو چی گرفته براتون ،
الی گفت : اولا ایشون پسر عموی بنده هستن و ما فقط باهم دوستیم و امشب بخاطر این که من تنها بودم اینجا آمدن و حضورش اتفاقی بود و اصلا ازش توقع کادو ندارم .
اما من دیروز برای المیرا کادو گرفته بودم . دست کردم توی جیب بغل کتم و کادو رو در آوردم و گفتم . اینم کادوی من برای بهترین دوستم
همه شروع کردن به خوندن باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود .
المیرا تعجب کرده بود و با چشماش ازم میپرسید بازش کنم یا نه
منم شروع کردم به خوندن باز شود دیده شود بلکه جایی سوخته شود .
کادو رو باز کرد و زنجیر طلا رو در آورد و گفت : مرسی رهی اصلاً انتظار نداشتم انشالله بتونم برات جبران کنم
بغلش کردم و گفتم خیلی ممنون جبران کردی خبر نداری .
سحر کمی کنف شده بود و یه سقلمه به دوست پسرش شایان زد ( که خاک تو سرت یاد بگیر طور )
مراسم تمام شد و الهام همچنان دست به دست ترانه وایستاده بود یه گوشه و رفتم سمت ترانه و گفتم :
مرسی الهام خانم میتونی دیگه دست این دختر بی وفا رو بسپری به من
بخوام ترانه رو توضیح بدم دختری با پوستی گندمی ، صورتی گرد و قدش صد و هفتاد میشد و چند سانتی از من کوتاه تر بود .
ترانه نگاهی بهم کرد و گفت : ببخشید رهی
بابت چی ؟
اتفاقات روز تشییع جنازه ، کتک های ارسلان پسر داییم و آبروریزی بعدش
هر چی بوده تموم شده ، الان ولی پیش همیم
رهی ، الی واقعا راست میگه تو پسرعموشی چیزی بینتون نیست .
چی بگم والا نمی خوام بهت دروغ گفته باشم .
پس بینتون چیزی هست ، بیا اینجا بشین برات میگم
کل اتفاقات دیروز و امروز و براش تعریف کردم و گفتم من دلم پیش توئه این و میتونی از الی هم بپرسی
دستش و روی دستم گذاشت و گفت : میتونم بهت تکیه کنم رهی ، روزای سختی رو گذروندم . از فرار و پلیس و زور و کتک گرفته تا اقدام به خودکشی
دوماهه برگشتم اینجا توی خونه ای زندگی می کنم که هر طرفش خاطره ی عزیزامه
از این به بعد و برات میسازم امشبم نرو خونه بریم خونه من ، یک سال و نیمه فرزانه دوست داره ببینتت
مطمئنی میخوای من و بهش معرفی کنی
آره چرا که نه .
به المیرا بگم وبریم و پس اول بریم خونه ی من همه چی بردارم ، لباس و این چیزا بعد بریم پیش مادرت
…
سه ماه بعد از برگشتن ترانه من و ترانه با اجازه و دستور مقام قضایی باهم ازدواج کردیم .
رابطه ی من و المیرا با هم قطع نشد و هفته ای یکی دوبار مهمون خونش بودم به همراه متد جدید سکسی
از این ماجرا کسی خبر نداشت المیرا رو توی محضر رسماً صیغه کردم و هر شیش ماه تمدیدش می کردیم .
دوستان شرمنده طولانی شد .ادامه داستان با موضوع من و ترانه در خدمتتون هستم اونم بازم به بازخورد و فحش هایی که میخورم بستگی داره ، در کنار فحش هاتون دوست دارم راهنمایی و نقدتونم بشنوم . مرسی از توجهتون
نوشته: ه.الف ، خایه