انتقام میسترس 25

من می خوام از شیش تا اف بگم . افشین ,افشید ,افرود , افسون , افسر و افراز . افرود و افراز برادران دو قلو هستند و ساله شونه . افشید و افسر هم خواهران دو قلو هستند که دو سالی رو از اون داداش دو قلو ها کوچیکترن . افشید و افرود باهم و افسر و افراز هم با هم دریک روز ازدواج می کنند .  افشین که این حقیر باشه بچه دو تای اولیه و این جریانی رو که تا چند لحظه شروع می کنم به تعریفش درست در روز هیجده سالگی من اتفاق افتاد . افسون هم که  فقط یک روز ازم کوچیکتره دختر افسر و افرازه .. ووووووویییییی پسر درست شده شبیه مسابقه شطرنج چه فشاری به مغزآدم میاد داستانو ولش نکنین تازه فکر کنین بقیه چیه .. دو تا برادر میشن دو تا باجناق و دو تا خواهر میشن دو تا جاری . اون وقت افسون میشه هم دختر خاله و هم دختر عموی من . دیگه بقیه رو حدس بزنین که که کی , چی کی میشه.  همچین دشوار هم نیست .. خلاصه خدا به این دو خونواده بچه دیگه ای هم نداد . کار بابا و عموم یا شوهر خاله ام بنگاه داری و بساز و بفروش ساختمون بود خیلی با هم خوب بودند و شراکتشون حرف نداشت و سر هم کلاه نمیذاشتن .. کار مامان افشید و خاله افسر من هم این بود که یه آرایشگاه کنار خونه مون دایر کرده بودند که اگه این زنا چاره می داشتند وقت اذان صبح هم واسشون صف می کشیدند . اما کار من و افسون چی بود این که از بچگی با هم باشیم از بچگی با هم درس بخونیم ..با هم حال کنیم و خلاصه بیشتر با معنای هوس آشنا شدیم تا دوست داشتن . البته اون جوری که به هم خیلی علاقه مند بودیم ولی هر وقت تنها همو پیدا می کردیم انگاری مثل آدمای حریص دست میذاشتیم دور کمر هم . معلوم نبود کی کی رو می خوابونه . اما این معلوم بود که من اونو از کون می کنم . خلاصه فکر کنم بابا مامانمون هم این چیزا رو می دونستند اما به روی بزرگواری خودشون نمی آوردند . چیکار می شد کرد .. دو تایی مون هم درسمون عالی عالی بود و دندانپزشکی تهرون قبول شدیم . دیگه این یه تیکه رو هم نمی شد از دستش در رفت . طوری رفته بودیم توی هم که شده بودیم یک آدم و حوای دیگه . دیگه همه جا از ما به عنوان زن و شوهر های آینده یاد می کردند . خونه ما ها هم دو تا خونه بود که دو قلو و عین هم و کنار هم . تقریبا همه چیزاش شبیه به هم .. دوقلو ها تشخیصشون خیلی مشکل بود حتی قد و هیکلشون هم کاملا شبیه به هم بود . همیشه یه مکثی باید در چهره اونا می کردیم تا می فهمیدیم که کی به کیه . خیره نگاه می کردیم با اون چشمای عقابی و تیزبین باید به نوک دماغ یا یه قسمتی از حالت صورتشون که اونم دو سه میل با هم اختلاف داشتند نگاه می کردی تا متوجه می شدی اونی که می خوای کدومه .. سلیقه هاشون در مورد خوردنیها کمی فرق می کرد .. مثلا بابام عاشق آب پرتقال بود و عمو جان آب آلبالو رو خیلی دوست داشت . هر کدوم اون یکی آب میوه رو نمی خورد .. من که نمی تونستم یه ساندیس پرتقال و آلبالو دم دست داشته باشم بدم بهشون ببینم کدومو می گیرن یا ردش می کنن . تازه فکر می کردن باهاشون شوخی دارم . خلاصه می دونم سرتون درد گرفت ولی به هر حال اول داستان همین بر نامه ها رو داره . من که هیجده سالم تموم شده بود و افسون هم همین طور . حالا زن عمو یا خاله افسر گفته بود که باید سر ساعت دوازده شب بشه که از نظر تقویم گوگل اشکال نداشته باشه زیر سالو ایراد می گیرن . پدرم بهش گفت خواهر من زن داش عزیز خواهر زن گرامی گوگل که ساعت نمیندازه اون روزانه کار می کنه ..بگذریم  یه چند روزی بود که من و افسون نتونسته بودیم با هم حال کنیم . این منتظر نتیجه کنکور بودن و این که خیلی از فک و فامیلا میومدن می رفتن تا تبریک بگن نذاشت ما زیاد همو ببینیم . بد تر از همه اینا این که دو تا خواهر دوقلو می گفتند افسون باید بیاد پیش ما دوره آرایشگری هم ببینه .آخه اون که می خواست دندانپزشک شه .  و نصف بیشتر این چند روزه رو اونو از چنگ من درش آوردن . من که به بنگاه عمو و بابام نمی رفتم . همش سنگر می گرفتم تا این دختر کی میاد ولی همش دماغ سوخته می شدم . قرار بود که بله برون رو در خونه عروس خانوم انجام بدیم . معلوم نبود این بله برون دیگه چه صیغه ای بود . ولی زنا می گفتند باید یه چیزی باشه و یه انگشتری و یه رسمیتی و از این حرفا . تازه می خواستند ما رو چند وقت دیگه عقد هم بکنند . اینش دیگه خیلی عجیب بود . لااقل  نمی ذاشتن برم یه دانشگاه حالی بکنم . یه چیز دیگه رو هم که دارم تصور می کنم اینه که خاله افسریا زن عمو افسر من می شد مادر زن افسر که نمی دونستم دیگه چی باید بهش بگم . حتما یک مامان هم باید بهش اضافه می کردم . قرار شد که خونواده برن یه سری به شمال  اونم خونه یکی از دوستان خانوادگی که پدرش فوت کرده بود بزنن و بر گردند . آرایشگاه و بنگاه رو هم تعطیل کرده بودند . اوخ جون نونم توی روغن بود . حداقل رفت و بر گشتشون هشت ساعت طول می کشید . می تونستم افسونو که واقعا منو جادو کرده بود لختش کنم و با هم بریم توی رختخواب بابا مامانم .. چه حالی می داد . افسون می گفت که بریم توی اتاق من . اتاق منم خیلی روشن بود . یه پنجره رو به حیاط داشت و نمی دونم چرا یه پنجره هم رو به پذیرایی زده بودند . شاید خواستند نور گیری بیشتری داشته باشه و تازه پرده هم داشت کسی نمی تونست اتاق منو ببینه . -ببینم نگی که  رو تختم جا نمیشیم -مگه می خواهیم کشتی بگیریم . -ببینم افسون تو به من شیرینی میدی یا من به تو شیرینی بدم . -خیر شیرینی رو خوردیم حالا به من تلخی نده ;/; ببینم این چرا هنوز هیچی نشده تیز شده اومده جلو .. -از خودت بپرس که اصلا بهش نمی رسی -ببینم اگه نخوام بهت بدم چی ;/;  چند ساله داری می کنی توی کونم . همش یک مدل شده . کسمم می خوری و ارضام می کنی .. ولی هوس کیر دارم که بره توی کسم .. اوخ چه حالی میده .. -از این حرفا نزن پدرامون پدرامونو در میارن . -ما که مال همیم . اگه بدونی شبا چقدر خواب کیر می بینم .. هوس دارم دیگه . توخودت کیرت رو فرو می کنی به یه سوراخی و اون قلقلکت با یه تماس داغ و گوشتی میاد منم همینو دوست دارم -افسون شبا خواب کیر غریبه ها رو که نمی بینی .. به چهره ام که نگاه کرد گفت خوابه چه فرقی می کنه . نه فقط خواب تو رو می بینم .. -باشه به هم محرم شیم بعدا . دستامو دور کمرش حلقه زدم . چه هیکل فانتزی داشت . یه دامن مشکی کیپ پاش کرده بود و موهای مشکی و اتو کشیده شو رو کمر لختش ریخته بود بلوز مخمل کبریتی جیگری به صورت سفید و گرد و بینی قلمی اون یه طنازی خاصی بخشیده بود . لبای کوچولوش .. جااااااااان چه حالی می داد . مکیدن داشت . هشت ساعت می تونستم باهاش حال کنم . سه چهار ساعت هم بسم بود .. -حیفم میاد بلوزتو درش بیارم . -درش بیار می خوام سینه هامو بخوری . لبامو گذاشتم  نوک سینه اش .  با این همه میک زدن هنوزم تازه بود . جااااااااان عجب چیزی بود این دخترعمو و دختر خاله و بعدا همسر من .. ووووووییییی درو از داخل قفل کن . من صدای در شنیدم انگار یکی داره میاد -دزد نباشه .. -نه اونا هنوز نرفتن …… ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا