انفجار واژن

داستان من در یک غروب پاییزی رخ داد.
سال ۵۳، خیابون شاه رضا که البته الان شما بهش میگید انقلاب.
گفتم انقلاب، یادم افتاد چه خون دلی که من و هم‌قطارانم برای تحققش نخوردیم و آخرش نتیجه‌اش رو مادر جنده‌ترین دریوزگان تاریخ ایران مصادره کردند.
بگذریم…
من اسمم لیلاست
در اون تاریخ، دانشجوی سال آخر ریاضی دانشگاه آریامهر بودم. با سازمان از طریق یکی از دوستام آشنا شدم که سمپاتش بود.
اوائل هیچی از سلسله مراتب مرموز سازمان نمی‌دونستم. یه خونه تیمی برام تعیین کرده بودند که از لوازم خونه، تنها چیز به درد بخورش کتابخونه‌اش بود با عکس پدر طالقانی و کتاب‌های تئوریک دیالکتیک تاریخی، فلسفه هگل، سرمایه مارکس، جزوه‌های شریعتی و البته بعضی روزنامه‌ها و نشریات ارتجاعی آخوندها.
من تنها بودم و مدتی هیچ کاری برام تعریف نشده بود که بکنم. از دانشگاه که برمیگشتم، تا شب همین کتاب‌ها رو میخوندم و شب هم از فشار غریزه‌ی جنسی مجبور میشدم استشها کنم. تقی شهرام میگفت برای یه چریک مجاهد خلق، خودارضایی کاملا توصیه میشه تا ذهن رو در روز برای تمرکز بر مبارزه آماده نگه داره.
شب‌ها بعضی مجلات فرنگی امپریالیستی که عکس کیر مردان خوش سیما و عضلانی داشتند رو تکیه میدادم به دیوار و جلوش روی زمین دراز می‌کشیدم و اول نوک ممه‌هام رو تحریک می‌کردم و بعد با تصور گرمای اون کیرها، دستم رو می‌بردم داخل شورتم که خیس شده بود و واژن داغم رو ناز می‌کردم. مالش واژنم تپش قلبم رو افزایش میداد، نفس‌هام تند تند میشد و به خودم می‌پیچیدم. آرزو می‌کردم که کاش یک جسم دراز وجود داشت که میتونستم وارد واژنم کنم و از دخول هم لذت ببرم. البته فشار دادن و بازی با چوچوله‌ام بارها من رو به کلایمکس رسوند.
اولین شبی که این کار رو کردم، اولین استشهای زندگیم بود. آب کص لزج و زلالم پاشید بیرون و تختم رو واقعا خیس کرد. حسش شبیه شاشیدن بود برام ولی خیلی جذاب‌تر.
راستش رو بگم علاوه بر عکس کیر تو مجلات، خیال‌پردازی هم می‌کردم. من حس عجیبی به موسی خیابانی داشتم. تو ذهنم تصور می‌کردم لبم رو میخوره و ممه‌هام رو سفت تو دستش می‌گیره و با ممه‌هام بازی می‌کنه. همین خیال کافی بود تا کصم آب بیفته و بعد با لمس و مالیدن کصم، تصور می‌کردم که موسی من رو فرقونی میکنه. ساق‌های سفیدم رو تو دستاش میگیره و با قدرت یک مجاهد تند تند تلمبه میزنه و کصم رو مسلسل‌وار میگاد و ممه‌هام رو دائم ورز میده تو دستاش. از تصور اینکه همزمان با تلمبه‌هاش، چوچوله‌ام رو لمس می‌کنم و تند تند میمالم، واقعا دچار ارگاسم میشدم. کلایمکس پایانی هم جایی بود که موسی باهام درتی تاک می‌کرد. بلند بلند داد میزد کص! و من انقدر آه آه میکردم که صدام تا دفتر مرکزی ساواک هم میرفت.

شاید یکی دو هفته به همین روال گذشت و من استشها می‌کردم. راستش از عکس پدر طالقانی کمی خجالت می‌کشیدم و معمولا موقع استشها، عکس رو برعکس میذاشتم که چشم‌های نافذ پدر رو نبینم.
بعد از یکی دو هفته، یه نون بربری دریافت کردم که لای خمیرش یه برگ کاغذ کوچک مچاله بود.
داخل کاغذ نوشته بود که برم سطل آشغال سینمای نزدیک خونه رو نگاه کنم. داخل سطل آشغال چند تا اسلحه، چند تا نارنجک، بسته‌های فشنگ و قوطی کبریت حاوی سیانور رو در یک کیسه زباله گذاشته بودند.
همه رو برداشتم و آوردم تو خونه. وقتی خشاب اسلحه‌ام رو جا میزدم، متوجه یک نامه‌ی کوچک داخل جای خشابش شدم که نوشته بود به زودی یک مرد جوان قراره هم‌خونه من بشه و ازدواج تشکیلاتی کنیم. احساس شرم و هیجان همزمان اومد به جونم. قبل از اون با هیچ پسری تو دانشگاه بیشتر از سلام علیک نداشتم. از طرفی هم یه شکی افتاد تو وجودم که این چه استبدادیه که سازمان بر من تحمیل کرده؟ پس حق انتخاب خودم چی؟ شاید اصلا این پسره رو دوست نداشته باشم، شاید بوی بدنش به من حس آرامش و لذت نده. شاید اخلاقش به من نخوره.
فردا تو دانشگاه، خدا خدا میکردم که این اتفاق واقعا مفید باشه برام. وقتی اومدم خونه، در رو که باز کردم حس کردم سایه سنگینی وجود داره که قبلا نبود. خزیدم تو آشپزخونه و سلاحم رو از کابینت درآوردم و سیانورم رو گذاشتم تو دهن.
تصورم این بود که احتمالا ساواک من رو پیدا کرده و اگر چنین شده بود، حتما باید در جا سیانور رو می‌جویدم.
اسلحه رو خیلی با دقت گرفتم دستم و آروم آروم به طرف اتاقم رفتم. در اتاقم نیمه باز بود و نور و سایه بازی قشنگی جلوی در میکرد.
به سرعت وارد اتاق شدم و اسلحه رو به سمت تخت گرفتم و خدای من! کاش این صحنه رو نمی‌دیدم.
یه پسر جوان خیلی خوش‌تیپ و خوش هیکل با سبیل قشنگش روی تختم خوابیده بود، ملافه‌هام رو داشت بو می‌کرد و شورتم رو داخل دهنش گذاشته بود و کیرش شق و برهنه بود.
من رو که دید، داشت سکته میکرد. گفت: شرمنده لیلا خانم، قصد بدی نداشتم.
اسلحه رو مسلح کردم و ازش پرسیدم:« تو کی هستی؟»
گفت اسمش افشینه و قراره با من ازدواج تشکیلاتی کنه تا بتونیم یک عملیات خرابکاری در نزدیکی سفارت آمریکا انجام بدیم.
راستش دیدن کیرش و قطرات لزجی که ازش بر تختم می‌چکید به شدت حشریم کرده بود ولی خیلی خجالت می‌کشیدم کاری کنم.
رفتم پیشش و با اسلحه تهدیدش کردم تا شورتم رو بده، شورتم رو گرفتم و انقدر حس شرم داشتم که سریع بردمش انداختمش تو سطل آشغال. توی این فاصله افشین لباسش رو پوشید و اومد پیشم. خیلی خوش‌سیماتر از چیزی بود که در نگاه اول دیدم. حس میکردم بهش علاقه پیدا کردم و به قول شما امروزی‌ها کراش زدم.
ازش پرسیدم مذهبیه یا نه
گفت به خدا اعتقاد داره و اگر مذهبی نبود، وارد سازمان نمیشد. پرسیدم چه قدر مذهبی هستی؟ گفت مرتجع نیستم.
آتش شهوت داشت دیوانه‌ام می‌کرد. بوی عطری که زده بود، نوک ممه‌هام رو سفت و سیخ کرده بود. ناخودآگاه داشتیم هی به هم نزدیکتر میشدیم به طوری که وقتی چشمام رو بستم و اندکی بعد باز کردم دیدم صورتش کمتر از بیست سانتی‌متر از صورتم فاصله داره. نفس‌هاش به صورتم میخورد و دیوانه‌ام می‌کرد. طاقتم رو واقعا داشتم از دست می‌دادم ولی اصلا دلم نمی‌خواست به دام ابتذال سکس بیفتم. همیشه تصور می‌کردم که برای یک مجاهد خلق زیبنده نیست که به غرایز حیوانیش بها بده ولی از وقتی استشها رو شروع کردم و لذت مالیدن چوچوله رو چشیدم، ذهنیتم کمی تغییر کرده بود.
از این فاصله اندک خیلی بهتر میتونستم جزییات صورت قشنگش رو ببینم که دلم رو میبرد و میخواستم زبونش رو همون لحظه بوس کنم و لاله گوشش رو گاز بگیرم.
یک دفعه مثل افعی به صورتم حمله‌ور شد و با عطش لبام رو بوسید.قلبم داشت منفجر میشد از حرارت و تپش زیاد. چشمام رو بستم و همراهی کردم. لب پایینش رو داخل دهانم بردم و کمی مک زدم. سریع لب‌هاش رو دور لبام غنچه کرد و بوسه عمیقی زد. از خدا خواسته زبونش رو با لبام گرفتم و با زبونم لیسش زدم. شروع کرد به خوردن چونه‌ها و لپ و گردنم. بغلش کردم و به گرمی فشارش دادم. حس می‌کردم قطراتی از کصم داره می‌چکه در شورتم. اصلا حال خودم رو نداشتم و می‌خواستم این حس تا ابد ادامه پیدا کنه. شهوت زنانه تمام وجودم رو گرفته بود. شهوتی که حتی موقع استشها به یاد موسی خیابانی هم ذره‌ای بهش نزدیک نشده بودم. دستاش رو برد دور صورتم و روسری قرمزم رو باز کرد. الان بهتر میتونست گردنم رو بخوره. گوش‌هام رو لمس می‌کرد و به شدت لذت می‌بردم.
صورتش رو غرق بوسه کردم. من رو بغل کرد و به طرف تختم برد.
روی تخت دراز کشیدم و پیرهنش رو کشیدم تا بیاد روی من بخوابه. وزنش بر بدنم قرار گرفت و گرمای بدن و عطر وجودش حشرم رو به سقف رسوند. ارگاسم مثل پرنده چموشی در قفس وجودم بال بال میزد و آماده پرواز بود.
همون طور که با لباس، زیرش خوابیده بودم، پاهام رو دور بدنش حلقه کردم و دلم میخواست سفتی کیرش در شیار واژنم قرار بگیره. اون هم گردنم رو دائم لیس میزد و با بو کردنش نفسم رو میبرد. در همین حین کمربندش رو باز کردم، دکمه‌اش رو باز کردم و زیپش رو پایین کشیدم. شلوارش مثل حلزون آروم آروم پایین میومد. زیر شلوارش شورت نداشت و گمونم بعد از اینکه لخت دیدمش، سراسیمه شلوارش رو پوشیده بود.
میتونستم کونش رو لمس کنم و با موهای کونش بازی کنم.
دکمه‌های مانتوی من رو باز کرد، بولیزی که زیرش پوشیدم رو بالا آورد و دستش رو به سوتینم می‌مالید. منم دستم رو از کونش به طرف رونش آوردم و آروم آروم رفتم سراغ کیرش. دستم رو از خایه‌اش آروم آروم روی کیرش کشیدم تا بالاخره به نوک کیرش رسید و قطره‌ای دستم رو خیس کرد. خیسی دستم رو بر روی لبم گذاشتم و خوردم. مزه زندگی میداد.
کیرش هی سفت‌تر از قبل میشد و داشت به واژنم فشار میاورد. شورتم کاملا خیس شده بود و میخواستم سریع‌تر درش بیارم.
افشین داشت ممه‌هام رو خیلی نرم مالش میداد و هنوز سوتینم رو در نیاورده بود. یه دفعه وحشی شد و با سرعت ممه‌هام رو از بالای سوتین هل داد بیرون و ممه‌هام مثل توپ کوچکی شل افتاد به بیرون. نوک ممه‌های صورتیم رو اول خیره نگاه کرد و بعد کمی لمس کرد و بعد دهانش رو گذاشت روش و آرام آرام لیس زد. دیگه طاقت نداشتم، خودم دکمه شلوارم رو باز کردم، زیپم رو کشیدم پایین و شلوارم رو کشیدم پایین.
افشین که فهمیده بود، اومد به سمت پایین و سرش رو برد لای پام و از روی شورت واژنم رو بو کرد. محکم محکم داشت توی کصم نفس می‌کشید و این کارش من رو داشت به نقطه اوج لذت جنسیم نزدیک می‌کرد. قطرات آب غلیظ کصم دماغ افشین رو خیس کرده بود. از روی شورت دهنش رو باز کرد و کل کصم رو با شورت بلعید و گاز گازی کرد. انفجار واژنم رو حس می‌کردم. آروم شورتم رو کشید پایین و ناز لطیفم رو برای اولین و آخرین بار دید. اولین نامحرمی بود که رنگ واژنم به چشمم میخورد. تازه موهای زهارم رو با واجبی زده بودم و بالای واژنم عین دنبه گوسفند لطیف و نرم و تپلی بود. دوباره سرش رو برد لای پام و مدتی فقط داخل واژنم نگهش داشت. ناگهان شروع کرد به نفس نفس زدن لای کصم. گرمای بازدمش واقعا تحریکم می‌کرد. دستم رو گذاشته بودم روی سرش و فشار میدادم. بالاخره از بو کردن عطر واژنم سیر شد و خواست طعمش رو امتحان کنه. دهانش رو کامل باز کرد و گذاشت روی کصم. زبونش رو تند تند بالا و پایین میبرد. انگار استاد لیسیدن واژن بود. داشتم هلاک میشدم. دهانش رو بست و فقط زبونش رو بیرون آورد و تند تند همه جا رو مزه کرد. بی‌اختیار آبم اومد و صورت افشین خیس خیس شد. بهم گفت که این لذیذ ترین نوشیدنی بوده که در عمرش خورده. این دفعه اومد سر وقت چوچوله‌ام. یه گوشت شیطون تقریبا اندازه یک فندق بیرون زده. چوچوله‌ی نسبتا درشتی داشتم که گاهی خجالت‌زده‌ام می‌کرد. ولی ظاهرا افشین عاشقش شده بود چون کلش رو داخل دهنش برد و هورت کشید. چوچوله‌ام رو با ولع میخورد و می‌لیسید. دندونش رو بدون اینکه تیزی‌اش آزارم بده بر گوشت شیطون چوچوله‌ام می‌مالید و سختی دندونش داشت دیوانه‌ام می‌کرد. برای بار دوم هم دچار ارگاسم شدم. دیگه صدام از آه آه گذشته بود و داشتم خرناسه می‌کشیدم و ضجه می‌زدم. صدام شبیه زوزه گرگ شده بود.
حالا دیگه افشین می‌خواست از کیر خوش‌تراشش رونمایی کنه. کیرش رو اول به ممه‌هام مالید و این شکلی دوباره شقش کرد. نرمی ممه‌هام و سفتی کیرش شبیه ورود نان به خامه شده بود.
من رو مثل فانتزی‌هام گائید.
ساق‌های سفیدم رو در دستاش گرفت و کاری کرد که پاهام سقف رو میتونستن ببینن.
کیرش رو ابتدا با چوچوله‌ام بازی داد و انقدر مالید که داشتم سه مرتبه ارضا می‌شدم.
بعد هم خیلی نرم و لطیف کیرش رو داخل واژنم برد و رومانتیک عقب جلو کرد. وقتی ختنه‌گاهش داخل کصم بود، حس می‌کردم از فرح دیبا خوشبخت‌تر شدم. کلاهک دولش نه به اندازه چوب مبل سفت بود و نه مثل زردالو نرم. انعطاف عجیبی داشت و دیواره واژنم رو مثل جشن تکلیف دختر بچه دوران قاجار، ذوق زده می‌کرد.
آروم آروم ضرباتش سریع شد. پاهام رو گذاشت روی شونه‌هاش و دستاش رو گذاشت روی ممه‌هام.
کمی که کصم رو گائید، متوقف شد و کامل برهنه‌ام کرد. گمونم از دیدن ممه‌های لختم مبهوت شد چون ممه‌هام واقعا لذیذ و فریبنده هستند. کاملا عین موم پاخل دستم اغوا کرده بودمش. انحنای لطیف کونم دیوانه‌اش کرده بود. این دفعه کامل روی من خوابید و بدون دخول کل بدنم رو لمس کرد. انگار می‌خواست ابعاد ناشناخته تنم رو اکتشاف کنه. چشماش رو بسته بود و همه جام رو می‌مالید. من فقط بوش می‌کردم و از عطر تنش لذت می‌بردم. چشماش رو که باز کرد، من رو برعکس کرد و خودش رفت زیر و روی تخت خوابید. من عین دخترکی گاوچران روی کیرش نشسته بودم که دوباره نرم و شل شده بود. چوچوله منم شل شده بود و با لمس کلاهک کیرش، وجودم آتیش می‌گرفت. حالا نوبت من بود که موتورش رو روشن کنم.
روی کیرش کمی جا به جا شدم و کمرم رو مثل جارو رقصاندم.شق شدن تدریجی کیرش رو حس می‌کردم. انگار مثل کلید برای قفل من ساخته شده بود و خود به خود تا شق شد به آرامی داخل واژنم جاگیر شد. خیلی آروم استایل سوارکاری به خودم گرفتم. دستاش رو مثل افسار اسب گرفتم و سعی کردم با حرکات رقص‌مانند شکمم، تحریکش کنم. سرش رو آروم تکون میداد و حس میکردم در اوج لذت اسیر شده. کمی که راه افتادیم، حرکات رقص‌آلود بدنم رو سرعت دادم و مثل اسبی که تازه گرم شده، به تکاپو انداختمش. آروم آروم سرعتم رو زیاد می‌کردم و دستاش رو به پنجه به پنجه فشار میدادم و برای حفظ تعادلم محکم می‌پاییدمشون.
وقتی که هر دو به شدت به ارگاسم نزدیک شدیم، ممه‌هام رو بردم سمت دهانش تا بوسه بزنه. نوک سینه‌هام رو همزمان با تلمبه‌های من میخورد. این دفته اون آه آه میکرد و من ناله.
قشنگ معلوم بود هیچ لذتی در این اندازه تجربه نکرده و انگار از محمدرضا هم خوشبخت‌تره.
به ارگاسم رسیدم.
ارگاسم طولانی‌ای تجربه کردم و ریتم تلمبه‌هام رو تا جایی که میتونستم افزایش دادم. موهام رو در هوا می‌رقصوندم و پریشون می‌کردم. گرمای آب کیرش رو داخل واژنم حس کردم که مثل شاپرک جهید و انگار تا عمق شکمم پرواز کرد. نرم شدن و شل شدن کیرش داخل واژنم، آرامش عجیبی به من داد. وقتی که تموم شد، با همون فرم روی بدنش دراز کشیدم و سرم رو بردم توی صورتش تا نفس‌هاش رو بو کنم. باز هم لباش رو خوردم و بوس بوس‌های خیلی لیز و مرطوبی از لب همدیگه کردیم و مزه دهنمون رو چشیدیم. دهنم در دهنش قفل شده بود و فیکس داشتم لب پایینش رو لای لب‌هام مک اندکی می‌زدم. خوابم گرفته بود. چشم‌های افشین هم گم شده در انبوه موهای من بسته بود.
ثانیه‌های زیادی نگذشت که صدای شکستن درب خانه رو شنیدم.
صدای افسرهای ساواک که داد می‌زدند «هیچکس از جاش تکون نخوره، بی‌حرکت! شما محاصره شدید، تکرار می‌کنم شما محاصره شدید.»
من به خواب ابدیم فکر می‌کردم و هیچ چیز در اون لحظه نمی‌خواستم چون بزرگترین لذت عمرم رو همین چند ثانیه پیش تجربه کردم.
سیانوری که لای لثه‌هام قایم کرده بودم رو انداختم زیر دندونم و فشار دادم. پوسته‌اش شکست و محتویاتش خالی شد. نصفش رو بر زبونم ریختم و نصف دیگه رو تف کردم تو دهن افشین در حالی که هنوز لبامون در هم فیکس بود…

نوشته: لیلا

دکمه بازگشت به بالا