اولین و آخرین سکس با زن داداش زنم

سلام به همه ی دوستان من اسمم رامین هستش و 2 سال میشه که ازدواج کردم .الان ساکن تهران هستیم ولی شهرستان بزرگ شدیم و خانواده هامون هم شهرستان هستن . من چون محل کارم تهران هستش مجبور شدم بیام تهران و خونه بگیرم . تقریبا 3 ماه پیش بود که زنم داشت فارغ می شد و من مجبور شدم روزهای آخر دوران حاملگی رو ببرمش شهرستان خونه ی پدر و مادرش تا اونا بهش برسن و اگه یه وقت مشکلی پیش اومد ، اونا پیشش باشن . آخه من از صبح تا ساعت 6 عصر سر کار هستم و نمی تونستم پیشش بمونم . خلاصه بردمش شهرستان و خودم هم 2 روز موندم و قرار شد روز سوم صبح حرکت کنم و برگردم سمت تهران که برم سرکار .

شب آخری که اونجا بودم حمید داداش خانومم و الهام زنش اومدن اونجا و معلوم شد که حمید یه مشکلی داره که باید بره تهران پیش یه دکتر خوب تا معاینه بشه و وقتی فهمیدن که من فردا صبح عازم تهران هستم ،اونا هم تصمیم گرفتن با من بیان و یکی دو روز اونجا بمونن و کاراشون رو انجام بدن و برگردن . فردا صبح که شد ، من و حمید و الهام راهی تهران شدیم و غروب رسیدیم خونه و بهد از خوردن یه شام مختصر ، قرار شد زود بخوابیم که فرداش من صیح برم سر کار و اونا هم برن دکتر . صبح که شد من رفتم سر کار و سوییچ ماشینم رو واسه حمید گذاشتم خونه و خودم با مترو رفتم . غروب که کارم تموم شد برگشتم خونه و دیدم کسی خونه نیست . یه زنگ به گوشی حمید زدم که الهام جواب داد و گفت دکتر بعد از معایینه ی حمید تشخیص داده که باید 2 ، 3 شب بستری بشه بیمارستان و یه سری آزمایشات بده و تحت نظر باشه . من که تازه از محل کار رسیده بودم خونه ، هنوز لباس عوض نکرده بودم و به الهام گفتم که الان میام اونجا . به آژانس زنگ زدم و خودمو سریع رسوندم بیمارستان و 2 ، 3 ساعتی اونجا بودم . حمید رو توی بخش مراقبت های ویژه بستری کرده بودن و نمی شد کسی به عنوان همراه ، شب رو پیشش بمونه . به الهام گفتم حالا که نمی ذارن کسی پیشش بمونه ، بیا بریم خونه و شب رو استراحت کن و فردا صبح دوباره برگرد بیمارستان . الهام گفت که دلم آروم نمی گیره اگه پیش حمید نباشم . گفتم آخه نمی ذارن بالا سرش بمونی . گفت مهم نیست ، بیرون از بخش مراقبتهای ویژه می مونم . وقتی دلهره و اظطراب رو توی چشماش دیدم ، دیگه اصرار نکردم و گفتم که پس منم اینجا می مونم .الهام با تشکر زیاد و تعارف های معمول , منو راضی کرد که برم خونه و منم که خداییش خیلی خسته بودم ، قبول کردم و رفتم خونه .

فردا صبح رفتم شرکت و اون روز رو مرخصی گرفتم و رفتم سمت بیمارستان .ساعت 9 بود که رسیدم و رفتم داخل و الهام رو دیدم و بعد از سلام و چه خبر ، بهش گفتم که تو با ماشین من برو خونه و استراحت کن ، منم اینجا می مونم . بعد از کلی اصرار قبول کرد و رفت و قرار شد بعد از استراحت کردن ، دوباره برگرده . اون روز کلی آزمایش و سی تی اسکن و عکس و معایینه از حمید بعمل آوردن و ساعت 6 عصر دکتر متخصص اومد و بعد از دیدن آزمایش ها و عکس و… تشخیص داد که آقا حمید مشکل جدی نداره و فردا می تونه ترخیص شه . منم از شیندن این خبر خوشحال شدم و به الهام زنگ زدم که خبر رو بهش بدم . الهام گفت که توی ترافیک مسیر بیمارستان هستش و داره میاد . وقتی الهام اومد خوشحالی توی چشماش موج می زد و با سرعت سمت من اومد و محکم منو بغل کرد و بعد رفت بخش مراقبتهای ویژه که حمید رو ببینه . منم رفتم پیششون و سه تایی گفتیم و خندیدیم تا اینکه پرستار ها گفتن که باید بریم بیرون چون داریم مزاحم تخت های دیگه میشیم . حمید به الهام گفت که امشب نمی خوام اینجا بمونی و باید بری خونه استراحت کنی . الهام هم که فهمیده بود حمید مشکلی نداره و حالش خوبه ، راضی شد که بیاد خونه . از حمید خداحافظی کردیم و خوشحال از سلامتی حمید ، راهی خونه شدیم . توی راه به الهام گفتم چون کسی خونه نبوده که غذا بپزه و الان هم که حال و حوصله ی غذا پختن نداریم ، بهتره بیرون یه چیزی بخوریم و بعد بریم خونه . الهام هم قبول کرد و رفتیم رستوران و یه شام توپ زدیم و یه خورده حله هوله گرفتیم و رفتیم خونه . وقتی رسیدیم ، من گفتم که می رم یه دوش بگیرم که خستگی از تنم بیرون بره . بعد از اینکه دوش گرفتنم تموم شد و اومدم بیرون ، دیدم الهام دراز کشیده جلوی تلویزیون و داره ماهواره نگاه میکنه . الهام یه خانوم 28 ساله با قدی نسبتا بلند و هیکلی نه چاق و نه لاغر داشت . از نظر هیکل کاملا معمولی بود ولی از نظر صورت ، خداییش تودل برو و ناز بود . بگذریم ، منم رفتم و با فاصله ی تقریبا 1 متری از الهام دراز شدم و مشغول نگاه کردن ماهواره شدم . گفتم الهام خانوم ، هروقت خواستید بخوابید ، همینجا می تونید بخوابید و هم می تونید برید توی اطاق خواب و روی تخت بخوابید ، خلاصه هر جور راحتید. ساعت تقریبا 12 شد و الهام کم کم چشماش داشت روی هم می رفت و بعد از چند دقیقه دیدم چشماش بسته شده و خوابه . منم که داشتم فیلم می دیدم و همونجا دراز کشیده بودم . الهام ، یه خانوم 28 ساله با قدی تقریبا بلند و هیکلی نه چاق و نه لاغر داشت ولی از نظر صورت خیلی تودل برو بود . یه شلوار استریج چسبان با یه پیرهن نازک زنانه تنش بود . یه خورده نگاهش کردم و کم کم افکار شیطانی داشت میومد سراغم . یهو دیدم الهام یه تکون خورد و به پهلو افتاد (پشت به من ) . هر کاری میکردم که فکر خودمو به یه موضوع دیگه مشغول کنم ولی نمی شد . بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم ، آروم خودمو به الهام نزدیکتر کردم و دستم رو بردم سمت باسنش . اول نوک انگشتامو به باسنش زدم و کم کم جراتم بیشتر میشد و قسمتهای بیشتری از دستامو به باسنش می زدم . تپش قلبم خیلی زیاد بود و استرس امانم رو بریده بود . همش به این موضوع فکر می کردم که اگه بیدار بشه و آبروریزی بشه ، من چطور توی چشمای زنم نگاه کنم . چند بار سعی کردم بیخیال بشم و بخوابم ولی شهوت مثل بختک افتاده بود به جونم . خودمو باز بهش نزدیکتر کردم طوری که مماس به هم شده بودیم . کیرم رو چسبوندم به کونش و یه کم فشار دادم ، عکس العملی نشون نداد و همین مسئله منو به شک واداشت که نکنه الهام بیداره . دوباره ازش فاصله گرفتم و شلوارم رو درآوردم . حالا یه شورت و یه رکابی تنم بود . دوباره خودمو بهش چسبوندم . سینه ام به کمرش چسبیده بود ، کیرم بین لپ های کونش بود و جلوی رون هام به پشت رون هاش چسبیده بود . با استرس زیاد دستمو بردم سمت سینه اش و آروم یکی از سینه هاش رو گرفتم . یه خورده فشار دادم و ولش کردم . دوباره گرفتمش و هی فشارش می دادم و ولش می کردم . خیلی حس با حالی داشتم . شهوت و دلهره و استرس با هم میکس شده بودن و یه حس عجیب و با حال بهم داده بودن . هر لحظه بیشتر به این موضوع شک می کردم که الهام بیداره و به روی خودش نمی آره . همین مسئله جراات بیشتری بهم می داد به طوری که آروم آروم دکمه های پیرهنش رو باز کردم . سینه اش رو از روی سوتین گرفتم و دوباره حرکت شل کن سفت کن رو شروع کردم . سایز سینه هاش طوری بود که کامل توی دستم جا نمی شد . 90 درصد مطمئن بودم بیداره و داره حال می کنه ولی ترجیح میده رو نکنه که بیداره . دستمو گذاشتم پشت کتف راستش و سعی کردم با فشار وارد کردن به پشت کتفش ، مجبورش کنم دمر دراز بکشه . بعد از چند فشار ه پشت سر هم ، الهام خانوم یه تکونی به خودش داد و دمر شد . سعی کردم شلوارش رو پایین بکشم ولی تا زیر لپ های کونش بیشتر پایین نمیومد . به هر زحمتی که بود شلوارشو تا زیر زانوهاش پایین کشیدم . وای خدای من چی می دیدم ؟ الهام کنار من دارز کشیده و کونش داره بهم چشمک می زنه . خیلی حشری بودم . صورتم رو بردم سمت کونش و دماغم رو گذاشتم روی شورتش و بو کشیدم . از روی شورت ، سوراخ کونش رو لیس می زدم . دیگه کاملا مطمن بودم بیداره و همین اطمینان جراتم رو بیشتر می کرد . شلوارشو کامل بیرون کشیدم و خودم هم لخت شدم . دستمو رد کردم زیر شورتش و کوس نازشو لمس کردم . شورتش رو هم بالاخره درآوردم و حالا دیگه به جز سوتین ، هیچی تنش نبود که اون رو هم درآوردم و خیال خودم رو راحت کردم . الهام با اینکه بیدار بود ولی ترجیح می داد خودش رو خواب نشون بده . پاهاش رو از هم باز کردم و شروع کردم به خوردن کوسش . یه خورده شور بود ولی قابل تحمل . لرزش های بدن الهام در حین خوردن کوسش خیلی تابلو بود . یه خورده کرم نرم کننده برداشتم و مالیدم در سوراخ کونش . یکی از انگشتام رو آروم آروم کردم تو کونش و بعد دو انگشتیش کردم . سر کیرم رو که داشت منفجر می شد گذاشتم در سوراخ کونش و خیلی آرام و شاعرانه فرستادمش توی کونش و خودم هم دراز کشیدم روش . از یه طرف حس شهوتی بالایی داشتم ، از یه طرف هم به این حرکت الهام که خودشو به خواب زده بود ،خنده ام گرفته بود . آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن که احساس کردم هر لحظه ممکنه آبم فوران کنه . کیرم رو بیرون کشیدم و چند لحظه ای صبر کردم و دوباره فرو کردم داخل . بعد از چند تلمبه ی جانانه که زدم ، دوباره بیرون کشیدم و الهام رو به پهلو خوابوندم . خودم هم روبروی الهام به پهلو دراز کشیدم ولی برعکس . کیرم روبروی صورتش بود و کسش روبروی صورتم . کیرم رو مالوندم به لبهاش و سعی کردم بهش بفهمونم که بخورش ولی دهنش رو باز نمی کرد . از این حرکت پشیمون شدم و صاف درازش کردم . پاهاشو با دستام گرفتم و کشیدم سمت بالا که بندازمشون روی شونه هام و خودم هم وسط پاهاش نشستم . یه مقدار پاهاش رو به طرفین فشار دادم و کیرم رو گذاشتم روی کوسش . وایییییی کوسش خیس خیس بود .یه خورده فشار دادم و کیرم رو کردم توی کوسش . شروع کردم به عقب جلو کردن . صدای ناله های خفیفی از الهام به گوش می رسید و همین صداها منو بدتر حشری می کرد . دیگه داشتم به سرعت تلمبه می زدم و حال می کردم که احساس کردم آبم داره میاد . کیرم رو تا آخر توی کسش فشار دادم و آبم رو با فشار خیلی زیادی توی کوسش خالی کردم . چند لحظه دراز کشیدم و بعد لباس های الهام رو به زور تنش کردم و خودم هم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم تخت خوابیدم . فرداش که بیدار شدم دیدم ساعت یازده شده من خواب موندم و نرفتم سر کار . الهام هم رفته بود بیمارستان و یه یادداشت گذاشته بود و نوشته بود صبح چند بار خواسته منو بیدار کنه که برم سر کار ولی من بیدار نشدم و اون هم رفته بیمارستان . خلاصه این که اون شب واسه من یه خاطره شد که دیگه هیچوقت هم تکرار نمی شه .

نوشته:‌ رامین

دکمه بازگشت به بالا