ایبرو (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

وارد سالن که شدیم صف طولانی برای خروج وجود داشت . ترکیه برای ورود مراحل خیلی سختی داشت .
من و مهشید تو صف ایستاده بودیم که یک افسر مرزی ترکیه که لباس خاص نظامی رو داشت نزدیک من و مهشید شد با تعجب به مهشید نگاه کرد
افسر: Senin Adin ne؟
اسم شما چیه
مهشید: مهشید
افسر: İranlı mısın؟
افسر ایرانی هستی؟
مهشید: Evet
بله
افسر  دوست بغلیش رو صدا کرد
افسر: Rajab, şu hanıma bak, Ebro Goondeşı ne kadar da benzer.؟
افسر: رجب نگاه کن این خانم چقدر به ابرو گونش شبیه هست
افسر دومی:? Türkiye’ye neden geldiniz
برای چی به ترکیه میرید؟
مهشید دعوت نامه رو نشون اون دوتا مامور کرد
افسر: bizimle gel با ما بیایید
من و مهشید دنبال اون دوتا افسر از صف خارج شدیم و به دفتر رفتیم  و مهرهای ورود رو خودش زد
افسر: Sevgili bayan, bizimle bir fotoğraf çekmenizi isteyebilir miyim?
لطفا میشه با ما یک عکس بگیرید ؟
مهشید: Neden? ؟ چرا؟
افسر: Ebro Gondesh’e çok benziyorsun, Ebro şaşıracak
شما خیلی شبیه ابرو گوندش هستید ابرو تعجب خواهد کرد
مهشید کنار پرسنل اونجا ایستاد و چند تا عکس گرفت و پیش من اومد پرسنل مرزی با احترام خاصی ما رو به ترکیه دعوت کردند و ما وارد مرز شده و داخل اتوبوس نشستیم
مسافرها یکی یکی سوار میشدن و با تعجب خاصی به مهشید نگاه می کردن
من: مهشید این شباهت تو ممکنه دردسر برامون بشه شبیه یکی دیگه میشدی دیگه
مهشید: تو این چند سال واقعا خسته شدم کسی نیست بگه چقدر شبیه مهشید هستی
من: خب اون یکی الان کنارت نشسته مهشید خانم
مهشید یه مشت به بازوم زد و خندیدیم
اکثر مسافرهای خانم که روسری یا شال داشتن از روی سرهاشون برداشتن
خانم بغل دستی به مهشید: ابرو خانم روسری رو بردار ببینیمت
من: جوابشو نده اگه راحتی خودت چند دقیقه بعد بردار
مهشید: راست میگی فکر می کنه من با حرف اون برداشتم
یک ساعت بعد مهشید روسری آبی که با مانتو شلوار جین آبی ست بود در آورد موهای لخ و تا پشت گردنش بود و موهاشو سبک مصری کوتاه کرده بود و ته موهاشو فر کرده بود طوری که دو به دو طرف صورتش به صورت نیم دایره تاب خورده بود و زیبایی خاصی به صورتش میداد
من: یه چیزی بگم ناراحت نمی شی؟
مهشید: نه چطور؟
من: با این مدل مویی که درست کردی دیگه واقعا ابرو گوندش شدی من خودم دیگه اعتراف می کنم .
مهشید: باشه ولی من از اون خیلی خوشگلترم
من: میدونی که ابرو هم تو اون مسابقه حضور داره؟
مهشید: آره میدونم ولی نمیدونم واکنشش چی باشه؟
شب شده بود و چراغهای اتوبوس خاموش بود و مهشید هر پنج دقیقه یک بار خمیازه می کشید
من: اگه خواب میاد چرا نمی خوابی
مهشید: سرم رو باید به یه چیزی تکیه بدم تا خوابم بگیره وگرنه خوابم نمی گیره
من خودم رو یه کم پایین تر کشیدم
من: اگه ناراحت نمیشی سرت رو بذار رو شونم
تا اینو گفتم سرش رو گذاشت و چشماشو بست
هندزفری گوشی رو زدم رو گوشیم و از گوگل آهنگ سرتو بذار رو شونه هام خواب بگیره از امید رو پخش گذاشتم و گوش کردم اون لحظه خیلی برام لذت بخش بود.
سرتو بذار رو شونه هام خوابت بگیره بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره حتی من از شنیدنش گریه ام میگیره
یه لحظه یکی از هندزفری ها رو از گوشم برداشت و روی گوش نزدیک به من گذاشت

بذار رو سینه ام سرتو چشم های خیس و ترتو بذار تا سیر نگات کنم بو بکشم پیرهنتو
بغل کن و بچسب بهم بکش دوباره دست بهم جز تو کسی رو ندارم نزدیک تر از نفس بهم
سرتو بذار رو شونه هام خوابت بگیره بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
مهشید: دوستم داری ؟خجالت نکش بگو
من: آره خیلی . خیلی دوست دارم
گریم گرفت
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره حتی من از شنیدنش گریه ام میگیره

وقتی چشات خوابش میاد آدم غماش یادش یه حالتی تو چشماته که عشق خودش باهاش میاد
سرتو بذار رو شونه هام خوابت بگیره بذار تا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره حتی من از شنیدنش گریه ام میگیره
آهنگ تموم شد اشک چشمامو پاک کردم
مهشید: مرد که گریه نمی کنه
من: گریه خوشحالیه
مهشید: چرا خجالت می کشی من همون روز اول از نگاهت فهمیدم . حالا بخواب فردا باهم حرف می زنیم
من: باشه فقط تو هم باید بگی که منو چطور دوست داری مثل برادر یا همسر
مهشید: نمیگم خودت باید پیداش کنی شب بخیر
سرش رو گذاشت دوباره رو شونم و به خواب عمیقی رفت منم سرم رو به سرش تکیه دادم و خوابم برد.
ساعت نه بود که من بیدار شدم و مهشید داشت بیرون رو تماشا می کرد
مهشید: صبح بخیر خرس عاشق چقدر می خوابی؟
من: صبح تو هم بخیر عزیزم
مهشید: چی چی عزیزم؟
من: آره عزیزم دیگه نمی خوام ازت خجالت بکشم واسه همین می گم دوست دارم
مهشید: اوه اوه پسر خجالتی رو خخخخ
من: باشه بخند .
نزدیکهای ظهر به استانبول رسیدیم و یک اسنپ به قول اونا itaksi  گرفتیم رفتیم دفتر شرکت کانال خودمون دو معرفی کردیم
یک نفر که برنامه ریز اون برنامه بود ما رو به یک هتل درجه یک نزدیک شبکه شو تی وی برد .
وارد لابی شدیم که دوتا اتاق تک نفره به درخواست من رزرو کردیم
مهشید: من معذب نیستم اگه تو یک اتاق باشیم
من: خب میدونم ولی باید مراعات کرد به قول معروف در دیزی و حیا گربه
مهشید: باشه مرسی
اتاقهای ما روبروی هم بود که میشه گفت یک سالن متوسط و یک اتاق بزرگ و حمام و سرویس داشت فکر کنم دو برابر اندازه هتل‌های ایران بود و هزینه هم شاید نصف هتل در ایران نبود.
من تا رسیدم حوله دو برداشتم رفتم یک دوش حسابی گرفتم و اصلاح کردم آدکلن زدم و لباسها مو عوض کردم خیلی گرسنه بودم نهار نخورده بودم منتظر شدم تا مهشید هم آماده بشه بریم رستوران هتل نهار بخوریم
نیم ساعت من با گوشیم بازی می کردم اینترنت واقعا عالی بود و چون اینترنت هتل رایگان و پرسرعت بود من ۱۰ فیلم با کیفیت بالا را در ۵ دقیقه دانلود کردم و گذاشتم وقتی بیکارم نگاه کنم
صدای زنگ هتل اومد در رو باز کردم مهشید داخل اومد
من: حالا دم در بدرقه بود تشریف می آوردی داخل
مهشید: ببین من اینجا بدون اجازه میام تو ولی تو باید حتما در بزنی
من: چه منطق دو طرفه ای خوشم اومد
مهشید: خخخخ خب نهار چی بخوریم
من: من که گارسون نیستم بریم پایین ببینیم چی دارن
مهشید: میدونی همون جمشید خجالتی بودی بهتر بود ها؟ می بینم که یخت باز شده
من: هههه آخه هوای اینجا خیلی گرمه یخ اینجا زود آب میشه
مهشید یه 🤪شکلک در آورد: خیلی بامزه ای
من: بریم مردم از گشنگی
مهشید: ف ف چه بوی خوبی میده آدکلنت
من: اگه خوشت میاد هرروز می زنم
مهشید: نگفتم خوشم میاد گفتم بوی خوبی میده
من: خب هردو همون معنی رو میده دیگه عزیزم
مهشید: بازم گفت عزیزم . من کی عزیز تو شدم؟
من: از همون روز اول
رسیدم لابی و کنار میز نهار خوری نشستیم یک گروه ارکست مشغول نواختن موسیقی بودند.جالب اینجا بود که قبل از ورود ما کسی اونجا نبود ولی اونا مشغول نواختن و خوندن بودن
نشستیم و بی اختیار هردو مشغول تماشای گروه موسیقی شدیم
هنگام خواننده یک مرد چشم آبی و خوشتیپ بود که وقتی ما رسیدیم با خوندن با یک گل رز قرمز کنار میز ما اومد و اونو به مهشید تقدیم کرد و عقب عقب هنگام خوندن عقب رفت
مهشید با عشوه خاصی گل رو گرفت و بو کرد و روی میز جلو من گذاشت . و محو خواندن اون گروه شد خواننده ترک هنگام خوندن فقط چشم به مهشید دوخته بود و این حسادت منو بد جوری تحریک کرده بود.
با خودم: مرتیکه دیوث.مثل اینکه کوره نمی بینه من کنارش نشستم . علی و حمید تموم شد الان این موی دماغ شده . دلم میخواد با اون کراوات قرمزت خفت کنم
مهشید: کجایی با توام صدات می کنم
من: ها ها چیه چی گفتی مگه
مهشید: منوغذا آوردن ببین چی می خوری
من: آهان بده ببینمش کباب چی داره هوس کباب کردم اونم از نوع بختیاری
مهشید: اینجا ایران نیست که . کباب هست ولی اوتی که می گی اینجا گیر نمیاد
من: حیف شد اینجا فقط خواننده مفت خون مثل اون پیدا میشه که به نامزد مردم جلو نامزدش گل میده
مهشید: خخخخ هههه پس آقا غیرتی بودن من نمی دونستم
من: مهشید من نسبت به هرکی و هر چی نسبت به تو نظر داشته باشه غیرتیم فهمیدی که؟
مهشید: باشه پس با چادر سیاه میرم می خونم
من: بابا ول کن تسلیم یه چیزی انتخاب کن گارسون منتظر ماست ،مثل غول چراغ جادو دست به سینه ایستاده کنار میز ما
مهشید: من کباب ماهی با سالاد می خورم
من: باشه منم همون
من با اشاره به اسم منو دوتا کباب ماهی درخواست دادیم
نهار با اون موسیقی خیلی می چسبید هر چند فکر می کردم خواننده با چشمش مهشید رو می خورد.
مهشید یک تیشرت آستین کوتاه سبز رنگ و یک دامن مشکی زیر زانو بلند پوشیده بود یه جفت کتانی سفید که موهای مصری شو با دوتا سنجاق سر پشت گوشش موهاشو بسته بود تو اون تیپ واقعا دوست داشتنی بود. دوست داشتم فقط نگاش کنم.غذا خوردنش هم واقعا دوست داشتنی بود . من نصف غذام رو نخورده بودم ولی مهشید داشت با قاشقش ته بشقاب رو جمع می کرد
یه ابرو شو داد بالا و گفت: چته محو من شدی چرا غذاتو نمی خوری مگه گرسنه نبودی؟
من: تو تند تند بلعیدی من معمولی می خورم .
بشقابم رو بطرفش هل دادم
من: من زود سیر میشم اگه گرسنه ای اینطرف دست نزدم نوش جان کن
مهشید: مرسی واقعا گرسنه هستم
به طرف خودش کشید و دخل اونم تو یک دقیقه در آورد از اخلاق بی تعارفی مهشید خیلی خوشم اومده بود و با خنده بهش نگاه کردم
من: اگه گرسنه هستی بازم بگم بیارن
مهشید: نه دیگه سیر شدم عالی بود
اجرای گروه موسیقی تمام شد و ما جهت حسن ادب بهشون دست زدیم
خواننده از روی سن دوباره پایین اومد و دستش رو برای احوال پرسی بطرف من و سپس مهشید دراز کرد و دست داد
خواننده: Ben Okan, sizi tanıyabilir miyim?؟
من اوکان هستم می تونم شما رو بشناسم
من: Benim adım Jamshid ve nişanlımın adı Mahshid İran’dan buraya geldik.
اسم من جمشید و اسم نامزدم مهشید از ایران اینجا اومدیم
اوکان: Çok güzel hanginiz programda şarkı söyleyecek?؟
کدومتون تو برنامه اوسیس خوانندگی می کنید؟
مهشید: از کجا فهمید؟
من: فکر کنم همه مهمونهای اینجا مربوط به اون برنامه باشند

اوکان: Evet Jamshid Bey, anladığım kadarıyla bir TV programına konuksunuz.
Azericenizi iyi biliyorum
بله آقای جمشید خوب فهمیدن شما اینجا مهمان تمام مهرنامه شو تی وی هستید در ضمن من زبان آذری شما رو خوب بلدم
من با خودم: این یارو هم خیلی سیریش تشریف داره باید زود از اینجا بریم تا مخ مهشید رو تیلیت نکرده
من: مهشید پاشو بریم بالا استراحت کنیم عصر بریم بازار خرید کنیم
مهشید: باشه
اوکان: Mahshid Hanım’dan bizim için bir şarkı söylemesini isteyebilir miyim, minnettar olacağım
میتونم از خانم مهشید بخوام یک آهنگ برایمان بخواند ممنون خواهم شد
من: اگه دوست داری بخون
مهشید: می خونم بشرطی که تو هم تو گروه تا باغلاما رو بزنی اوکان : Evet yapabilir
بله میشه
رو به نوازنده تار باغلاما کرد و اشاره کرد که اونو به من بده
من تار رو گرفتم چند نت زدم نسبت به تار من واقعا تار عالی بود
اوکان: Ne okuyabiliyorsun?
مهشید: Sensizim
اوکان: Gondiş mı? Mükemmel seçim
از گوندش؟ انتخاب عالی
موزیک
من با گروه موزیک آهنگ رو شروع کردم مهشید هم متن آهنگ رو از اینترنت درآورد و خیلی خوب هم خوند
اوکان: Yarışmada bu şarkıyı çalmak gerçekten çok güzeldi tabi bu benim düşüncem
واقعا عالی بود همین آهنگ رو تو مسابقه اجرا کنید البته نظر من اینه
من: باید آهنگ خوبی انتخاب کنیم
مهشید: راست میگه این موزیک ریتم شادی داره راحتتر میشه اجراش کرد
من با خودم: باید راه این یارو رو ببندم ممکنه مهشید رو تحت تاثیر بذاره
من: مهشید بریم فردا تمرین می کنیم امروز بریم بگردیم
مهشید: آره یادم نبود بزن بریم
از هتل زدیم بیرون و من محل هتل رو روی گوگل مپ سیو کردم تا راحتتر بتونیم پیدا کنیم چون کرایه تو استانبول بخاطر گرونی بنزین واقعا سر به فلک می زد
پیش هم راه می رفتیم مهشید سرشو به زیر انداخته بود و فکر می کرد . دستمو دراز کردم برای اولین بار دستش رو گرفتم یه لحظه شوکه شد و دستش رو از دستم بیرون کشید
من: منظوری نداشتم احساس کردم خیلی غمگینی
مهشید: جمشید الان پدر مادرم به شمارم تماس می گیرن و ما خط ایران رو خاموش کردیم می ترسم نگران بشن
من: مسلما نگران میشن بنظرم باید زنگ بزنی راستش رو بگی
مهشید: اگه بگم بابام پا میشه میاد اینجا
من: بهش بگو پیش من هستی تا نیاد خودت مگه نگفتی به من اعتماد داره
مهشید: میدونم حسابی کفری میشه میشناسمش
من: بهتر از اینکه از نگرانی پرپر بزنن
مهشید: راست میگی الان یه سیم کارت برای هرکدوم بخریم تا خودمون هم با هم در ارتباط باشیم
من: فکر خوبیه
رفتیم یه فروشگاه موبایل دو تا سیم کارت مشابه هم خریدیم و به گوشیمون انداختیم . و دوباره به راهمون ادامه دادیم
من: مهشید یه خواهشی ازت دارم
مهشید: جانم گوش می دم
من: اینجا به هیچ کس اعتماد نکن اینجا یه کشور غریبه من نگرانت میشم
مهشید: آها گرفتم چی می گی . نگران نباش من به غیر از تو به کسی اعتماد نمی کنم
من: مرسی
مهشید: دوستم داری؟
من: آره خیلی زیاد تو چی؟ دوستم داری
مهشید: نمی گم تا جلز جلز بسوزی
من: مهشید من واقعا سر درگمم حس تو به من برداریه یا نامزدی
مهشید: نمی گم گفتم که
من: پس سرکاری نه؟
مهشید: باید خودت پیداش کنی
پهلو به پهلو و شانه به شانه تو خیابان‌های استانبول راه می رفتیم از جلو دوتا فروشگاه لباس و پوشاک گذشتیم مهشید دوباره برگشت و به ویترین پر زرق و برق لباس‌های فروشگاه نگاه کرد
مهشید: اوفف چی قشنگن حیف پول کافی نیاوردم
من: اینجا گرونه بریم بازار اصلی پوشاک اونجا از این بهترهاش هست
مهشید: تو از کجا اینقدر استانبول رو میشناسی یا زبونشون رو بلدی؟
من: پدر ماهواره بسوزه الان ده سال برنامه های ترکیه نگاه می کنم
مهشید: ههه پس ماهواره به یه دردی می خوره
من: بزنم گوگل‌ مپ بریم طرف بازار
مهشید: اگه دوره ولش کن من پول ندارم
من: یه ست لباس کفش مهمون منی هدیه من به تو عزیزم
مهشید: مرسی ولی به من نگو عزیزم اگه میشه
من با خودم: خب راحت شدی آنقدر پررو بازی کردی ناراحت شد بابا اینقدر زود پسر خاله نباش شاید دوست نداره؟
مهشید: بازم رفت تو خودش اینقدر اخم نکن خیلی ترسناک میشی
من: باشه دیگه نمی گم بریم
بعدازچند ساعت پیاده روی بالاخره به بازار رسیدیم  نصف بازار رو گشتیم تا اینکه مهشید یک ست آبی پیراهن سرهم بلند یقه گرد پشت باز انتخاب کرد
ما وارد فروشگاه شده و مهشید پیراهن رو به اتاق پرو برد
بعد از پنج دقیقه منو صدا کرد
رفتم گفتم بله
مهشید: ببین بهم میاد
من:  از جلو که خیلی بهت میاد
یه چرخی زد پشتش کاملا لخت بود و به طرف من ایستاد
مهشید: از پشت چطوره؟
من: یعنی نگاه کنم؟
مهشید: وا پس نگاه نکنی چطور نظر بدی
من به صورت نیم رخ ایستاده بودم و یه نگاه کردم
من: اونم خوبه ، رفتم حساب کنم
رفتم پول پیراهن رو دادم و یه کفش آبی رنگ پاشنه بلند هم خریدیم
مهشید: واقعا نمی دونم چطور تشکر کنم ،با همین لباسها به صحنه میرم
من: اوکی پس منم یه کت شلوار و کراوات بخرم که شخصیتت خراب نشه
مهشید یه اخم کرد😠: دیگه این حرفو نزنی ها شخصیت تو بیشتر از این حرفهاس
مهشید از اینکه منو تو دو راهی قرار می داد خیلی کیف می کرد بخصوص از اینکه مشتم پیشش باز شده بود .
سوار مترو شدیم نزدیک هتل پیاده شدیم . به هتل رفتیم . بچه های زیادی تو هتل بودن که نسبت به ظهر خیلی شلوغ تر شده بود .که اکثرا اهل ترکیه بودن ولی از شهرهای دیگه ترکیه اومده بودند
رفتیم لابی تا کلیدهای هتل رو بگیریم که مدیر هتل با ما گفت نیم ساعت دیگه در سالن کنفرانس هتل حضور داشته باشیم تا متصدیان برگزاری مسابقه جلسه آموزش و فیلمبرداری جهت نمایش اولیه مسابقه تهیه کنند.

رفتیم اتاقهامون وسایل رو گذاشتیم و دوباره به لابی برگشتیم و از اونجا به سالن بزرگی که تو محوطه هتل بود رفتیم.
جلسه بیشتر حالت معارفه و آشنایی همدیگه بود که ما یک آقا که از تبریز هم اومده بود آشنا شدیم
و یک دوست هموطن که زن و شوهر بودن ملاقات کردیم. که قرار بود خانمش آواز بخونه
بعد از چند تا مصاحبه و فیلمبرداری از مهشید ما دوباره به محل اقامتون برگشتیم . طبق برنامه ای که به ما دادند ساعت اجرای مهشید ساعت ۱۱ صبح بود که مهشید همون آهنگ که ظهر اجرا کرده بود رو تو ورقه درخواست نوشت . و به مجری برنامه داد
من وارد اتاقم شدم از خستگی دیگه داشتم می مردم می خواستم سرو بذارم بخوابم ولی یه لحظه فکر کردم باید به مهشید دلداری بدم و هم اینکه اون اصلا شعرهای آهنگ رو بلد نبود باید کمکش می کردم.
ر فتم دم در اتاقش در رو زدم . در رو باز کرد . چشماش از فرط گریه مثل کاسه خون شده بود
من: چی شده … چرا گریه می کنی؟
مهشید: به پدرم زنگ زدم همه چی رو گفتم اونم گفت دیگه اینجا نیا همون جا بمون
من: اون از ناراحتی گفته بهش باید حق بدیم باز خوبه میدونه الان کجایی
مهشید: آره بهم گفت داشتیم از نگرانی می مردیم گوشیت دو روزه خاموشه زنگ هم نمی زنی؟
من رفتم داخل و دستش رو تو دستم گرفتم روی تخت نشستیم. کف دستش رو صورتش بود و مدام اشک می ریخت
من: ببین مهشید اینارو بذار کنار . ما دیگه اینجاییم
باید حواست رو مسابقه و اجرا باشه حتی یک بیت هم از شعر حفظ نیستی
مهشید: پشیمون شدم فردا برگردیم نمی خوام برم
من: به این سادگی نیست اونا ازت تست گرفتن تایم تعیین کردن نمی تونی به همین آسونی بریم
من: تو اجراش بکن اگه هم خراب شد مهم نیست بر می گردیم فقط باید اجراش کنیم
مهشید: چطور یاد بگیرم؟
من: من یه تار از هتل امانت می گیرم من میزنم تو با آهنگ شعر رو حفظ کن . مهشید خواهش می کنم کاری نکن به ما بخندن بخصوص که الان نماینده یک شهر و کشوریم
مهشیدچشماشو پاک کرد و گفت : باشه
رفتم یه تار پیدا کردم و دوباره به اتاقش برگشتم
تا ساعت دو شب ما تمرین کردیم و مهشید شعر رو خیلی زودحفظ کرد حتی با نت که من میزدم روان‌تر می خوند .
من: مهشید از همه اول باید به استرست غالب بشی وگرنه هم صدات می لرزه و هم شعر یادت میره
مهشید: از استرس می میمرم چکار کنم؟
من: هنگام ایستادم تو صحنه سه تا نفس عمیق بکش و چشماتو ببند و وقتی شروع شد با اعتماد به نفس شروع کن باور کن نتیجه میده . ضربان قلبت رو کنترل کن آروم آروم نفس بکش
مهشید: باشه واقعا مرسی که هستی نبودی من چکار می تونستم بکنم
من: ببینم چکار می کنی الان بریم بخوابیم ۸ صبح میام بریم سالن اجرا تا اونجا هم تمرین کنیم
مهشید: باشه
من: شب خوش راحت بخواب به هیچ چیز فکر نکن شب بخیر
بلند شدم که برم دم در بودم
مهشید: جمشید…
من: بله
مهشید: هیچی یادم رفت می خواستم چیزی بگم
یه لبخند کش داری زدم  😏: شب بخیر
من با خودم: یعنی می خواد انتقام رفتار خودم رو بگیره؟ چی می خواست بگه شاید هم می خواست تشکر کنه . بی خیال مثل اینکه من اشتباه می کنم
رفتم واحد خودم در بستم تا رفتم تختخواب خوابم برد
ساعت ۸ صدای آلارم گوشیم در اومد بلند شدم
من با خودم: خدا امروز رو خیر کنه برم بیدارش کنم
دست و صورتمو شستم کت و شلوار سفید با کراوات مشکی که دیروز از بازار خریده بودیم پوشیدم رفتم زنگ واحد مهشید رو زدم
مهشید هنوز تو خواب بود چند بار زنگ رو زدم با چشمهای پف کرده🥱 اومد در رو باز کرد
مهشید: بابا چه خبرته
یه نگاه از بالا به پایین کرد
مهشید: به به چه خوشتیپ داداشی
من: زود باش تنبل باید بریم صبحانه بخوریم دیرمون شده من اتاقم ،آماده شدی بیا اطلاع بده آبجی
مهشید از کلمه آخر من مثل اینکه ناراحت شده بود
با اخم 😠گفت: باشه مثل اینکه سر آورده
باخودم: آخ جون خوب شد تو باشی دیگه به من به داداشی نگی یه پوز خند هم بهش زدم رفتم اتاقم
نیم ساعت بعد در واحد زنگ خورد در رو باز کردم
واو پیراهن آبی با آرایش تم بنفش و رژ بنفش محشر شده بود ۱۰ ثانیه تو صورتش خیره موندم
مهشید: آقای خجالتی اگه مشاهداتت تموم شد بریم
من: ههه شرمنده حواسم نبود خیلی خوشگل شدی آخه

راه افتادیم و سوار آسانسور شدیم به غذا خوری رستوران رفتیم.
چند نفر شرکت کننده تو لابی بودن و مشغول صحبت با هم بودن و صبحانه می خوردن
اوکان اونجا نبود ولی یه لایت ملایم ترکیه ای گروه موزیک می زدن . ما صبحانه خوردیم و با یه اسنپ به محل برگزاری رفتیم
وارد سالن شدیم چندین گروه نشسته بودن و منتظر اجرا بودن . یک نمایشگر ال ای دی بزرگ تو سالن بود که اجرای شرکت کننده ها رو نمایش می داد. اکثر شرکت کننده ها اون روز مردود می شدند
۱۲ نفر شرکت کننده بود که تو سالن انتظار بودند و یه مصاحبه هم قبل از رفتن به سالن انجام می دادند
مهشید چون به زبان ترکیه مسلط نبود به همون زبان آذری مصاحبه کرد .
اجرا اینطور بود که چهار داور پشت به صحنه روی صندلی‌های قرمز نشسته بودن و خواننده یا شرکت کننده آهنگ مورد انتخابش رو می خوند اگه حتی یکی از داورها دکمه چراغ دار، صندلی رو می زد ،صندلی به طرف شرکت کننده بر می گشت .یعنی اون شرکت کننده قبول میشد و اون تو تیم اون داور قرار می گرفت و به مرحله بعد می رفت و اگه از دوتا بیشتر چراغ می گرفت بین اونا باید یکی از داورهارو انتخاب می کرد.
ساعت ۱۱ بود اون روز فقط دو نفر قبول شده بودن بقیه حذف شدن و اجرای مهشید آخرین اجرای اون روز بود
من: مهشید آماده باش نوبت توئه استرس رو بذار کنار باشه سه تا نفس عمیق قبل از خوندن
مهشید: برام دعا کن
مهشید با اعتماد به نفس به طرف سالن اجرا به راه افتاد و منم به اتاق مخصوص همراه که از اونجا با مجری برنامه سالن  رو می دیدیم رفتم.
مهشید وارد سالن تقریبا تاریک با نور آبی شد پیراهن زر دار  آبی مهشید مثل یک ستاره تو آسمان شب اونجا می درخشید . مهشید چشماشو بست و چند تا نفس عمیق کشید طوری که صدای نفساهاش از میکروفن تو سالن پیچید
پشت صندلی‌ها به ترتیب ابرو گوندیش مصطفی صندل حادیثه و مراد بوز نشسته بودند که پشت به صحنه بودند با هم پچ و پچ می کردن.
تیک تیک تیک
صدای موزیک
مصطفی صندل به ابرو: Ibro senin şarkını seslendirmek istiyor gibi görünüyor
ایبرو مثل اینکه آهنگ تو رو میخواد اجرا کنه
ایبرو گوندش آبروشو بالا داد و گفت : Kesinlikle
دقیقا
با صدای موزیک شاد آهنگ حادثه روی صندلی می رقصید و مراد بوز هم دست میزد و ابرو گوندش چشماشو بسته بود و به حس رفته بود
صدای مهشید:Beklerim yıllarca beklerim
منتظر می مونم سال ها منتظر می مونم

Hasretime hasretini eklerim
به حسرتم حسرت نبود تو رو هم اضافه میکنم

Beklerim yıllarca beklerim
منتظر می مونم سال ها منتظر می مونم

ابرو  از همه اول دکمه صندلی رو زد و صندلی به طرف مهشید چرخید. از صدای دلنشین مهشید خیلی خوشش اومده بود
تا مهشید رو دید  چشماش چهار تا شد دو سه سانت هم سرش به طرف جلو اومد
ابرو:Nasıl mümkün olmadığına inanmıyorum, mümkün değil
باور نمیکنم چطور ممکنه نمیشه نه نمیشه
بقیه پشت به صحنه بودن
حادیثه:Ibro neden bu kadar şaşırmıştı?
ایبرو از چی اینقدر تعجب کرد
مراد بوز با اشاره مچ دست و انگشتاش و بیرون دادن لب پایینی اشاره کرد که نمی دونه
ابرو سر پا ایستاده بود و با خنده تماشا می کرد حادثه هم دکمه رو زد
حادثه : Vay canına, bunun ne kadar benzer olduğuna bak sana
وای ببین اینو چقدر شبیه
مهشید همراه با اشک خوشحالی داشت با اعتماد نفس بالایی می خوند حادثه هم روی صندلی بلند شده بود و می رقصید
Özlemime özlemini eklerim
به دلتنگیم دلتنگیه تو رو هم اضافه میکنم

Seni seni seni seni seviyorum diyemedim yar
تورو، تورو، تورو، تورو دوستت دارم نتونستم بگم ای یار

Seni seni çok özledim
برای تو خیلی دلتنگم
Nankörsün güzelim değmezsin
قدرنشناسی خوشگلم ارزش نداری

Aşkın sevdanın kıymetini bilmezsin
قدر عشق و دوست داشتن رو نمی دونی

Kala kala bir ben kaldım dünyada sensizim
موندم و موندم فقط تو دنیا من موندم بی تو هستم

Yana yana bir sana yandım dünyada sensizim
سوختم و سوختم تو دنیا فقط برای تو سوختم بی تو هستم

Cana cana bir canı sevdim
عاشق یک جون شدم

Dünyadaki o can sensin
اون جون تو این دنیا تو هستی

Sen benim göz bebeğim bir tanemsin
تو عزیزترین منی تو یکی یه دونه ی منی
ابرو گوندش سن سیزم

آهنگ تموم شد و مصطفی صندل و مراد بوز هم دکمه تایید رو زدن و چرخیدن
مراد بوز: Ibro, senin öz kızın kim?
ایبرو این دیگه کیه دختر خودته؟

ایبرو رو به مهشید: Adın ne, nereden geldin?
اسمت چیه از کجا اومدی؟
مهشید: Benim adım Mahshid İran’dan geldim Azeri’yim
اسمم مهشید از ایران اومدم آذری هستم

مراد بوز با خنده به ابرو: Ibro Annen veya baban gibi misin?
ایبرو تو شبیه مادرت هستی یا پدرت؟

ابرو: Anneme benziyorum, nasıl oluyor?
شبیه مادر چطور مگهشبیه مادر چطور مگه

مراد بوز: Bırak gitsin kötü oldu sen baban gibi olsan baban da iranda evli derdim ama annenden sorun daha da büyüdü.

ولش کن بد شد اگه شبیه پدرت بودی می گفتم پدرت تو ایران هم ازدواج کرده ولی مسئله از طرف مادرت بد شد
تماشاگرها: Bir daha , Bir daha
یک بار دیگه یک بار دیگه

آجون مجری اصلی برنامه: İzleyiciler tekrar yapılmasını istiyor, Ibro siz de Mahshid ile birlikte gerçekleştirmek istiyorsunuz.
بیننده ها تکرار می خوان ایبرو میخوای با مهشید  اجرا کنی؟
ابرو: البته
Tabi ya
دوباره موزیک شروع شد مهشید و ایبرو کنار هم می رقصیدن البته ایبرو ۲۰ سال از مهشید بزرگتر بود ولی درست مثل این بود که گذشته ایبرو کنارش ایستاده و می رقصه برای ایبرو خیلی هیجان انگیز بود .
هنگام خوندن تو صورت هم نگاه می کردن و با لبخند به هم می خوندن موزیک تموم شد و ایبرو مهشید رو بشدت بغل گرفت و مهشید هم دو دست ابرو رو گرفت و یه نیم خیز تعظیم زنانه به ابرو کرد و ابرو برگشت رو صندلی نشست
مجری: Hakemlerden birini seçmek zorunda mısınız?
الان باید یکی از داورها رو انتخاب کنید؟

مصطفی صندل: Mahshid, şimdi Ebro’ya benzemiyorsun, geçmişteki Ebro’ya benziyorsun, o yüzden grubuma gel, orada yeni bir Ebro yapacağım
مهشید شما الان شبیه ایبرو نیستید شما شبیه گذشته ایبرو هستید پس به گروه من بیا اونجا یک ایبروی جدیدی خواهم ساخت

ابرو: bana gel seni benim gibi seviyorum
به طرف خودم بیا تو رو مثل خودم دوست دارم

حادثه: Hareketlerin ve sesin çok hoş benim grubumdaysan seni 1.sınıf şarkıcı yaparım
حرکات و صدای دلنشینی داری اگه تو گروه من باشی یک خواننده درجه یک از تو می سازم

مراد بوز:Mahshid, akıllıca bir karar ver, duygularınla ​​değil, eğer benim grubumsan, güçlü bir grup olacağız ve seninle finalde olacağız.
مهشید عاقلانه تصمیم بگیر نه از رو احساس اگه گروه من باشی ما یک گروه قوی خواهیم بود و با تو فینال خواهیم بود

مجری: Hangisini seçersin?
تصمیم بگیرید کی  رو انتخاب می کنید

مهشید :Buralara gelene kadar çok zorluklar çektim.Her zaman kalbimden sevdiğim birini seçtim ve bana umut veren şarkıları dinledim.Elbette hepinizi seviyorum.
سختی های زیادی رو کشیدم تا به اینجا رسیدم همیشه  کسی رو که از صمیم قلب دوستش داشتم و آهنگهای رو گوش می کردم و به من امید میداد با عشق انتخاب می کنم البته همه شمارو دوست دارم

مهشید:Benim seçimim Ibro Gondesh
انتخاب من ایبرو گوندش

حادیثه :Ibro Gondish hak ettiğini buldu
ایبرو گوندیش به حقش رسید

مجری داخل اتاق: Şimdi nasıl hissediyorsun?
الان چه حسی داری

من: çok mutlu ve gururluyum
خیلی خوشحالم و افتخار می کنم

مهشید با همه داورها روبوسی و خداحافظی کرد

ابرو: وایستا یکبار دیگه نگاهت کنم
Sana bir kez daha bakmama izin ver

مهشید چند ثانیه تو صورت ایبرو نگاه کرد
ابرو: Çok tatlısın
خیلی خوشگلی
حادثه : Az önce kendini mi yoksa onu mu övdün?
ایبرو الان خودت رو تمجید کردی یا اون
ابرو: Tanrım, gençliğime çok benziyordu.
خدایا چقدر شبیه جوانی من بود

مهشید از صحنه خارج شد در حالی که از خوشحالی تو پوستش نمی گنجید وارد اتاق ما شد . ناخواسته به طرفم دوید و منو تو آغوشش گرفت . سرش رو روی سینم گذاشته بود و گریه می کرد
مهشید: بابت همه چی ازت ممنونم
من: خب بریم هتل، یه کم صحبت کنیم
از ساختمان برنامه او سیس ترکیه بیرون اومدیم و راهی هتل شدیم . مهشید مثل بچه ها بجای راه رفتن می پرید و دستاشو بالا پایین می کرد . رسیدیم هتل و رفتیم اتاق خودمون تا لباسهامون رو عوض کنیم.
چند دقیقه بعد مهشید با مشت در اتاق من رو کوبید
من: مهشید اومدم در رو نشکن
در رو باز کردم پرید تو اتاق و در رو پشت سرش بست
مهشید: وای خدا امروز چقدر خوشحالم . دیدی؟ واقعا عالی بود اجرام از خودم راضیم
من: خدا رو شکر آره از اتاق دیدم معرکه کردی
من : مهشید
مهشید: بله
من: یه چی بگم ناراحت نشی؟
مهشید: چرا بشم بگو
من: تو باید ابرو رو انتخاب نمی کردی به غیر از ابرو اون سه نفر دیگه رو انتخاب می کردی موفق می شدی
مهشید: چرا متوجه نمیشم
من: ابرو تو جلسه دوئل دونفره رقیب تو هرکی باشه اونو انتخاب می کنه
مهشید: مگه ندیدی چقدر منو می خواست چرا ردم کنه؟
من: تو ترکیه خواننده های بزرگ دلشون نمیخواد کسی مثل صدا یا قیافشون پیدا بشه و زحمات چند سالشون شریک بشه
من: اونا اعتقاد دارن فقط یک ابرو وجود داره یا یک ماحسون و …
مهشید: چرا زودتر نگفتی
من: فکر می کردم می دونی
مهشید: مهم نیست من فقط یک اجرا در نظرم بود ولی الان یه اجرای دیگه هم دارم
من: سه روز دیگه دور اول مسابقه تموم میشه و تو دو جلسه با ابرو تمرین میکنی تا اون روز
مهشید: وای خیلی دلم میخواد دوباره ببینمش
من: الان بریم پایین نهار بخوریم عصر بریم مراکز دیدنی استانبول رو ببینیم میگن استانبول مثل اصفهان ما جای دیدنی زیاد داره
مهشید: آره واقعا بعد از این استرس می چسبه
من: پس بریم پایین
رفتیم پایین و دوباره اوکان خواننده رستوران در حال خوانندگی بود اون آهنگ رو نشنیده بودم مثل اینکه سنتی و قدیمی بود اصلا موزیک به دلم نمی نشست
ما پشت یک میز شیک دو نفره نشستیم . منتظر شدیم تا گارسون بیاد.
اوکان درحالی که می خوند نزدیک میز ما اومد و یک صندلی از صندلی‌های خالی برداشت و کنار مهشید نشست و در حالی که به مهشید نگاه می کرد می خوند
من با خودم: این مرتیکه باز پیداش شد این همه آدم گیر داده به ما .
با خشم و نفرت 😡بهش نگاه کردم که حساب به دستش بیاد ولی خیلی پررو تر از اینها بود . درحالی که میخوند دستش رو روی دست مهشید گذاشت شعرهاشو با احساس خاصی به مهشید می خوند.
حسابی از کوره در رفته بودم . مهشید دستشو زیر چونش گذاشته بود و بی خیال من محو چشمهای آبی اوکان شده بود.

من: Garson, menu getirmeyecek misin?
گارسون منو غذا نمیاری ؟

مهشید اصلا تو خودش نبود بعد از چند دقیقه آهنگ اوکان تموم شد و با نهایت بی شرمی پشت دست مهشید رو بوسید و خداحافظی کرد. مهشید هم براش دست زد . نمی تونستم خودم رو کنترل کنم.
من: مهشید این چکاریه می کنی ؟ چرا دیونم می کنی؟
مهشید: چی ؟ مگه چکار کردم
من: چرا دستت رو از دست یارو نکشیدی بیرون؟
مهشید: یعنی چی ؟ این حرفت چی معنی میده؟
من: خودت معنیشو خوب میدونی . اصلا اینجا نهار نمی خوریم میرم نهار بگیرم بریم اتاقمون بخوریم
مهشید: آها فهمیدم تو به اوکان حسودی می کنی

من: اسم یارو رو برام نیار من الان امانت دار تو هستم نمی ذارم اینجا هر کاری دلت خواست بکنی. پاشو تو کفری نشدمممم
مهشید: من اختیار خودمو دارم از کسی دستور نمی گیرم
یه مشت محکم روی میز زدم و بلند شدم به اتاق خودم رفتم خودم رو روی تخت انداختم
من با خودم: چکار می کنی شاید منظوری نداشته ؟ اگه نداشته چرا بهش چراغ سبز میده مگه بهش نگفتم به این اوکان اعتماد نکنه؟ چی می گی بابا شاید مثل من خجالتی نیست خیلی اجتماعیه؟
یه کم تو افکار مثبت و منفی در گیر بودم مهشید زنگ واحدم رو زد در رو باز کردم با دوتا غذا و نوشابه وارد شد و با پشت پا در رو بست.
مهشید: این چه رفتاری بود کردی؟ همه نگاهمون می کردن آبرومون رفت
من: نه که همشون آبرو سرشون میشه ، اون دستت رو بوسید
مهشید: خب اون منظوری نداره
من: از کجا میدونی مهشید من نمی گم منو دوست داشته باش ولی به ایران برگردیم با هرکی خواستی معاشقه کن ولی الان پیشم امانتی می فهمی که الان من بقول خودت داداشت هستم
مهشید: ببخشید داداشی تکرار نمیشه.
یواش یواش دیگه احساس می کردم دوست داشتنم تبدیل به نفرت از طرف من و سو استفاده از طرف مهشید شده بود ولی دیگه چهار روز دیگه می تونستیم از این عذاب تک نفره خودم خارج بشم ولی قلبم یه چیز دیگه می گفت.احساس می کردم مهشید هیچ حسی به من نداره و رفته رفته داره از من دور میشه هرچند من نزدیکترین فرد تو اون محیط به اون بودم
مهشید: بیا نهار رو بخوریم بریم گردش موافقی؟
من: هرچی تو بگی هرچی تو بخوای😔
مهشید: فکر نمی کردم اینقدر به من حساس باشی جمشید
من: گناه از من نیست من عاشقتم
مهشید: خب خب نهار بخوریم بریم بیرون آقای خجالتی
من با خودم: می بینی داره فقط می پیچونه چرا بیخیالش نمی شی همین فردا بلیط بگیر برو .
این چه فکریه هرچی باشه به تو اعتماد کرده این مردونگی نیست
غذا مون رو خوردیم
من: الان دم ظهره دو ساعت خوابیم هوا خنک شد میریم جاهای تاریخی رو بگردیم

یواش یواش دیگه احساس می کردم دوست داشتنم تبدیل به نفرت از طرف من و سو استفاده از طرف مهشید شده بود ولی دیگه چهار روز دیگه می تونستیم از این عذاب تک نفره خودم خارج بشم ولی قلبم یه چیز دیگه می گفت.احساس می کردم مهشید هیچ حسی به من نداره و رفته رفته داره از من دور میشه هرچند من نزدیکترین فرد تو اون محیط به اون بودم
مهشید: بیا نهار رو بخوریم بریم گردش موافقی؟
من: هرچی تو بگی هرچی تو بخوای😔
مهشید: فکر نمی کردم اینقدر به من حساس باشی جمشید
من: گناه از من نیست من عاشقتم
مهشید: خب خب نهار بخوریم بریم بیرون آقای خجالتی
من با خودم: می بینی داره فقط می پیچونه چرا بیخیالش نمی شی همین فردا بلیط بگیر برو .
این چه فکریه هرچی باشه به تو اعتماد کرده این مردونگی نیست
غذا مون رو خوردیم
من: الان دم ظهره دو ساعت خوابیم هوا خنک شد میریم جاهای تاریخی رو بگردیم
مهشید: پس من میرم بخوایم بای
اون رفت و بوی عطر قشنگش هنوز تو اتاق بود دلم نمی خواست از دستش بدم . به خواب رفتم دوباره صدای در اومد بلند شدم.مهشید بود
من: دختر مگه خوابت نمیاد؟ چه زود برگشتی
مهشید: چه زود؟ الان سه ساعته خوابیدی ها
مچ دست چپم رو جلو صورتم آوردم آره راست می گفت ساعت ۶ بود .
من: الان حاضر میشم شرمنده خیلی خسته بودم آخه بخاطر یک نفر تا ساعت دو شب بیدار بودم
مهشید حاضر بود و کیف نقره ای رنگش رو روی پیراهن بلند خردلی رنگش انداخته بود و یک شلوار سفید پوشیده بود موهاشو دم اسبی بسته بودو دستاشو رو جلو سینش به هم پیچ داده بود و به ستون در تکیه داده بود . یک پفی هم کرد
من: میخوام لباس عوض کنم
مهشید: خب بابا خوبه دختر نیستی؟
من: واااا
آماده شدم یک تی شرت خاکستری با شلوار جین خاکستری پررنگ پوشیدم و یک کفش اسپورت خاکستری پام کرد
من: بریم من آماده
مهشید: دختر کشی ها
من: گوشام دراز نیست
یه شکلک🤨 درآورد و گفت : باشه بی مزه ای آقای اخمو
من: هههه چه زبونی داری
بازم مهشید شکلک درآورد و ما راه افتادیم چندین محل رفتیم توپقاپی ایاز صوفیه … تو یکی از پیاده رو ها که می رفتیم دستش به دستم خورد یه نگاه بهش کردم بعد انگشت‌های دستش تو انگشتهای دستم قفل شد. قلبم تند تند می زد چه دست نرم و ظریفی داشت
من با خودم: دختر تو کی هستی با دست پس میزنی با پا پیش می کشی ؟ الان چکار کنم عاشقت باشم یا نه؟
پنج دقیقه راه رفتیم و به یک پارک رسیدیم و روی یک نیم کت چوبی نشستیم .
من: مهشید من حس آدم هوا بین این همه جمعیت رو دارم
مهشید: عجیب ترین حرفی بود که تو عمرم شنیدم
من: آخه ببین تو این همه آدم اگه ما کمکی بخوایم کسی به ما توجه نمی کنه کلا غریب هستیم
مهشید: تو که زبون اینا رو بهتر از من می فهمی . ولی بنظرم حرفت درست نیست .
من: بیا یه شرط ببندیم
مهشید: چی؟
من: من الان میرم ازاون دوتا خانم روبرویی ما نشستن پول میخوام ببینم میدن؟
مهشید: باشه ولی شرط میزاریم ها
من: اگه پول دادن تو برنده ای اگه ندادن من برنده
مهشید: روی چی شرط ببندیم
من: از یک شلوار جین باشه
مهشید: موافقم برووو
من از نیمکت بلند شدم و پیش اون دوتا خانم رفتم یکی محجبه بود و یکی بی حجاب

من: Affedersiniz, biz gezginiz, paramızı kaybettik, paranız var mı, bize verin, gidip yiyecek alalım
ببخشید ما مسافر هستیم پولهایمان رو گم کردیم پول دارید به ما بدید بریم غذا بخریم

دوتا مسافر با تعجب به ما نگاه کردن یکی کیفش رو درآورد چند لیر ترکیه داد و اون یکی هم همین کار رو کرد . من پولها رو گرفتم و از اونا تشکر کردم و اومدم پیش مهشید
مهشید: آخ جوون من برنده شدم حالا دیدی خیلی منفی بافی
من : باشه تو بردی بریم ببینیم به این پول چی میدن آخه
مهشید: لازم نکرده بدش به من . در ضمن تو راه برگشت یه شلوار جین خاکستری هم رنگ تو می‌خریم
من: پس پاشو بریم خیابان پایین چندتا پاساژ پوشاک هست
مهشید رفت از خانم‌ها خداحافظی کرد .
یکی از خانم‌ها چیزی به مهشید گفت که من نشنیدم
من: چی برات گفت
مهشید: گفت خیلی به هم میایید
من: این حرف یعنی چی؟
مهشید: پاشو بریم خودتو لوس نکن
من: بی جنبه
مهشید: جنبه تو رو تو رستوران دیدم
من: مواظب جلو پات باش
یه حوض کوچیک جلو پاش بود کم مونده بود بیافته تو آب، از کمرش گرفتم و به طرف خودم کشیدم
پای خودم هم پیچ خورد به پشت به زمین افتادم و مهشید هم روی من ولو شد . صورتش درست جلو صورتم بود تاحالا از اون نزدیکی ندیده بودمش
دستم دور کمرش بود نفسهای تند تندش به صورتم می خورد
من: چیزیت نشده که؟
مهشید سرخ شده بود ابروهاشو بالا داد و یه نچی گفت و بلند شد منم بلند شدم دوباره راه افتادیم
به پاساژ رسیدیم تو اولین فروشگاه مهشید یه شلوار جین خاکستری انتخاب کرد و تو پرو پوشید و منم یه تی شرت زنانه خاکستری هم رنگ تی شرت خودم پیدا کردم اونم دادم پوشید
من: لباساتو بده بذارم تو این کیف دستی اونا بهت خیلی بهتر میان
مهشید: نگو نفهمیدم ها می خوای منو همرنگ خودت بکنی
من: خخخ🤣 از قدیم گفتن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
مهشید با لباسهای همرنگ من از پرو خارج شد و گفت: مهم اینکه دل آدم همرنگ باشه
من: بله ما که هستیم
مهشید: ما هم هستیم
از خوشحالی تو پوستم جا نمی شدم یه لبخند😀 خوشحالی تو صورتم نقش بست
مهشید: خب داداشی حساب کن بریم
من: این حرفت هم یخش بود لابد؟
مهشید: بریم
من با خودم: خدایا چکارم می کنه ؟مثل گربه که با کاموا بازی می کنی بازیم میده . شاید حرفش همینه چرا همش اینطور میشه
مهشید: بازم که سه گرمه هات رفت تو هم؟لبخندت چرا محو شد؟
یه نگاه معنی داری بهش کردم و گفتم :بریم تو با اخم و لبخند من چکار داری؟
باهم شونه به شونه راه می رفتیم و باد موهای مهشید به طرف من میزد با دستش تند تند جمعش می‌کرد و به من نگاه می کرد
مهشید: ها چیه به من زل زدی؟
من: اون یارو اوکان داشت با چشماش تو رو می خورد چرا بهش چیزی نگفتی ؟ ولی الان؟
مهشید: وای چقدر حساسی تو اصلا نمیشه شوخیم کرد
من: مثلا شوخی بود ؟ اصلا دوست دارم نگات کنم چون خوشگل و با نمکی الان چی می گی
مهشید: آها حالا شد الان خوب حرف زدی
من: خدا هم تومنطق شما زنها مونده
مهشید: آقای منطق چقدر مونده برسیم
من: خسته شدی؟
مهشید: والا الان دوساعت راه میریم و حرف می‌زنیم
من: من که هیچ وقت پیش تو خسته نمی شم عزیزم
مهشید: عزیزم بازم گفت
من: یه سوالم رو بهم راستشو میگی؟
مهشید: میدونم چی می پرسی ولی گفتم که خودت باید پیداش کنی
من: من خیلی گیجم نمی تونم پیداش کنم
مهشید: مشکل خودته
رسیدیم هتل و ب

دکمه بازگشت به بالا