بابا تقسیم بر سه 10

نورا دیگه دارم از دستت عصبانی میشم -خب شو این همیشگیه -تو نباید درس بخونی خودتو تقویت کنی ;/; -من اگه در شبانه روز سه ساعت بخوابم خوبه ;/; تقویتشو باید تو منو بکنی بابا -یادت رفت شبای جمعه که می خوابیدی تا ظهر جمعه بیدار نمی شدی ;/; -من اراده شو دارم هر جور که بخوام همون جور عمل می کنم -مثلا اراده کردی که امشب باباتو اذیتش کنی  ;/; -بابا من ازت دلخور میشم این حرفا رو می زنی . ولی چه کنم که استاد منی و داری بهم درس میدی و تو بغل توام . خیلی هم دلت بخواد که دخترت تو بغلته . باباهای دیگه آرزوشونه که یه دختر ناز مث من داشته باشن . -من که ناشکری نمی کنم نورا جون . می دونی که چقدر دوستت دارم …. چقدر کیرم داغ کرده بیش از هر وقت دیگه ای درشت نشون می داد ! نورا ول کنم نبود . هر چی می خواستم بین کیر خودم وچاک کون نورا یه فاصله ای ایجاد کنم نمی شد . . یه چند دقیقه ای که گذشت راستش خودمم دوست نداشتم که این فاصله ایجاد شه ولی اینو هم دوست نداشتم که آب کیرم رو کون دخترم خالی شه و یه احساس ناجوری بهش دست بده از این که حس کنه پدرش چقدر بی اراده شده که این قدر راحت رو چاک کون دخترش خالی می کنه . شاید اون حالا حالیش نبود و کیف هم می کرد ولی بعدا که چششو باز می کرد می فهمید که چه اشتباهی کرده . -نورا جون من یه دستشویی برم برگردم -بابا یه وقتی در نری ها . هروقت بر گشتی دویاره باید همین جوری بهم بچسبی . آخ امان از دست این دخترا که چقدر خودشونو واسه باباشون لوس می کنن .. رفتم دستشویی و به یاد کون کوچولو و چاک کوس دخترم جلق زدم و آبمو خالی کردم تو دستشویی تا وقتی که به نورا چسبیدم دیگه گند نزنم . چیکار می کردم یه پدر که آبرو خواه باشه همینه دیگه . وقتی که بر گشتم دوباره همون حالتو  روی نورا پیاده کردم . نورا این بار چون حس کرده بود کیرم شل شده  کونشو مخصوصا اون درز وسطشو رو کیرم حرکت می داد . می خواست وسوسه ام کنه و کاری کنه که خوشم بیاد و الحق و الانصاف که موفق هم شده بود . -بابا چرا این قدر شل شدی . می خواست بگه چرا این قدر شل شده روش نمی شد و گفت شل شدی یه تکون بخور دیگه . -عزیزم ما دیگه پیر مرد شدیم -اوه تو دیگه واسه ما ناز نکن . کی همچین حرفی زده . تو خوشگل ترین بابای دنیایی هنوز یک گل از صد گلت نشکفته . سی و خوردی سال که سن نیست . -پس می تونم یه مامان خوشگل واست بیارم ;/; ساکت شد و در حالی که صداش گرفته بود گفت بابایی یعنی تو راستی راستی از این فکرا می کنی ;/; اصلا این حرفت می دونی چقدر تن مامانو تو قبر لرزوند;/; -تن مامانو یا تن دخترشو ;/; -هردوتا رو . می دونم داری شوخی می کنی . دیگه از این حرفا نزن . سه تا دسته گل خوشگل داری زن میخوای چیکار . ادامه ندادم . راستش هنوز به این چیزا فکری نمی کردم . می خواستم یه شوخی کرده باشم . فکر نمی کردم این قدر دلش بگیره .خواستم از دلش در بیارم تا دل کوچولوش آروم بگیره و راحت بخوابه . درازای دستم همچنان رو سینه هاش قرار داشت . کف یه دست دیگه مو گذاشته بودم رو کونش و چنگش می گرفتم . دستشو از پشت سرش به دست من که رو کونش قرار داشت رسوند و اونو گرفت و به طرف قسمت جلو بدنش و قسمت زیر کوسش حرکت داد . -نورا داری چیکار می کنی . -بابا اگه می خوای من واست درس بدم . تو اون درسا و آموزشی رو که مال مرداست بهم میدی و اون قسمتی رو که خالص مال خانوماست ول می کنی ;/; -چند بار بهت بگم نمیشه همه رو یه شبه ردیف کرد . خواستم دستمو بکشم کنار ولی بد جوری با وسط بدنش و اون قسمت کوس  کوچولوش به کف دستم که اون زیر قرار داشت فشار می آورد . کوسش خیلی خیس کرده بود . دستم یه خورده اون زیر سر می خورد ولی هر کاری می کردم ردش کنم نمی شد و بر عکس بیشتر به کوس نورا گیر می کرد و اونم طوری آه می کشید و نفس نفس می زد که واقعا دلم واسش می سوخت . اما اینا دلیل نمی شد که من بخوام یه سری اصول رو زیر پا بذارم . بااین حال در همین حد حاضر بودم به دخترم کمک کنم و در اندازه های معمول بهش حال بدم . برای همین یه خورده کف دست چپمو که رو سینه هاش قرار داده بودم با نرمی خاصی روی سینه هاش حرکت می دادم -بابا نیما جونم بگو این حالتا چیه . واسه چی من این قدر خوشم میاد ;/; تا کجا باید خوشم بیاد ;/; چیکار کنم که این خوش آمدنها به آخر خط برسه -نورا ترمز کن ببینم . تو که یه روزه نباید این همه راه روبری -می تونم و میرم -به وقت عملش معلوم میشه . دیگه واقعا دلم واسش می سوخت . نمی تونستم ببینم تو آتیش هوس این قدر داره می سوزه . نباید کاری می کردم که کار به اینجا می کشید . نمی شد . شرایط در هر صورت کارو به اینجا می کشوند . دستمو از رو سینه ها و زیر کوسش بر داشتم و دو دستی به قاچای کونش چسبیده از وسط بازشون کرده زبونمو از پشت کشیدم رو کوسش و و اومدم بالاتر به طرف سوراخ کون و با نوک زبون اونجا رو هم لیس می زدم . نورا سکوت کرده بود چیزی نمی گفت ولی کوسشو به زمین فشارداده و این پهلو اون پهلو می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

دکمه بازگشت به بالا