بخاطر یه مشت ارز دیجیتال
استاد عقل کل روی صندلی رنگ و رو رفتهای که از سمساری محل به ربع قیمت خریده بود، نشسته بود. ناگهان کلنگعلی وارد شد. گفت: تو را چه شده استاد؟
-هیچ. سپیده تاپیک جشنواره زده. در فکر این میباشم که داستانی نویسم بفرستم برایش شاید اول شدم یک پولی دستمان را گرفت. با این حقوق تخمیای که به ما دهند نان و پنیر هم دیگر نتوان خرید.
-سفارش جدید نداری مگر استاد؟
-فایده ندارد. مشتری میگوید برو مقعد فلانی را به گا بده ازش طلب دارم پولم را نمیدهد. گویم چه قدر پول دهی؟ گوید دویست هزار تومان. آن وقت طلبش از فلانی چه قدر است؟ دویست میلیارد تومان. کلنگعلی مردم خسیس گشتهاند. قبلا پول بیشتری میدادند.
-خوب است به تو دویست هزار تومان میدهند. به من گویند خداوکیلی صد تومان میدهم برو فلانی را ادب کن. گویم آخر جندهها… نه الآن مدافع حقوق جند… یعنی همان مدافع حقوق نمیدانم چهها ناراحت میشوند.
-همان جنده را بگو خودت را راحت کن. کسی که مکالمهی ما را نمیخواند.
-یعنی کریم آق منگل و داروک و صدف و آرش کریمی و سپیده نمیخوانند؟
-توهم زدی. این چیزها را ول کن حرفت را بزن.
-بلی گویم که جندهها… یعنی همین بانوانی که میدهند و پول میگیرند مظنّهشان از ما بیشتر است. دانی چه جوابی دهند؟ گویند کص خالق بشر است و ارزشش را دارد. انسانها از طریق کص به وجود آیند و متولد شوند.
-هعی اوضاع بدی است.
-بگذریم. سر خوانندگان داستان را درد آوردیم. این آرش کریمی سنش رفته بالا دیگر حوصلهی کصشر خواندن ندارد حال نمره کم دهد بهمان. حال چرا داستان نمینویسی و در فکر فرو رفتهای استاد؟
-تم داستان همجنسگرایی است. آخر من فقط دستهبیل در مقعد مردم کردهام. سابقهی کونکونکبازی ندارم. از چه بنویسم؟
-مگر اینهایی که در انجمن کیر تو کس داستان منتشر کنند تا به حال کص و کون از نزدیک دیدهاند یا تجربهی سکسی داشتهاند؟ نه همهشان جقیاند.
-مرا با اینها مقایسه کنی مقعد پاره؟ هنری که از تجربهی شخصی سرچشمه نگیرد در نمیآید به قول فراستی.
-خب کاری ندارد. این همه کونی… عه ببخشید این همه مفعو… نه یعنی همان همجنسگرا. برو با یکیشان سکس کن تجربه یابی.
-عمری با آبرو زندگی کردهایم حال برویم کون کونک بازی؟
-از دری که فقر آید از در دیگر ایمان میرود. بلند شو برویم. یک گیخانه میشناسم اتاق مخصوص کردن هم دارد.
-مگر اینجا ایران نیست؟ گیخانهاش کجا بود؟ حال نمره کم بهمان میدهند داوران جشنواره.
-این همه در انجمن کیر تو کس گویند کیرشان چهل سانت است آسمان به زمین آمد؟ نه پس ما هم گوییم گیخانه. کنتور که نمیاندازد.
-خب باشد برویم گیخانه.
استاد عقل کل و کلنگعلی وارد گیخانه شدند. به محل پذیرش رفتند. خانمی زیبا و خوش برخورد پشت میز نشسته بود. استاد آرام در گوش کلنگعلی گفت: حیف تم داستان گی است وگرنه همین را میکردم.
کلنگعلی با تکان دادن سر تایید کرد.
استاد خطاب به مسئول پذیرش گفت: یک عدد پسر میخواهم که بدهد بکنمش. دهنده باشد نه کننده. تاکید میکنم دهنده باشد نه کننده.
-میخواهید دو نفری بکنید؟
-نه خودم تنها میکنم لکن میخواهم دوستم کلنگعلی هم حضور داشته باشد. یار غارم است.
-مشکلی نیست فقط هزینهاش بیشتر میشود.
-عیبی ندارد. بفرمایید این کارت یارانهام را بگیرید ازش کم کنید. خدا را شکر یارانهها افزایش پیدا کردند حال میتوانیم با خیال راحت کون کونک کنیم.
مسئول پذیرش هزینه را کم کرد و گفت: در اتاق شماره یازده منتظر باشید تا مورد را بفرستم خدمتتان.
استاد و کلنگعلی به اتاق یازده رفتند. استاد گفت: گویم کلنگعلی صِرفِ کردن کون یک پسر در یک داستان آن را گی میکند؟ نکند داوران به عنوان داستان گی نپذیرندش.
-این همه در انجمن کیر تو کس داستان کون کونک نویسند و ادمین به همهشان تگ گی زند، حال به ما رسید آسمان تپید؟ خیالت راحت نگران نباش.
کمی گذشت. پسری با قدی متوسط وارد اتاق شد. بدن و صورتش کاملا بی مو بود. پوستش سفید. باسنش را که نگو. انگار باسن جنیفر لوپز را به او پیوند زده بودند.
استاد پرسید: اسمت چیست؟
پسرک گفت: در انجمن کیر تو کس مدت مدیدی هر چه مفعول بود اسمش امیر بود. شما نیز مرا امیر صدا بزنید.
-باشد. خب امیر جان عزیزم بنشین و قنبل کن.
امیر چنین کرد.
استاد به پشت وی رفت و عملیات را شروع نمود. در حین عملیات مدام میگفت شالاپ شالاپ.
کلنگعلی گفت: چرا شالاپ شالاپ میکنی؟
-خب باید یک معادلی برای صدای کردن استفاده کنم در داستان.
-شالاپ شالاپ خوب نیست بگو تالاپ تالاپ.
-باشد.
استاد تالاپ تالاپ کنان مشغول کردن شد. امیر با عشوه گفت: جووون! بکنم عشقم.
استاد گفت: مثلا تو مردی؟ این عشوهها چیست؟ آبروی مردان را بردی.
کلنگعلی گفت: استاد بیخیال به فکر جشنواره باش.
استاد تایید کرد و کردن را ادامه داد.
چند دقیقه گذشت. کلنگعلی که خسته شده بود گفت: چه میکنی استاد؟ تمامش کن دیگر.
استاد گفت: میخواهم تمام شود ولی بر اساس علم ریاضیات مشکلی وجود دارد.
-چه مشکلی؟
-قطر آلت اینجانب پنج سانت است لکن قطر سولاخ مقعد ایشان پانزده. اصطکاک کافی به وجود نمیآید.
-این که به فیزیک هم مربوط میشود.
-آری به گمانم.
ناگهان در اتاق باز شد. دخترکی سرش را داخل آورد و گفت: وقتتان تمام شده.
امیر تا این را شنید مانند مارمولکی جهید و از اتاق بیرون رفت. استاد فریاد زد: من هنوز آبم نیامده. تا آبم را در کون یک پسر خالی نکنم از اینجا بیرون نمیروم.
دخترک گفت: هزینهاش را بدهید آن وقت میتوانید چنین کنید.
-هزینه و آلت الاغ! یک بار هزینه دادیم. مگر ادمین چه قدر پول میدهد به برندهی جشنواره؟ تازه اگر داورها چسی نیایند صفر بدهند به داستان. من نمیفهمم. یا امیر را میفرستید داخل یا این جا را بر سرتان خراب میکنم.
دخترک گفت: انگار حرف حساب حالیتان نمیشود.
این را گفت و دست در جیبش کرد و چیزی را فشار داد. ناگهان دو عدد سبیل کلفت با قد دو متر و هیکلی گولاخ به اتاق آمدند.
استاد با دیدنشان آب دهان را قورت داد و با صدای لرزان به کلنگعلی گفت: فقط از این جا جان سالم به در ببریم آن وقت مقعدت را پاره خواهم نمود.
کلنگعلی گفت: از اینجا سالم به در رفتیم قول میدهم خودم بهت کان بدهم!
پایان
نوشته: استاد عقل کل