بخشش یک خیانت
سلام خدمت دوستان عزیز این اولین نوشته من در این سایته امیدوارم خوشتون بیاد.
دقیقا ۳۹ روز از وقتی که زد تویه گوشمو گفت:((فک کردی کی هستی که به عشق من گفتی من زنشم پاتو از زندگی من بکش بیرون)) میگذره…
۳۹ روزه که حس میکنم انگار من از اول زنش نبودم انگار این ۸ سالی که باهم ازدواج کردیم عاشق بودیم وجود نداشته …
آخه ما از صفر زندگیمونو شروع کردیم هیچی نداشتیم من از خودم گذشتم تا اون بیشتر سختی نکشه …
ولی چرا یهو همچی زیرو رو شد منکه بهش میرسیدم من که هرچی میگفت همون کارو میکردم چرا اینجوری شد من از عشقو وفا براش کم نگذاشتم…
وفاداری وفا داری … این جمله مدام توی سرم اکو میکنه.
مامان بزرگم میگفت:مادر ما آدما دوتا فرشته روی شونه هامون داریم یکیشون تشویقت میکنه برای کارای خوب و یکیشون وسوسه ات میکنه برای کارای بد حواست باشه مادر که روح خودتو با کارای بد سیاه نکنی آخه آدمها که میمیرن فقط روحشونو میبرن اون دنیا سعی کن با روح سفید بری…
اما … اما و امان از قدرت وسوسه امروز که ۳۹ روز از رفتنش میگذره من وسوسه شدم به خاطر اینکه منم یکم و یه جا بد باشم اصلا دلم میخواد روحم سیاه بشه … مگه اونیکه عاشقش بودم بهم رحم کرد که من به سفیدی روحم رحم کنم والا اصلا گور بابای روح پاک…الان کثافت کاری مد شده الان بی وفایی مد شده الان هرکی عوضی تر باشه عزیز تره … اره همینه .
میرم حموم حسابی خودمو میشورم لیزر کردم بدنم مثله پنبه سفیده بدون یه ذره لک میشینم جلوی آینه یه آرایش شیکو لایت میکنم فقط برای انتقام رژ لب قرمز آتشینو بهش اضافه میکنم اون هیچوقت نمی گذاشت من این رژ لبو بجز برای خودش جایی استفاده کنم ….…
آخر کارم با یه تیپ جذاب آس آمادم …کفشای پاشنه بلندمو پام میکنم و آماده رفتن خودمو برای آخرین بار تو آینه نگاه میکنم … نگاه میکنم موهای مشکی لختو بلندم اوج زیباییمو کامل کرده …
بازم نگاه میکنم یعنی من قراره امروز بشم یه بی همه چیز آشغال … فکر میکنم فکر، اره قراره هر نگاهی دنبال خودم بکشونم امشب خودمو مهمون تخت هر آدمی بکنم … یعنی من یه همچین آدمی هستم … من ازخود تویه آینه میترسم …
به خودم میام از خود تو آینه دور میشم سرم به چپ و راست میچرخونمو مداوم با خودم میگم نه من اون نیستم من اون نیستم… مانتو شالمو در میارم میندازم تو کمد … همونجوری با کفش خودمو میندازم رو تخت انقدر فکرای بی سرو ته میکنم تا چشمام گرم میشه هنوز بیدارم که با خودم میگم چه خوب که نرفتم چه خوب…کم کم خوابم میبره…
احساس میکنم یکی داره تکونم میده و حرف میزنه آروم چشمامو باز میکنم قفل میشم تویه یه جفت چشم مشکی خشن و آشنا والبته غضب آلود …
چقدر دلم براش تنگ شده خدایا با اینکه با منشی مطلقه اش ریخته رو هم با اینکه بهم خیانت کرده بازم دوسش دارم …نه نه نخیرم اصلا ازش متنفرم …آخه من نمیدونم چمه…
اون داره داد میزنه منم بی صدا محوش شدمم…
میاد جلو تو صورتم داد میزنه که:کدوم گوری بودی با این تیپو این وضع برای کی انقدر خوشگل کردی هان…هان… هان آخریو هوار میزنه من ازش میترسم … بالاخره دهنم باز میشه میگم ب…بب… بخدا من م… من تو خونه بودم جا …جا جایی نرفتم …
نگاهش از روی لبای سرخم میاد روی چشمای ترسیدم…
اره وقتی که عصبانی میشه وقتی چشماش وحشی میشه خیلی میترسم مثل الان …
ترسو که تو چشمام میبینه لذت میبره انگار که قدرت میگیره نیتشو میدونم خودمو میکشم عقب … دست خودم نیست ذاتا آدم آرومو مظلومیم …
سعی میکنم طپق نزنم خیلی آروم بهش میگم : دست از سرم بردار برو همونجایی که این ۳۹ روز بودی … گریه ام میگیره آروم اشک میریزم و میگم ولم کن ازت متنفرم ازت بدم میاد برو دیگه نمیخوام ببینمت… تو دلمو شکستی
انگار بادیدن چشمام آروم میشه…
میاد نزدیکم دستشو میزاره زیره چونم …با چشمای وحشیش زل میزنه تو چشمای خیس من و فقط یک جمله میگه :منو ببخش اشتباه کردم روز اول که پیشم نبودی به خاطر حرفام و کارام پشیمون شدم فهمیدم نبود تو نفسمو میگیره روی برگشت نداشتم الان من ۳۸ روزه که آواره ام… دل عشق قشنگمو شکستم … به خاطر هوسی که ارزش معصومیت نگاهتو نداشت منو ببخش…
اوه باورم نمیشه چشمام از شدت تعجب گرد شده چی میشنوم… خدای غرور از من طلب بخشش کرده…
به خودم میام و با ناراحتی میگم :دیگه دیره دیگه نمیخوامت…
دوباره چشماش خشن میشه میگه :که منو نمیخوای اره …داد میزنه ها داد…
بازومو میگیره منو میکشه پرتم میکنه روی تخت … میام که فرار کنم ، سریع مچ پامو میگیره میکشه سمت خودش روم خیمه میزنه با پاهاش پاهامو قفل میکنه با یه دستشم دوتا دستامو میگیره میبره بالای سرم…آخه اون سه برابر منه ،من در مقابلش مثل جوجه میمونم …
خم میشه تو صورتم با اون تن صدای خش دارش میگه ، با تحکم میگه : تو عروسک منی تو باید منو بخوای اگه منو نخوای من با آغوش باز پذیرای مرگم…
با چشمای وحشیو خمارش زل میزنه به چشمام بعد میاد پایینتر و لبای داغشو میزاره روی لبام…
خدایا چرا یه تماس ساده انقدر منو دلتنگش میکنه…
شروع میکنه به خوردن لبام اولش فقط میبوسه ولی کم کم شدتشو بیشتر میکنه لبام میکشه تو دهنش میک میزنه و میلیسه کم کم میره سراغ گردنم عمیق منو نفس میکشه ،میلیسه،میمکه ،کبود میکنه، میره پایینتر یه تاپ دکلته تنمه …
دستامو ول میکنه ،وقتی که شروع کرد گردنم خوردن منم تسلیمش شدمو تقلایی نکردم…
دو طرف تاپمو از روی سینه میگیره پاره میکنه سینه هام میفته بیرون ، همینکه این صحنه رو میبینه میوفته به جون سینه هام میخورتشون میلیسه از نوکش گاز که میگیره یه آخ بلند میگم …
حسابی خیس کردم دلم میخوادش بیتابشم …گویا حسم دو طرفه اس اون از منم حریص تره مثل تشنه ای که به اب رسیده دستش بنده شلوارم میشه … شلوارمو با شورت میکشه پایین میره سراغ کسم که حسابی خیس شده چشمامو میبندم… شروع میکنه به بوسیدن روی شکمم رونهای پام … صدای نفسامون بلند شده …
با احساس داغی زبونش دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم کمرمو بلند میکنم و میکوبم روی تخت اهو ناله هام بلند شده بهش میگم :محمد بسه دیگه ادامه نده … ولی اون کار خودش میکنه نزدیکم … همینکه میخوام به اوج برسم دست نگه میداره …
از روی من بلند میشه و شروع میکنه لباساشو در آوردن لخت میشه دوباره میاد روم …انقدر داغو بی طاقته که مثل همیشه از من نمیخواد براش بخورم …
کیرش خیلی بزرگ شده میزاره روی کسم آروم میماله روش … از خیسیه من اونم خیس میشه کیرشو میزاره روی سوراخ کسم …تو چشمام نگاه میکنه یهویی همه کیرشو فرو میکنم تو کسم از شدت درد جیغ میزنم آخه ۳۹ روزه رابطه نداشتم …
گریه ام میگیره که شروع میکنه به خوردن سینه هامو مالوندن چوچولم همینجوری هم اون وسطا قربون صدقه ام میره و آروم میکنه .
درد که کم میشه تلمبه زدن شروع میکنه اولش ارومه منم حسابی تنگ شدم این لذتشو زیاد میکنه شروع میکنه به محکم و وحشیانه عقب جلو کردن…
مکث میکنه و کیر کلفتشو میکشه بیرون منو بلند میکنه و میبره سمت دیوار تکیم میده به دیوار یه پامو میاره بالا و با اون دستش کیرشو میکنه تو کسم دستامو دور گردنش میندازم وبا لباش مشغولم کسمم داره گاییده میشه با یه دستشم سینه امو فشار میده …
این پوزیشن مورد علاقه ی محمده …
از شدت لذت فقط آهو ناله میکنم … نزدیکم که یهو آبم با فشار میپاشه روی کیرش عضله های کسم دل میزنه تنم میون تنش میلرزه محمد منو محکم گرفته…
وقتی که خیالش راحت میشه که من آروم گرفتم دوباره شروع میکنه …
منو بر میگردونه سمت دیوار …میدونم چی میخواد با اینکه درد داره همیشه ولی دوست دارم لذت ببره …
دستامو میزنم به دیوار کونمو قلمبه میدم به عقب آماده میشم تا بیاد …
محمد با کیرش که الان چربه میاد پشتم خوشو تنظیم میکنه و آروم فشار میده با اینکه پاهام داره ضعف میره ولی طاقت میارم صدام در نمیاد …
کامل که کرد تو کونم به یه دستش سینه امو میماله یه دستشم میره روی کسم کم کم درو با لذت با هم قاطی میشه و میشه یه حس فوق العاده…
کونم داره گاییده میشه و صدای محمد اتاقو برداشته :جوون همه جات مال منه عزیزم الان دارم کون خوشگلتو میکنم …جوون کی داره کونتو میگاد … هنوز از کست سیر نشدم …میخوام همه آبمو بریزم تو کسه عروسکیت …
یه لحظه کیرشو از کونم در آورد کرد تو کسم با یه ناله بلند همه آبشو خالی کرد تو کسم … همون لحظه بازم ارضا شدم چقدر لذت داشت ولی دیگه نا نداشتم بلند بشم… بغلم کردو گذاشت روی تخت خودشم اومد کنارم روی شکممو بوسیدو بغلم خوابید منو کشید توی بغلشو تو گوشم گفت: امشب یه پسر خوشگل کاشتم تو شکمت که دیگه نگی منو نمیخوای دوستت دارم عشق اول و آخرم …
منم بایه لبخند و با آرامش بعد از ۳۹ روز بخشیدم و خوابیدم…
نوشته: Ghatreh