بدن بلوری دختر عمه
سلام
دوستان ، این خاطره چون با جزئیاتش میخوام تعریفش کنم ، یه خاطره طولانی هستش و اگه حال و حوصله ی خوندن داستان های طولانی رو ندارید ، بهتره برید سراغ یه داستان دیگه . همین اول داستان اینو گفتم که آخرش از طولانی بودن داستان گلایه نکنید .
اسم من سیاوشه و تهران زندگی میکنم . ۲۵ سالمه و مجردم و قدم ۱۸۰ و وزنم ۷۵ کیلو هستش . قیافه ام معمولیه و در کل قابل تحمل هستم .
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم واسه ۲ سال پیش هستش .
خونه ی ما با خونه ی پدربزرگم چندتا کوچه فاصله داره . پدربزرگ و مادربزرگم بعد از اینکه تمام بچه هاشون رو سر و سامون دادن ، حالا دیگه تنها شدن و دلشون به این خوشه که بچه ها بیان بهشون سر بزنن و از تنهایی درشون بیارن .
عمه بزرگم با خانواده ش شهریار زندگی میکنه و دختر بزرگش ( الهام ) همسن منه .
الهام یه دختر خوش استیل و خوشتیپه ولی قیافه اش چنگی به دل نمیزنه . وقتی از خونه میزنه بیرون همیشه چادر سرش میکنه و لباسهای معمولی میپوشه . چون قیافه اش زیاد مطلوب نیست ، تا حالا خواستگار خوبی نداشته و همچنان مجرده . برعکس قیافه اش ، هیکلش خیلی ناز و همه چی تمومه
توی مهمونی ها و جشن های خانوادگی که لباس های مجلسی و جذب میپوشه ، هیکل نازش خودنمایی میکنه . سینه های حدودا ۷۵ و کمر باریک و باسن برجسته و گرد به همراه پاهای توپر و خوش تراش که دهن هر بیننده ای رو آب میندازه .
الهام دو سال پشت کنکور موند و سال سوم توی یکی از دانشگاه های تهران قبول شد . دانشگاهی که الهام توش درس میخوند تقریبا نزدیکای خونه ما و خونه ی پدربزرگ بود . بعضی از روزها که کلاس هاش تا بعدازظهر طول میکشید و فردا صبح مجدد کلاس داشت ، شب رو میرفت خونه پدربزرگ و فردا صبح از اونجا میرفت دانشگاه .
چند وقتی میشد که من بدجوری توی کف هیکل سکسی الهام بودم و چند بار توی مهمونی ها و جشن تولد بچه های فامیل و توی اون شلوغی ها خودمو بهش مالونده بودم و یجوری هم این کارو کرده بودم که متوجه بشه و از رفتار و حرکاتش معلوم بود بدش نیومده بود . مطمئن بودم الهام دوست پسر نداره و یه دختر توی سن الهام حتما نیاز های جنسی سرکوب شده ای داشت ولی خب این دلیل نمیشد که به راحتی نخ بده . اتفاقا اخلاق و رفتارش یجوری بود که با اینکه میدونستم نیاز داره و از من بدشم نمیاد ولی نمیتونستم بهش پیشنهاد بدم یا سمت این بحث ها برم .
بدجوری ذهنم درگیر پیدا کردن راهی بود که با الهام وارد رابطه بشم .
به مالیدن الهام توی خواب فکر کرده بودم ولی موقعیتی پیش نمیومد که نزدیک هم بخوابیم . بعضی وقتا که الهام شب خونه پدربزرگ بود ، منم به یه بهانه ای میرفتم اونجا ولی خونه پدربزرگ سه تا اطاق خواب مجزا داشت و الهام وقتی میخواست بخوابه میرفت داخل یکی از اطاق خواب ها و خیلی تابلو میشد اگه منم میرفتم توی همون اطاق واسه خواب .
یه روز که خونه بودم و داخل اطاق خودم داشتم با کامپیوتر فیفا بازی میکردم صدای مامان رو که توی هال داشت با تلفن صحبت میکرد شنیدم و یکم که بیشتر دقت کردم متوجه شدم داره با الهام صبحت میکنه و حالشو میپرسه و میگه چیزی نیست انشاالله و سعی کن کمتر سر پا بمونی و از این حرفا . مامان که تلفن رو قطع کرد سریع رفتم تو هال و گفتم با کی صحبت میکردی مامان ؟ گفت الهام دختر عمه ات انگار چند روزه که کمرش و پای چپش درد میکنه و رفته دکتر و مشخص شده مشکل از عصب سیاتیک پاش هستش .
چند روز بعد داشتم توی اینستا چرخ میزدم که با یه پیج هیپنوتیزم درمانی برخورد کردم که نوشته بود رفع تمام دردهای شما با استفاده از هیپنوتیزم و همچنین آموزش هیپنوتیزم به شما تنها در یک جلسه و …
یه فکری مث برق از سرم رد شد و بلافاصله رفتم توی گوگل و در مورد اینکه چگونه دیگران را هیپنوتیزم کنیم کلی سرچ کردم و یه کلیاتی از این کار یاد گرفتم . بعدش رفتم تلگرام و به الهام پ دادم که خدا بد نده انگار کمرت درد میکنه و …
بعد از یکی دو ساعت جواب داده بود که آره رفتم دکتر و دکتر گفت مشکل از سیاتیکته
بعدش پ دادم که من چند وقت پیش یه دوره هیپنوتیزم درمانی رفتم و اگه بخوایی میتونم با هیپنوتیزم دردت رو از بین ببرم . الهام پ داد که مگه میشه همچین چیزی ؟
گفتم بله که میشه . یکی از دوستام سردرد های شدیدی داشت و با همین روش دردش رو به حداقل رسوندم براش . گفت والا چی بگم اگه مطمئنی که تاثیر داره ، ممنون میشم که زحمتش رو بکشی
گفتم شک نکن که تاثیر داره . کی میایی خونه پدربزرگ که منم بیام و واست انجامش بدم ؟ گفت فردا شب خونه پدربزرگ هستم
منم گفتم باشه منم میام . الهام تشکر کرد و منم خداحافظی کردم .
اون شب تا صبح نقشه کشیدم که چطور جلو برم و چطور ترتیب دختر عمه ی خوش تیپ و خوش هیکلم رو بدم . نزدیکای صبح خوابم گرفت و ساعت ۲ بعدازظهر بیدار شدم . صبحانه و ناهار رو یکی کردم و بعدش رفتم حموم و صورت رو صفایی دادم و موهای زائد رو هم زدم و اومدم بیرون . میدونستم الهام تقریبا ساعت ۶ عصر میرسه خونه پدربزرگ و من واسه ساعت ۹ شب برنامه رفتنم رو چیده بودم . ساعت دیگه داشت ۹ میشد و من خوشتیپ کردم و رفتم . سر راه یه عطاری آشنا بود که رفتم پیشش و یه قرص تاخیری ازش گرفتم و رفتم . وقتی رسیدم زنگ زدم و درب باز شد و رفتم داخل که دیدم خبری از الهام نیست و حسابی حالم گرفته شد و بدجوری کیر خوردم . بعد از یکی دو دقیقه از مادربزرگم پرسیدم که الهام امروز نیومده اینجا ؟ مادربزرگم گفت الهام اینجاست و دکتر بهش گفته چند روز پشت سر هم دوش آب گرم بگیر که دردت کمتر شه . با شنیدن این خبر که الهام اینجاست توی کونم عروسی شد . از مامان بزرگم پرسیدم یعنی اینقدر کمرش درد میکنه ؟
گفت نه پسرم چندتا قرص و دارو بهش داده که اونا رو میخوره دردش کمتر شده منتها دوش آب گرم هم واسش خوبه .
مادربزرگم پرسید شام خوردی ؟ گفتم راستش نه نخوردم . گفت صبر کن الهام که از حموم دراومد واستون غذا میکشم آخه اونم هنوز شام نخورده .
الهام از حموم دراومد و رفت توی اطاق خواب و لباس پوشید که لباساش یه تیشرت قرمز و یه دامن بلند بود و حوله رو هم دور سرش پیچیده بود و اومد سلام کرد . منم باهاش احوالپرسی کردم و خلاصه شام رو خوردیم و ساعت طرفای ۱۱ شب بود که مادربزرگ و پدربزرگم خاموشی رو زدن و گرفتن خوابیدن . به الهام گفتم آماده ای انجامش بدیم ؟ گفت آره فقط یه سوالی قبلش باید بپرسم . گفتم بپرس . گفت من شنیدم وقتی یه نفر هیپنوتیزم میشه ، هر سوالی ازش پرسیده شه بدون اینکه بدونه و بخواد ، جواب میده .
گفتم نه بابا اصلا اینطور نیست ولی واسه اینکه تو خیالت راحت شه قبل از شروع ، گوشیمو میذارم روی حالت ضبط صدا تا صدای تمام مراحل هیپنوتیزم ضبط بشه و وقتی تموم شد میتونی صدای ضبط شده رو گوش کنی تا خیالت راحت شه . گفت نه نمیخواد من بهت اعتماد دارم . گفتم مرسی که اعتماد داری ولی من واسه اینکه هیچ شک و شبهه ای این وسط نباشه حتما صدا رو ضبط میکنم . الهام گفت باشه . تو برو توی اطاق تا منم دوتا چای بیارم و بیام .
رفتم داخل اطاق و قرص تاخیری رو انداختم بالا و الهام هم اومد و چای رو زدیم و آماده شروع شدیم . گفتم باید لامپ رو خاموش کنم چون نور باعث میشه دیرتر تمرکز بگیری . لامپ رو خاموش کردم و گفتم لطفا صاف دراز بکش و سعی کن ریلکس ریلکش باشی .
من که خودم میدونستم نمیتونم کسی رو هیپنوتیزم کنم ولی باید وانمود میکردم که میتونم اینکارو بکنم و منتظر این بودم که الهام وانمود کنه هیپنوتیزم شده و اون موقع بود که ماجرا شروع میشد . اگه الهام همراهی نمیکرد و وانمود به هیپنوتیزم شدن نمیکرد یعنی پروژه با شکست کامل مواجه شده بود .
شروع کردم به زدن حرفایی که از سرچ گوگل یاد گرفته بودم . سه چهار دقیقه ای بهش گفتم که هر لحظه بدنت سنگین تر میشه و پلک هات هم همینطور .
بعدش گفتم حالا تا من تا ده میشمارم و بعدش تو توی حالت هیپنوتیزم قرار میگیری . تا ده شماردم و بعد گفتم اگه توی حالت هیپنوتیزم هستی دست راستت بیار بالا . الهام دست راستش رو آورد بالا و این یعنی میخواد همکاری کنه . پاشدم درب اطاق رو کامل بستم . اطاق دوتا پنجره داشت که رو به حیاط باز میشدن و با اینکه پرده داشتن ، نور ملایمی که واسه لامپ های حیاط بود ، فضای اطاق رو کمی روشن کرده بود .
گفتم حالا وارد یه دشت سرسبز میشی که یه ساختمون بزرگ وسط دشته و این ساختمون یه درب ورودی داره و یه درب خروجی و آدما از درب ورودی با حالت غم و اندوه و درد وارد میشن ولی وقتی از درب خروجی خارج میشن سرحال و خندان و شاد هستن . به سمت درب ورودی میری و وارد ساختمون میشی . داخل ساختمون یه فرشته ی زیبا رو میبینی که یه تخت جلوشه و آدما به نوبت میرن روی تخت دراز میکشن و فرشته شروع میکنه به ماساژ دادنشون و بعد از اتمام ماساژ تمام درد و غم هاشون از بین میره . حالا نوبت تو رسیده و میری روی تخت دراز میکشی . فرشته روی سرت میذاره و شروع میکنه به ماساژ دادن پوست سرت .
همزمان که اینو گفتم انگشتامو کردم لای موهای الهام و شروع کردم به ماساژ پوست سرش . آروم آروم انگشتامو به گوشاش رسوندم و بعد به گردنش . سرشونه هاشو ماساژ دادم و بعد بازوی یکی از دستاشو گرفتم همینطور ماساژ دادم و به سمت انگشتای دستش رفتم و تا نوک انگشتاشو ماساژ دادم . دیگه هیچ حرفی نمیزدم و سکوت کامل برقرار بود و من فقط ماساژ میدادم . بعد رفتم سراغ اون یکی دستش و اونم تا نوک انگشتاش ماساژ دادم . دستاشو گرفتم و یکم از بدنش جداشون کردم . نشستم سمت راستش و دستمو گذاشتم روی پهلوش و آروم به سمت زیر بغلش حرکت دادم و قبل از اینکه به زیر بغلش برسم دوباره به سمت پهلوش برگشتم . کیرم به شق ترین حالت ممکن رسیده بود و شلوارم یکم تنگ بود و کیرم بدجوری تحت فشار بود . پاشدم و دستمو کردم تو شلوارم و کیرمو جابجا کردم و دوباره نشستم و دستمو گذاشتم روی پهلوش و به سمت پاهاش حرکت دادم تا به کف پاهاش رسیدم . خیلی آروم بهش گفتم فرشته ازت میخواد برگردی و دمر بخوابی . الهام برگشت و دمر خوابید . از شدت هیجان و خوشحالی از همکاری که الهام میکرد ، داشتم بال در میوردم .
توی جابجا شدن و دمر خوابیدن الهام ، دامنش یکم از مچ پاهاش بالاتر رفته بود . کنار زانوش نشستم و دستم بردم سمت مچ پاش و گذاشتمش روی مچش . خیلی آروم فشار میدادم بالاتر میرفتم . دستم رسید به لبه ی دامنش .میخواستم دستمو بفرستم زیر دامنش ولی با خودم گفتم نکنه این کار باعث شه دیگه همکاری نکنه و ممانعت کنه .از طرفی هم بدجوری حشری شده بودم و میخواستم پاهاشو از زیر دامن لمس کنم . دلو زدم به دریا و با خودم گفتم نهایتش اینه که نذاره پاهاشو لخت لمس کنم که در اون صورت از روی دامن ادامه میدم . نوک انگشتامو رد کردم زیر دامنش و کم کم دستم کامل رفت زیر دامنش و خوشبختانه هیچ حرکتی نکرد . باورم نمیشد که دستم پشت ساق پای الهام رو داشت لمس میکرد . پاش انگار اصلا مو نداشت و یه نرمی خاصی داشت که روانی کننده بود . دستمو رسوندم به پشت زانوش و با فشارهای ریز و حرکت دورانی داشتم میمالیدمش . خیلی آروم و نامحسوس بالاتر میرفتم و حالا دستم رسیده بود به پشت رون های خوش تراش و نرم الهام و این واسم قابل باور نبود که دارم رون های الهامو میمالم . همچنان بالاتر میرفتم تا دستم خورد به لبه شورتش . میخواستم دستمو بفرستم زیر شورتش ولی پشیمون شدم و با خودم گفتم بذار اون یکی پاش رو هم تا بالا بمالم بعد دستمو میکنم زیر شورتش و باسنش رو میمالم . پاشدم رفتم اون طرفش نشستم و اون یکی پاش رو هم دقیقا به همون شکل مالیدم تا به کش شورتش رسیدم . با خودم گفتم بهتره اول باسنش رو از روی شورت بمالم بعد میرم زیر شورت . دستمو که به کش شورت الهام رسیده بود به سمت باسنش حرکت دادم و باسن نرم و تپلش رو از روی شورت میمالیدم . هیچ حسی توی دنیا لذت بخش تر از مالیدن باسن الهام توی اون شرایط نبود . میخواستم دستمو بفرستم زیر شورتش که یه فکر دیگه به ذهنم اومد . با خودم گفتم اگه مشکلی با مالیدن باسنش از زیر شورت نداشته باشه خب با پایین کشیدن و درآوردن شرتش هم مشکلی نداره . لبه ی بالایی شورتش رو از پهلو گرفتم و یکم کشیدم پایین . لبه ی شورتش از اون سمت پهلوش رو هم یکم کشیدم پایین . خوشبختانه الهام همچنان داشت همکاری میکرد و معلوم بود خودشم بدجوری حشرش زده بالا . به زحمت شورتش کشیدم پایین و از پاش درش آوردم و دیدم وسطش خیسه و این یعنی الهام هم داره لذت میبره و همین موضوع جرات بیشتری واسه حرکت های بعدی به من میداد . لبه های پایین دامنش رو گرفتم و بردم سمت بالا و انداختمشون روی کمرش . حالا پاهای لخت و باسن گرد و قلمبه ی الهام جلوی چشمام بود و سفیدی پوست تنش زیر نور ملایمی که توی اطاق میومد ، مثل الماس میدرخشید . رفتم پایین پاهاش و مچ پاهاش رو گرفتم و به طرفین کشیدم تا پاهاش از هم فاصله بگیره . حالا پاهای الهام به اندازه کافی از هم جدا شده بودن . خم شدم روی پاهاش و لبام گذاشتم پشت ساقش و شروع کردم با لب و زبون خوردم و به سمت بالا رفتم . تمام پشت رونش رو لیس زدم و بهترین طعمی که تا اون لحظه از عمرم چشیده بودم ، همون طعم پشت رون های الهام بود . وقتی رسیدم به باسنش ، دیگه ادامه ندادم و رفتم واسه خوردن اون یکی پاش و اون رو هم دقیق مثل قبلی خوردم و لیس زدم تا به باسنش رسیدم . بعد شروع کردم مثل وحشی ها دو لپ باسنش رو میخوردم و لیس میزدم . بعد دستامو گذاشتم قسمت داخلی رون هاش و خیلی آروم به سمت کوسش حرکت دادم . وقتی انگشتم با لبه ی کوسش برخورد کرد الهام یه تکون ریزی خورد . کوسش خیس خیس بود . یه کمد دیواری داخل این اطاق خواب بود که یه قسمتش رو مادربزرگم وسایل شوینده و بهداشتی رو میذاشت . پاشدم درب کمد دیواری رو باز کردم و یه بسته دستمال کاغذی درآوردم و وقتی میخواستم درب کمد دیواری رو ببندم ، چشمم افتاد به دوتا وازلین و یکیشون رو برداشتم . برگشتم و بین پاهای الهام نشستم و با دستمال کاغذی خیسی کوسش رو خشک کردم و خم شدم روی کوسش و لبامو گذاشتم روش . مزه اش بد نبود و از خوردنش حس خوبی بهم دست میداد . الهام صورتش توی بالش فرو کرده بود که صداش درنیاد و از تکون هایی که موقع خوردن کوسش میخورد معلوم بود به شدت داره حال میکنه . خوب که کوسش رو خوردم رفتم سراغ سوراخ کونش و با زبون چند بار لیسش زدم . چون الهام تازه از حموم درآومده بود ، کوس و کونش تمیز تمیز بود و من از خوردنشون خیلی لذت بردم . نوک زبونمو فرو میکردم توی سوراخ کونش و دوباره میکشیدم بیرون و دوباره تکرار میکردم . آروم بهش گفتم حالا به پهلو دراز بکش . الهام به پهلو شد . دستمو فرستادم زیر تی شرتش و گذاشتم روی کمرش . رفتم بالاتر تا به کش سوتینش رسیدم و گیره هاشو باز کردم و سوتینش رو از زیرش کشیدم بیرون . رفتم اون سمتش جوری دراز کشیدم که سرم همسطح سینه هاش بود . تیشرت رو زدم بالا و شروع کردم به مالیدن سینه هاش . سینه هاش نه خیلی سفت بودن و نه خیلی نرم و وقتی داشتم میمالیدمشون انگار روی ابرا بودم . نوکشون رو بین انگشتام میگرفتم و فشار میدادم .
تیشرتش را کامل دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش . ریتم نفس کشیدن الهام خیلی تند شده بود و معلوم بود آمپرش بدجوری زده بالا .
پاشدم و شلوار و شورتمو درآوردم و برعکس الهام حالت 69 دراز کشیدم . کیرمو نزدیک صورتش بردم و دستشو گرفتم و گذاشتم روی کیرم . الهام وقتی کیرمو لمس کرد، خودش ابتکار عمل رو بدست گرفت و شروع کرد به مالیدن کیر و خایه م . منم پاهاشو از هم باز کردم و سرمو گذاشتم وسط پاهاش و شروع کردم به خوردن کوسش و همزمان کیرمو چسبوندم به صورتش تا اونم کیرمو بخوره . الهام لباشو گذاشت سر کیرم و یه کم با لب سرشو خیس کرد و کم کم میومد پایین تر و چیزی نگذشت که تمام کیرمو توی دهنش جا میداد . البته بعضی وقتا دندوناش به کیرم میخورد که یکم اذیت کننده بود . اگه قرص تاخیری رو نخورده بودم تا اون لحظه سه چهار بار ارضا میشدم ولی به لطف قرص ، هنوز ارضا نشده بودم .
بعد از چند دقیقه احساس کردم دیگه وقت اینه که از کون بکنمش . ازش یکم فاصله گرفتم و گفتم دمر شو . الهام که هرچی من میگفتم رو بی چون و چرا انجام میداد ، دمر شد و منم بالش رو گذاشتم زیر شکمش و کوس و کونش قشنگ قلمبه شد . وازلین رو باز کردم و انگشتمو فرو کردم توش و یه بند انگشت ازش درآوردم مالیدم به سوراخ کون الهام و شروع کردم با همون انگشتم سوراخشو میمالیدم و نوک انگشتمو کم کم فرو کردم تو سوراخش . معلوم بود دردش گرفته ولی سعی میکرد تحمل کنه . آروم آروم دو بند از انگشتمو فرو کردم و عقب جلوش میکردم . حالا دیگه تقریبا انگشتم راحت میرفت تو سوراخش و درمیومد . دوباره وازلین مالیدم به سوراخش و اینبار سعی کردم دو انگشتی فرو کنم ولی تا انگشتام میخواستن فرو برن ، الهام خودشو میکشید بالا و معلوم بود به شدت دردش میگیره . چندین بار امتحان کردم ولی هر بار همون اتفاق میوفتاد و بالاخره از کردن کونش منصرف شدم . بالش رو از زیر شکمش بیرون کشیدم و پاهاشو به هم چسبوندم و کلی وازلین مالیدم به وسط رون هاش و یکم پایین تر از کوسش و کیرمو گذاشتم لای رون هاش و شروع کردم به لاپایی زدن . دوباره یه مقدار وازلین درآوردم اینبار مالیدم وسط لپ های کونش و با دستام لپ های کونش رو بهم فشار میدادم و کیرمو میفرستادم وسطشون و عقب جلو میکردم . دوباره کیرمو گذاشتم بین رون هاش و شروع کردم لاپایی زدن که احساس کردم دارم ارضا میشم . کامل افتادم روی الهام و دستامو فرستادم زیر شکمش و سینه هاشو گرفتم و فشار دادم و در حین عقب جلو کردن کیرم لای رون های توپر و لیزش ، آبم با فشار از کیرم زد بیرون . تا اون لحظه سابقه نداشت این همه آب از کیرم بیرون بپاشه . سریع از روی الهام پاشدم و چند برگ دستمال کاغذی درآوردم و لای رون های الهام رو تمیز کردم و کیر خودمم تمیز کردم و دوباره افتادم روی الهام و کیرم رو که داشت کم کم کوچیک میشد گذاشتم لای کونش . چند دقیقه ای توی همون حالت بودیم که پاشدم و شورت و شلوارم رو پوشیدم و منم دمر کنار الهام دراز کشیدم و خیلی آروم کنار گوشش گفتم مرسی الهام جان . امشب بهترین شب زندگیم بود . الهام سرشو برگردوند سمت من و لباشو گذاشت روی لبام و شروع کردیم به خوردن لب های هم . بعد از یکی دو دقیقه لبامون از هم جدا شد و الهام پاشد و شورتش رو پوشید و سوتین ش رو بست و لباساشو مرتب کرد و درب اطاق رو باز کرد و میخواست بره بیرون که یه لحظه مکث کرد و برگشت و گفت لطفا امشب رو فراموش کن یجوری که انگار اصلا اتفاق نیوفتاده
منم گفتم هرجور تو بخوایی
گفت مرسی و از اطاق رفت بیرون و من موندم و خاطره ی بهترین شب زندگیم .
نوشته: سیاوش