برترین حس (۱)
درود به همه عضای انجمن کیر تو کس
اسمم بهمنه ۳۶ سالمه و۱۷۵ قد کمی لاعر تیپ وقیافه معمول دارم
دوستان این داستان واقعیت زندگی من از دوران بچگیم هست امیدوارم براتون خسته کننده نباشه خاستم با نوشتن داستانم از اولین حسم به شهوت بگم تا به حال اما با طولانی بودن داستان باید در چند قسمت بزارم امیدوارم به خاطر کم بودن اب وتابش وغلط املایی منو به بزرگی خودتون ببخشین
چهارم ابتدایی بودم شیطون وبازیگوش .تو مدرسه هم شر وشلوغکار که همیشه بخاطرش از مدیر کتک میخوردم تو دوران ابتدایی تنها یک دوست داشتم به نام داوود که باهم خیلی صمیمی بودیم .تا اون موقه درباره سکس خیلی کم اطلاعات داشتم اینکه فقط زنا ومردای بزرگسال میتونن سکس بکنن .یک روز که خاهروبرادر بزرگتر از من که داداشم هنوز مجرد بود وخاهرم که ۵سال از من بزرگتر بود رفته بودن خونه خاهر بزرگترم که شوهرش معلم بودو تو یک روستای دور تدریس میکرد و روزای تعطیل میامد نزدیکای عصر یکی از اقوام امد خونه ما گفت که شب قراره بریم برای دادشم که از یک روستای دیگه زن دوم عقد کرده بیاریم شما هم بیاین بعد رفتن اون من ومادرم رفتیم خونه عموم که من بمونم خونه عموم تا اونا برن برگردن زن عموم گفت که ماهم دعوت کردن میخایم بریم اما محمد خونست شامشونو ردیف میکنم باهم میخورن (محمد پسر عموم یک سال از داداشم بزرگتر بودوبعد عید هم قراربود بره خدمت سربازی )اون شب بعد ادان مامان بابام وعمووزن عمو راه افتادن رفتن .من و پسر عموم نشستیم پای تلوزیون که اون موقع یه تلوزیون ۱۴ سیاه سفید شارپ بود که اون زمان فقط کانال یک ودو بودن که اونم فقط روزی چند ساعت برنامه داشت .بعداز کمی فیلم دیدن پسر عموم شامو ردیف کرد شام خوردیمو باز دارز کشیدم جلو تلوزیون نمیدونم کی خوابم بر .
باید به عرض دوستان برسونم که خیلی داستان خوندم اما داستان ننوشتم وزیاد با واژه ها نمیتونم داستانمو ابدار جلوه بدم .تو خواب متوجه شدم که یک شیع گرم ونرم از پشت بهم چسبیده ولای پاهام یک چیز گرمتر ونرمتر از اون تکون میخوره وگهگاهی هم به سوراخ کونم فشار میاره ودوباره اروم سر میخوره پایین ومیره لای پاهام بهم حس خیلی خوبی میدادو من خیلی خوشم میومد ودست داشتم که ادامه داشته باشه اما چنان خسته بودم که اصلا دوست نداشتم بیدارشم ببینم چی هست فقط دوست داشتم که ادامه داشته باشه ومن لظت ببرم .بعد از کمی لظت بردن از اون رویا با فشاری که بهم وارد شد وکم کم بیشتر میشد به خودم امدمو فهمیدم که خواب نمیبینم اما تو خوای کسی منو از پشت بغل کرده وهرلحظه منو بیشتر تو بغل خودش فشار میده ونفسای تندی میکشه چشم باز کردم که بفهمم چه خبره با نور کمی که از لامپ بالکن تو اتاق افتاده بود متوجح شدم که تو خونه عمو هستم وبلافاصله یادم افتاد که کی امدم وچرا امدم وکی خوابم برده واونی که منو بغل کشیده پسر عمومه اما هنوز مفهوم کاری که میکنه را نمیدونستم ولی به خاطر لظتش که بینهایت بود تودلم قند اب میشد چشمامو بستم وخاستم که بیشتر لظت ببرم اما تو اون موقعیت کاملا ضهنمو سپردم به لحظه که از افکار دیگر که داشتن به لظتی که بهم میداد خش مینداختن رها بشم کاری که پسر عموم میکرد برام مفهومی نداشت ونمیدونستم اسمش چیه ولی گه گاه که سر کیرشو روسوراخ کونم فشار میداد ودوباره کمی شل میکرد وکیرش روسوراخ کونم سر میخورد لای پام انگار تمام دنیا مال من میشد گه گاهیم با دستش دودول منو میگرفتو باهاش بازی میکر ولی من به بازی با دودول خودم اهمیت نمیدادم فقط دوست داشتم که کیرشو بیشتر رو سوراخ کونم فشار بده گه گاهی که کیرشو تف میزد ودوباره میزاشت رو کونم وچاک کونم بالا پایین میکرد من ناخدا کاه تو بغلش کونمو به عقب حل میدادم تا کیرش روسوراخ کونم بره وفکر کنم فهمیده بود که بیدارم وگه گاهی هم اروم صدام میکرد ومن خودمو به خواب زده بودم او لحظه نمیدونستم که تا کی میخاد ادامه بده وچجوری میخاد تموم بشه اما کم کم داشت سرعتشو بیشتر میکردو منو بیشتر تو بغلش فشار میداد ودودولمو تند تر بازی میداد تا زمانی که با عجله دست برد کیرشو راست کرد رو سوراخ کونمو محکم فشار داد وباچند تکون متوجح داقی روی سوراخ کونم شدم اما نفهمیدم چی بود وچرا اونجا گرمای بیشتری حس کردم وکمکم پسر عموم شل میشدو منو ول میکرد کمی بعد خودشو از من جدا کردو اروم شلوارم را داد بالا و بلند شد از اتاق رفت بیرون اروم چشمامو باز کردمو با نگاهی به اطراف دست بردم سمن سوراخ کونم برای کنجکاوی که چرا اخرش روسوراخ کونم داغ شد دستم که رسید متوجه خیسی زیاد تو چاک کونم شدم وانگشتام کام خیس شدن دستمو بیرون اوردم ومتوجه چیزی قیر عادی شدم که ندیده بودمو نمیدونستم چیه ولی حالت ژله مانندشو حس کردم دوباره دست بردم که بیشتر بفهمم اما با کشیدن انگشتم تو اون حالت خیلی لیزی که داشت هتا کشیدن انگشت روسوراخ کونمم بهم لظت میداد کمی با انگشت باخودم وررفتم که با برگشتن پسر عموم باز خودمو به خواب زدم وبی حرکت موندم ولی کمی بعد متوجه دودول خودم شدم که راست شده ولی برام مشگل بود که بفهمم عمق قضیه چی هست .همش به لظتش فکر میکردمو تو دلم دعا میکردم که دوباره تجربش کنم .نمیدونم چقدر تو فکر اون قضیه بودم اما با سرو صدای زن عمو بخودم امدم وفهمیدم که برگشتن وزن عمو داخل اتاقه اما عمو با مادرم وبابام تو بالکن خونه حرف میزنن که عموم هی تکرار میکنه نمیخاد بیدارش کنین بچه را بزارین بمونه صب من وقت مدرسش میارم .من که اصلن دوست نداشتم خونه عمو بمونم ولی خداخدا میکردم که صدام نزنن تا بیدارشم برم میخاستم بمونم شاید دوباره اون حسو تجربه کنم .بعد از رفتن بابام ومادرم ناگهان دلشوره افتاد بجونم که اگه امشب دوباره نشه که پسر عموم منو بغل کنه ومن نتونم اون حسو دوباره تجربه کنم شاید نتونم خواب راحتیهم داشته باشم وبرام سخت باشه تو همین افکارا بودم که زن عمو به عموم گفت من میرم بخوابم خواستی بیای لامپ اتاقو خاموش کن .با شنیدن ای حرف دلم اروم گرفت فهمیدم که اونا میخان تو اون یکی اتاق بخوابن بیشتر امیدوار شدم اونشب بعد از ساعاتی پسر عموم دوباره امد سراغمو باز منو مورد عنایت قرار داد .ولی از اون شب به بعد من موندمو کلی افکار مخرب واشفته تا سال بعد که دیگه تکرارهم نشد .ولی منو کشید به سمتی که هنوز هم گرفتار همون حسی هستم که نمیدونم اسمش را باید لظت گذاشت یا ظلت .سال بعد بود که با دوستم داوود رفتیم باغ ما برای اوردن میوه که با صحنه عجیب روبرو شدیم موقع برگشت خاستیم راهمونو نزدیک کنیم از باغ خرابه ای که دیوارش از چند جا ریخته بود عبور کنیم که متوجه دوپسر شدیم که بزرگ تر از ما بودنو راهنمایی درس میخاندن هردو ناخاسته خودمونو قایم کردیمو تا پایان کارشون دید زدیم اون موقه با دیدن اون صحنه فهمیدم که هر کسی میتونه با هرکسی که بخاد سکس کنه وفقط مخطس زنان ومردان بزرگ سال نیست .تو راه برگشت تا خونه هیچ کدام هیچ حرفی نزدیم نمیدونم داوود به چی فکر میکرد اما من همه راهو به لظتی که اون شب تو بغل پسر عموم داشتم فکر میکردم وباخودم میگفتم اگه بخام با داوود هم اون کارو بکنیم قبول میکنه اگه قبول کرد ایا باز همون حسو بهم میده .رسیدیم درخونه وبی ان که حرفی بزنیم داوود تکیه داد به در حیاط ومن سبد میورو بردم دادم به مادرمو برگشتم باز باهم راه افتادیم سمت باغ بی انکه حرفی بزنیم نشستیم جلوی اتاق باغ و هرکدوم تو حال خودمون به موضوعی فکر میکردیم تو مسیر چند بار خاستم از داوود نظر شو بپرسم اما خجالت کشیدم بعد از کمی نشستن کمی خودمو چرخوندم طوری که نگاهم به داوود نیفته گفتم داوود تو قبلا از این کارا دیده بودی گفت نه گفتم خودت انجام دادی گفت نه انجام ندادم ولی شنیدم که بعضی پسا باهم انجام دادن .منم شروع کردم بیشتر پرسیدن وشنیدن جواب ونظرات داوود تا بعد از کلی کلنجار رفتن گفتم داوود دوست داری توهم از اون کارا انجام بدی گفت نمیدونم اخه تا حالا انجام ندادم نمیدونم چجوره بعدشم با کی انجام بدم .کمی مکس کردم با خجالت سرمو انداختم پایین وگفتم میای باهم انجام بدیم ببینیم چطوره مثل اون فلانیا نوبتی کمی سکوت کردو با منومن گفت اخه اخه من نمیدونم چجوریه که
گفتم خوب منم نمیدونم اما اگه دوست داری باهم امتحان کنیم .سرشو انداخت پایینو گفت حالا کجا چجوری گفتم همینجا تو اتاق باغ گفت نه اینجا ماراهم میان میبینن پس بریم خونه ما بلند شدیم راه افتادیم تا بریم خودمونو بندازیم تو مسیری که نمیدونستیم تا کجاست ایا بر گشتی هم داره یا نه : ببخشید اگه طولانی شدو خسته کننده اخه بار اولمه وخاستم با تمام جزئیات بنویسم تا بهتر بتونم حسمو انتقال بدم
دوستان اگه از داستان خسته نشدید وخوشتون امد بگید تا ادامه داستان وشروع سکس با داوود را بزارم براتون.دوستدار شما .میشکا
نوشته: میشکا