برگی از گذشته ها
–
اگه نگم دستام می لرزه از درون می لرزم . دفتر خاطرات سربازی رو باز می کنم . انگار همون رنگ و بویی رو داره که وقتی داشتم کلام دلمو روش می نوشتم .. نمیشه همه جاشو نوشت قسمتی از مطالبشو به صورت پراکنده می نویسم .. مرد رنج ! آهن گداخته ای روحت را می سوزاند . دندانهایت را به هم می فشاری . فریاد بر نمی آوری که سراسر وجودت فریاد است . مرد رنج ! درحال از هم پاشیدنی دیگران به طرفت نشانه رفته اند ولی قلمت همه را منکوب خواهد نمود ومرد رنج ! قلم بر الم , خط بطلان خواهد کشید روز گاری جز شیرینی دیدار یار اندیشه دیگری در سر نداشته ای و اینک قانعی که بدانی او را با دیگری نخواهی دید . ببین که چگونه جنگل سبز بر تو می خندد حتی زمانی که پاییز , عریانش به زمستان می دهد . همچنان استوار این همیشه پا بر جا بر حال و بر روزمان می خنددکه سر مایه هایی در دل خود پنهان نموده است . مرد رنج فردا نیز فرصتیست برای سوختن . با امروز بجنگ که فر دا نیز راهی برای تحمل رنج داشته باشی . مرد رنج مرگ را در آغوش گیر که پایان همه ناکامیهاست .مرد رنج ! با قلمت زندگی کن و مبارزه . با قلمت رنج بکش تا رنج را بکشی ……. این متن را در یک روز شنبه و یکی از مرداد ماه ها نوشته بودم . بقیه مطالب اون روز ماجراهای روز مره به زبان خودمونی تر بود که نمیشه نوشت ……. اگر روزی بجنگم و از من بپرسند که برای چه می جنگی خواهم گفت برای عدالت و آزادی و اگر از من بپرسند عدالت و آزادی چیست خواهم گفت آن چه که تا به حال ندیده ام بلکه احساسی قوی مرا به آن پیوند داده است . …….. گلهای آفتابگردان !چه می بینم سر فرود آورده اید قامتتان استوارولی گلهاتان را از این سو به آن سو می بینم . چه شده !کدامین دیو با گامهای کوهسار کوه لرزانش به این سوی می آید که این چنین شما را هراسان ساخته است . گلهای آفتابگردان ! شاید که شما زندگی را در خمیدگی می بینید .. (یه قسمتو نتونستم بخونم چی نوشتم ). گلهای آفتابگردان !ساقه ها هم می لرزند . درختان هم می لرزند وآنانی هم که ایستاده می میرند می لرزند . گلهای آفتابگردان مبادا از اندیشه این که دیو سیاه پر پرتان سازد بلرزید . مبادا مادر گوهر خیزتان را وطنتان رابه او بسپارید که دیو , نخست شما را از ریشه خواهد کند . به گرد باد ها می گویم که دیگر نوزند به گنجشکها می گویم که دست نگه دارند که اینک جرقه ای می بینم . گلهای آفتابگردان !آن چنان مقاوم باشید که زمانی که از شما بپرسند برای چه می لرزید پاسخ دهید که این رقص شاد مانی و پیروزیست که ساقه ها هم با وزش خود پایکوبی می کنند ……… ازبس مطلب زیاده نمی دونم کدومو بنویسم .. فعلا عیال خونه نیست از رو دفتر دارم می نویسم . خونه که هست نمی تونم دفترو باز کنم و رو نویسی کنم . آخه می فهمه .. البته اون می دونه دفتر دارم ولی نمی دونه سایتی هستم . یه شعر ریتمیک هم به این صورت نوشتم البته کاری به وزن و قافیه نداشتم موسیقی کلام و شناور بودنش واسم مهم بود و مفهوم اون …… چکه چکه بارون میاد صدای مرد بیگناه از اونور آسمونا از ساقه های گندما .. از زمینا .. چکه چکه بارون میاد برای کودک یتیم گویی که بوی نون میاد برای عاقلای ما شاید شب جنون میاد . چکه چکه بارون میاد بارون میاد زبستر مرگ پلید , آروم صدای خون میاد . زجوی اون عسل خورا, ببین چه جوری خون میاد چکه چکه بارون میاد. پرنده آزاد من !غصه نخور بارون خانوم با دستی پر زدون میاد آفتابو جادوش می کنه آره آره بارون میاد خواب از سر ما می پره دیگه خریدار نداره حرف اونی که چتری داشت بارون میاد صدای بی زبون میاد . سیلی میشه کوهها ز ریشه در میاد . بارون میاد بارون میاد دیو از لونش بیرون میاد . آقا دیوه رفتنیه . خودش اینو خوب می دونه فرشنه جونی جون میاد فرشته جونی جون میاد اشک چشامو ببین و حس کن داره بارون میاد