بهشت لای پای زنهاست
عموم یه شهرک ویلایی توی یکی از شهرهای مازندران داره که من تابستان ها میرفتم اونجا… سرایدار شهرک یه خانواده دو نفره بودن که شوهره اسمش سعید بود و زنش اسمش پروین بود یه زن قد کوتاه تپلی سفید و خوشگل هر بار می دیدمش سینه هاش و کونش و ساق های پای تپلش حشریم میکرد و توی دلم میگفتم سعید کوفتت بشه این شقه بی همتا… همیشه میگفتم کاش بشه یه روز من اینو بکنم یعنی میاد اون روز که من ابمو بریزم توش؟ تا یادم نرفته سعید 29 سالش بود و پروین 26 شش سال بود که ازدواج کرده بودن و میگفتن مشکل از پروین هستش که باردار نمیشه… منم 27 سالمه و قدم 175… یه روز پروین اومد با یه جارو برقی که دفتر عموم رو جارو بکشه… عموم نبود و من توی دفتر داشتم حسابها رو چک میکردم اومد گفت میخوام جارو بکشم میشه برید بیرون؟ گفتم تو کارتو بکن من باید حسابها رو چک کنم الان عمو میاد… قبول کرد و شروع کرد جارو کردن… یه مانتو شلوار سرمه ای تنش بود نه زیاد تنگ بود نه زیاد گشاد نه زیاد بلند بود نه زیاد کوتاه یه دو سه بار خم شد زیر میز رو جارو بکشه… وااااای چه صحنه قشنگی بود کونش از پشت… دیگه نمیتونستم تحمل کنم تا خم شد جوری که انگار میخوام از کنارش رد بشم مالیدم بهش وااااای چقدر نرم بود اونم هیچی نگفت حتی برنگشت نگاه کنه… رفتم بیرون و دوباره تا خم شد اومدم رد بشم و مالیدم بهش این بار هم چیزی نگفت… شهوت دیووونه ام کرده بود… آروم از پشت بهش چسبیدم اما اون داشت بی توجه به من جارو می کشید کیرم رو تنظیم کردم لای خط کونش و سفت بهش چسبیده بودم اروم دستمو بردم سمت کوسش… یکم با کوسش بازی کردم یهو میله جارو برقی از دستش افتاد و بدنش شل شد… گفت اینجا نه… داری آبرو ریزی میکنی… یهو ولش کردم… گفت بهت میگم کی بیای و رفت… بعدش عموم اومد و تا ظهر درگیر حساب کتابها بودیم و بعد ناهار عموم گفت به سعید بگو بیاد باید بریم تهران برای خرید مصالح… اگر شد اخرشب میایم نشد صبح میایم تو هم حواست به اینجا باشه تا من بیام گفتم چشم حتما… عموم و سعید رفتن نیم ساعت بعد پروین اومد توی دفتر و گفت ساعت 6 عصر منتظرتم… بگو سینک ظرفشویی خونه سعید آب میده و لوازمی هم که برات اماده کردم توی حیاط بیار و بیا خونمون که کسی شک نکنه… یادت نره…
گفتم باشه… ساعت 6 لوازم رو برداشتم و رفتم خونشون… یه خونه 45 متری بود با یه اتاق خواب کوچیک که یه تخت دو نفره توش بود وقتی رفتم داخل دیدم پروین یه شلوارک قرمز پاشه و یه پیرهن توری که سوتین مشکی اش کاملا مشخص بود… تا چشمم بهش افتاد بغلش کردم و شروع کردم ازش لب گرفتن…انداختمش روی تخت و بهش گفتم میدونی چقدر با این ساق پاهای تپلت باعث شدی جق بزنم؟ گفت الان ماله خودته… ساق پاهاشو کلی بوسیدم و اومدم بالا… شلوارکش رو کشیدم پایین دیدم واااااااااای خدا… عجب کوس قشنگی… میگن بهشت واقعی لای پای زنهاست… واقعا بوی بهشت هم میداد… تا تونستم براش کوس قشنگشو لیس زدم… دیگه قرمز شده بود و تپل گفت بکن توش مگه همینو نمی خواستی؟… همیشه چشمات توی کوس و کونم بود… پسر به هیزی تو تا حالا ندیده بودم… گفتم پس تو هم فهمیده بودی؟ گفت معلووومه از همون بار اول فهمیدم که یه روزی باید بهت بدم و تو تا منو نکنی ول کنم نیستی گفتم جوووووووووووووووون… کیرمو هل دادم توی کوسش… نه تنگ بود نه گشاد… اما لذت بخش بود… و شروع کردم تلمبه زدن توی کوسش… بهم میگفت کیرت اندازه کیر سعیده اما از اون یکم کلفت تره… بکن تا ته… و محکم فشار بده نگهدار و دوباره تلمبه بزن… محکم میکردم توی کوسش و نگه میداشتم… هر بار که این کارو میکردم تخت هم صدا میداد و پروین چند سانت میرفت بالاتر و میگفت محکم تر… محکم تر… محکم تر… انقدر محکم که ته رحمم حسش کنم… این جور تلمبه زدن رو تا حالا تجربه نکرده بودم واقعا جذاب بود… آبم میخواست بیاد… گفتم کجا بریزمش؟ گفت توی کوسم خالیش کن… یه چند تا تلمبه محکم زدم و با همه وجودم توی کوسش ابمو خالی کردم… گفت عالی بودی پسر فقط از روم بلند نشو… خوابیده بودم روش ازش لب گرفتم و در گوشش گفتم خیلی زن جذابی هستی هیچ مردی ازت سیر نمیشه گفت این یعنی بازم میخوای؟ گفتم میبینی که کیرم توی کوست هنوز شق و سفته… بلند شدم داگی اش کردم و گفتم کوس و کونت قمبل کن و بالا تنه رو تا میتونی بچسبون به تخت… پاهاشو جفت کردم و کیرمو گذاشتم توی کوسش… تنگ شده بود… خوب عقب جلو نمیشد… یه توف بزرگ زدم به کیرم و کردمش توی کوسش… من تلمبه میزدم و اون فقط میگفت محـــــــــــــــــــــــکم تر صداش میلرزید معلوم بود داره لذت میبره… محکمـتر… منم بیشتر وحشی میشدم و محکمتر تلمبه میزدم یه جایی صداش نمیومد دیدم با دستاش چنگ زده به روتختی و رو تختی رو گاز گرفته… منم محکم تر تلمبه میزدم… بعد چند دقیقه با هم ارضا شدیم و اون پهن شد روی تخت منم روش خوابیدم… در گوشش گفتم من هنوزم سیر نشدما… گفت تازه همدیگه رو پیدا کردیم بقیشم بذار برای دفعه های بعد… از این حرف خیلی خوشحال شدم و بوسیدمش… از روش بلند شدم و اون رفت یه چیزی بیاره بخوریم منم یه زنگ زدم به عمو که امشب میان یا نه؟… گفت نه فردا ساعت 9معامله دارن و بعدش میان… رفتم توی آشپزخونه دیدم پروین لخته یه نگاه به خودم کردم دیدم منم لختم… کیرم دوباره بخاطر صحنه ای که داشتم میدیدم شق شد… پروین با اون کون سفید گوشتی تپلش… خم شده بود… دویدم و همون جوری از پشت بغلش کردم اومد بلند بشه نذاشتم… یه توف به کیرم زدم و کیرمو کردم توی کونش… کونشم نه تنگ بود نه گشاد… سعید لامصب حسابی استفاده کرده بود از این میوه بهشتی… چیزی که بیشتر حال میداد لمبرهای کون گنده اش بود لامصب این کون از پنبه نرم تر بود… گفت آرش بریم روی تخت من کمرم درد گرفت همون جوری صافش کردم و چسبیده بهم رفتیم روی تخت خوابوندمش روی تخت پاهاشو جفت کردم و شروع کردم توی کونش تلمبه زدن… میگفت شما مردها چرا سیر نمیشید؟ سعید هم هر روز میکرد کوس و کونمو… اعتراض میکردم میگفت ازت سیر نمیشم گفتم پس واسه همینه گشادی… اما واقعا راست میگفت هر چی توی کونش تلمبه میزدم ابم نمیومد… گفت بسه دیگه بکن توی کوسم تا ابت بیاد و اونجا خالیش کن… منم از توی کونش دراوردم و کردم توی کوسش… و شروع کردم وحشیانه تلمبه زدن… بهم میگفت همه ابتو بریز توش… این کوس ماله خودته میخوام اب تو پرش کنه… محکمتر… تا ته بکن که ابت بریزه ته کوسم… محکمتر… محکمتر… محکمتر… ابم اومد و خالیش کردم توی کوسش… همون جوری روش خوابیده بودم و بهش گفتم… مشکل از توعه باردار نمیشی؟ گفت سعید میگه مشکل از منه و خودش سالمه… گفتم چون مطمئنی بچه دار نمیشی به من دادی؟ گفت نه… خیلی خوشم میومد از نگاهات هر بار که میدیدیم چشم از کون و سینه هام برنمی داشتی… و اینکه واقعا خوش تیپ و قشنگ هستی… سعید هم مثله خودم قد کوتاهه دوست داشتم سکس با یه قد بلند رو هم تجربه کنم توی دفتر وقتی از پشت بهم چسبیده بودی میخواستم برگردم بزنم توی صورتت اما وقتی با دستت کوسمو میمالیدی و من کامل توی بغلت جا شده بودم خیلی خوشم اومد و دوست داشتم سکس رو باهات تجربه کنم… گفتم سکس به یه قد بلند چطور بود؟
گفت عالی… به شرطی که دفعات بعد هر وقت من خواستم تو بگی چشم و بیای و بهانه نیاری… گفتم من از تو سیر نمیشم هیچ وقت گفت منم از سکس با تو سیر نمیشم… پاشو بریم یه قهوه بخوریم با عسل… که امشب یه شب طلاییه برای هر دومون…
اون شب تا صبح پروین رو جر دادم… انقدر که میگفت آرش بسه به خدا کوس و کونم رو کبود کردی… سعید بیاد چی بگم بهش؟ به خودم اومدم دیدم تلفنم زنگ میزنه… گفتن از بیمارستان زنگ میزنن و عمو و سعید تصادف کردن و… به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 11ظهر… با پروین آماده شدیم و رفتیم بیمارستان… عمو و سعید هر دو فوت کرده بودن… بعد همه اموال عمو به من رسید بعد چند وقت پروین باردار شد و خانواده شوهرش گفتن این یادگار سعید هستش… پروین که زایمان کرد… من گرفتمش هنوزم ازش سیر نمیشم… تازه یادگار سعید یه دختره که اسمشو گذاشتیم پریماه… اما هم من هم پروین میدونیم که پریماه دختره منه نه سعید هنوزم هر شب تا کوس و کون پروین رو نکنم نمی تونم بخوابم… لامصب قرص خواب من… گاییدن کوس و کون پروینه… واقعا سکس خوب… سبب دوام زندگی میشه… به امید روزی که هیچ زن و مردی از سکس با هم سیر نشن.
نوشته: آرش و پروین