به اسم صیغه

به اسم صیغه پسرای مجرد سکس رو واسه خودشون حلال میدونن.البته منم اوایل همین فکرو میکردم. اما حالا میخوام خاطراتمو بنویسم.هرچند مختصر اما شاید بعضی ها راهی که من رفتم رو دیگه نرن.
( نوشته من صحنه های سکسی نداره ).

الان خیلی پشیمونم… از گذشته ام… از بی فکری هام…
از هجده سالگی با صیغه اشنا شدم .یه نووجون از یه خانواده مذهبی تو یکی از شهرای مرکز کشور …
فهمیده بودم که میشه راحت سکس رو تجربه کرد میشه بدون گناه با یه نفر دوست شد . همه فکر و ذکرم پیدا کردن یه خانم مطلقه یا بیوه بود … تو یاهو مسنجر … فیس بوک … ویچت … لاین …حتی تو سایت های سکسی…
جستجو ها فایده ای نداشت . دیگه نا امید شده بودم. …سال 90 بود وارد دانشگاه که شدم دخترها راحت به همه پا میدادن اما من یه پسر کم رو که از گناه این رابطه ها میترسیدم .
گذشت تا اینکه کم کم خودم رو با خودارضایی آروم کردم… با اینکه میدونستم گناهه ولی معتادش شده بودم… کم کم چت هام به سکس چت و بعد هم سکس تل تبدیل شدن… چندتا دوست دختر راه دور پیدا کرده بودم که اونها هم مثل من فقط میخواستن ارضا بشن…
گذشت و گذشت تا اینکه تو سن بیست سالگی یک روز توی همین چت روم های یاهو که الان دیگه نیست. یه نفر شماره یه خانم مطلقه از تهران رو بهم داد…اولش خیال کردم این هم مثل همه این شماره ها سرکاریه… ولی انگار به آرزوم رسیده بودم . ولی کاش که هیچوقت نمیرسیدم . اون خانم واقعا مطلقه بود و تو یکی از محله های پایین شهر تهران زندگی میکرد…بعد از اشنایی های اول کار، روند سکس تل با این خانم هم ادامه داشت . به طوری که دیگه عاشق هم شده بودیم و هر روز باید با صدای هم ارضا میشدیم…
چند ماه گذشت تا موقعیتی جور شد که من برم تهران. یادمه 14 خرداد بود و من به بهانه مراسم ارتحال امام رفتم مرقد. و ازونجا با مترو رفتم تهران. برای بار اول بود که میدیدمش. اصلا بار اولی بود که با خانمی به عنوان دوست از نزدیک صحبت میکردم . یه زن چادری قد کوتاه تقریبا 35 ساله که با پسرش زندگی میکرد. …
باهم رفیتم پارک شهر قدم زدیم و آشنا شدیم و همونجا به درخواست من یه صیغه محرمیت بین خودمون خوندیم.تا ظهر پیش هم بودیم و من باید به اتوبوس های مرقد میرسیدم.
از اونروز بیشتر عاشق هم شدیم…سکس تل هامون داغ تر داغ تر شده بود.و هر دومون برای همدیگه بی طاقت شده بودیم. مثل تشنه ای که سراب رو به مرگ ترجیح میده…
یکی دوماه بعد باز بهونه ای پیدا کردم و رفتم تهران. این بار رفتم خونش . پسرش مدرسه بود. صبح تا ظهر باهم بودیم و من برای اولین بار رابطه جنسی رو با خانومی که 15 سال ازم بزرگتر بود تجربه کردم. البته بماند که موقع برگشتن پسرش رسید و کار خدا بود که من رو ندید و من از اون خونه تا ترمینال جنوب فقط می دویدم…
بعد از اون دیگه فرصتی پیش نیومد که باهم باشیم . روابطمون کم کم سرد شد …بعلاوه اینکه پسرش پیام هامون رو خونده بود و دیگه ادامه رابطه به صلاحمون نبود…
من خیال میکردم که با صیغه کردن میشه آتش شهوت رو خاموش کرد و سمت گناه نرفت. اما واقعیت چیز دیگه ای بود…آتیشم تند تر شده بود…به قول بعضی ها کرمش افتاده بود به جونم…فکر و خیال رهام نمیکرد …بازم رفتم سمت خودارضایی و در کنارش باز هم دنبال موردی برای صیغه بودم… این بار تو یکی از سایت های چت یه نفر شماره یه خانومی رو داد که مبلغی میگرفت و صیغه میشد. بهش زنگ زدم و وقتی گفت پنجاه سالمه تو ذوقم خورد… اما نتونستم خودم رو قانع کنم و باهاش قرار گذاشتم و اونم ادرس خونه اش رو داد. تو یه زیرزمین دربستی زندگی میکرد …تنها…
وقتی دیدمش اصلا بهش نمیخورد پنجاه سالش باشه…زیبا و خواستنی بود…
دو سه باری پیشش رفتم اما نمیدونم چیشد که خونه اش رو جابجا کرد و شمارشو هم عوض کرد و من دوباره تو کف موندم…
دیگه از هرکی میشد سراغ مورد میگرفم. طوری شده بود که دوستام و پسرای فامیل با دیدن من یاد صیغه میفتادن!
گشت تا اینکه چندماه بعد به طور اتفاقی با یه زن که از خودم دو سه سال بزرگتر بود اشنا شدم و فهمیدم که طلاق گرفته و ساکن یکی از شهرستان های اطرافه… (تو این مدت انقدر با دختر ها و زن های جورواور چت کرده بودم که دیگه مشکلی برای برقراری ارتباط نداشتم. کسایی که اینکاره باشن میدونن که دخترا نقطه ضعف های مشترکی دارن که برای بدست اوردنشون ازشون میشه استفاده کرد. )
خلاصه چندماهی هم خونه این خانم میرفتم و گاهی هم اون میومد خونه من و البته خرجش هم میکردم…
ولی بازهم مثل دفعه های قبلی آخرش جدایی بود… موقت بود… صیغه موقت…
دوباره تنها شدم …از نظر خودم موفق شده بودم و چیزی که میخواستم رو به دست آورده بودم اما چه فایده ؟ من هدفم این بود که نیازم بدون گناه برطرف بشه. اما آیا شده بود ؟ حتی بیشتر هم شده بود…مثل آتشی که هرچقدر آب روش میریزی بیشتر زبانه میکشه…
چند ماه بعد توی یه گروه تو برنامه لاین با یه دختر آشنا شدم که میگفت ازم خوشش اومده … یه دختر مذهبی و از خانواده مرفه بود که با چندتا حدیث و کتاب منو قانع کرد که میشه دختر باکره هم صیغه بشه البته با شرایطش. من هم از خدا خواسته صیغه اش کردم و چندماهی مسکن هم بودیم گاهی اون میومد پیشم و گاهی من میرفتم. ولی بعد از چندماه با اینکه خیلی از موارد قبلی وابستگیمون بیششتر بود ولی بازم مجبور به جدایی شدیم…
و مورد اخری هم یه خانم 40 ساله مطلقه بود که توی بیتالک اشنا شدیم و یکی دوبار بیشتر رابطه نداشتیم.

شاید تجربیاتی که من داشتم رو هیچکس تا الان نداشته… شاید هیچکدوم از شما قصه زندگی منو باور نکنید… ولی باید بگم الان تو جامعه ما پیدا کردن موردی برای سکس آسونترین کاره. فقط راهش رو آدم باید بلد باشه.
به جرات میتونم بگم توی پنج شش سالی که من همه وقت وپولم رو صرف پیدا کردن مورد کردم ، موارد خیلی زیادی به راحتی پا میدادن اما چون اعتقادی به صیغه نداشتن من تلاشی برای به دست آوردنشون نمیکردم.
الان بیست و شش سال دارم . رفتم سربازی .خطمو عوض کردم و یکساله ازدواج کردم …اما هنوز کرم صیغه تو جونمه. هنوزم دنبال خانومای سن بالا میگردم…هنوزم آتشم خاموش نشده… هنوزم…
همه اینهارو گفتم بلکه درس عبرتی بشه برای جوون هایی که اول راهن و مثل من دنبال صیغه کردن هستن.
دلم برای خودم میسوزه . منی که همیشه نمره های دبیرستانم ممتاز بود . به خاطر وقت گذاشتن بیش از حد برای این موضوع افت شدیدی توی درسام پیدا کردم به طوری که اواخر دانشگاه درس هارو به زور پاس میکردم و فقط میخواستم مدرکم رو بگیرم…
داداشا مثل من اشتباه نکنید. اگه شرایط ازدواجو دارید ازدواج کنید ولی صیغه به هیچوجه کمکی به پسرهای مجرد نمیکنه و به شدت بهتون ضربه میزنه. نه فقط ضربه جسمی. همه این دوستی ها و روابطی که من داشتم با وابستگی و علاقه همراه بود. همه اون جدا شدن ها برای من یه شکست عاطفی بود که هنوزم که هنوزه خاطراتی که با اون خانوم ها و اون زندگی عجیب گذشته ام دارم منو رها نکردن و عذابم میدن…
مثل وقتی که نصف شب از خواب بیدار میشی و آرزو میکنی ای کاش همه اینها کابوس بود…
پایان.

نوشته: moonwalker

دکمه بازگشت به بالا