به سلامتی شبی بدون مرز (۱)

To No Limits
فکر میکنم صفحه اول رو که بخونید مطمئن خواهید شد این متن قسمتی از خاطرات خاص و شاید عجیب زندگیه منه که ارزش نوشتن داشته … و ازونجا که نمیشه اینگونه رخدادهای زندگیرو برای کسی که میشناختم تعریف کنم ، و از طرف دیگه تعریف نکردنش حیف بود تصمیم گرفتم با تغییر دادن جزیی نامها این متن رو بنویسم … با خیال راحت باهاش ارتباط برقرار کنید و خودتونو جای هر کدوم از افراد خواستید بگذارید… سعی کردم صحنه ها شرایط حاکم بر هر سکانس ازین مجموعه خاطرات رو با جزییات شرح بدم …

… بیست و هفت سالمه و بیشتر از یک ساله که متاهل شدم … قبل ازدواج تعدادی دوست دختر داشتم ولی همیشه دنبال اون یه نفر می گشتم و دوست داشتم زود ازدواج کنم …
یادمه از بعد 20 سالگیم کم کم احساس می کردم سهم خیلی بزرگی از افکارم شده مسائل جنسی… به طوری که سر ساختمون (کار) هم فکرم پیش رنگ پوست فلان دختر بود و یا اینکه چه مدل جی استرینگ ( یه مدل شرت سکسی زنانه) با چه رنگی تنش کنه من خوشم میاد…
می دونستم اگر بخوام بیفتم تو وادی دختر بازی و ارضا کردنِ بدون حد و مرزِ غرایزم ، خیلی بی بند و بار میشم و از زندگی جا می مونم و بجاش تبدیل می شم به یه آدم بی غم و پوچ که آویزونه بابا پولدارشه و پول باباشو خرج زذن مخ دخترای آهن پرست میکنه… خنده داره بگیم یه پسر بیست و یکی دو ساله دنبال همسر آینده اش میگشت اونم وقتی با یه شب دور دور یا 2 ساعت چرخیدن تو اینستاگرام، میشد واسه دو سه هفته از بابت سکس با دخترای متنوع خاطر جمع بود…تو هر مهمونی … تو هر برنامه ای،چقدر زیادن پسر دخترایی که فقط تنها خواستشون از هم اینه که آخر هفته بهشون خوش بگذره… این یه حقیقت
انکار ناپذیره که وقتی راه رسیدن به 100 ناهموار میشه مردم شرایط و واسه رسیدن به 60 هموارتر میکنن… الانم وضعیت لااقل تو تهران همینه …
اما این مدل زندگی منو ارضا نمی کرد … کمال گرایی …بهترین وجذاب ترین خاطرات اما با بهترین گزینه … این مهمترین اصل روابط من بود و منو مجاب میکرد بگردم …زندگی سه چهار سال من در سه کلمه شده بود : گشتن…کار…ورزش … . بالاخره3 سال پیش با یک تکه جواهر آشنا شدم … “بیتا”
فرشته زیبای من با قد 170 و موهای مشکی چشم های مشکی پوست گندمی … یا لبخدی معصوم و جذاب که هیچ چاره ای جز عاشق شدن برای طرف مقابل نمی ذاشت . مثل 1000 پسر و مرد دیگه ای که یحتمل تا اون موقع به دام چشماش افتاده بودن منم در اولین برخوردمون در یکی از دور همی های دوستانه از زیباییش جا خوردم و به خودم گفتم اگر نرم جلو شاید عمری خودمو سرزنش کنم.
راستش فکر میکردم اونم یه دختر پوچه مثل همه با 10 تا خط همراه مجزا و مغزی کوچک تر از گنجشک! ولی امان از زیباییش … انقدر زیبا بود که برای اولین و آخرین بار توی عمرم در مواجهه با یک دختر کمبود اعتماد به نفس داشتم .
معلوم بود شبها تو باشگاه میخوابه !!! چون شلوار جینش خط و خطوط بدن تراشیده و ظریفشو نمایان میکرد . اصلا اضافه وزن یا کمبود وزن نداشت . پاهای کشیده و باسن کاملا گرد جمع شده و قوس دار بالای ران
سینه های به اتدازه … نه بزرگ وافتاده نه ریز ! … اما چیزی از سینه هاشو بیرون ننداخته بود ودر عین حال که خوش پوش و آراسته بود اما خودشو نمایش نمی داد… آروم و بی صدا کنار دوست مشترکمون “شبنم” نشسته بود و بر خلاف شبنم که دختر شلوغ و فانی بود و لباسش کوتاه بود و پاهاشو بیرون انداخته بود و مدام بپر بپر میکر و قهقهه میزد، بیتا آروم تبسم میکرد و با صدای دخترونه و با عشوه بی مانندی صحبت میکرد. تنها کسی بود که توی جمع 7 8 نفره ما مشروب نمی خورد.
دور میز نشسته بودیم کم کم با ایما و اشاره به “شبنم” فهموندم که بیاد کنار باهاش حرف بزنم. شبنمو بردم آشبزخونش (شبنم از من یک سال بزرگتره و چون پدر مادرش جدا شدن تنها زندگی میکنه و ارث پدری داشته… دختر کول و پایه خنده ایه وقتیم مست میشه جمع کردنش یکم سخته!!! ولی همه دوسش دارن و تو دل همه خودشو جا کرده صورتش خوبه دوست داشتنیه سبزه تیره است بدن خوبی داره سینه هاش پره همیشه چاک سینه اش رو میندازه همه ببینن …باسنشم جذابه! ) .ازش پرسیدم
_ “بیتا” با کسی هست ؟ می شه رفت روی مغزش کار کرد؟(با صدای لرزان) چجور دختریه؟
شبنم همین طور که سرش گرم بودو و لیوان ویسکی و یخش تو دستش بود زد روی سینه منو گفت :
_ببین سهیل من 5 ساله باهات دوستم و میشناسمت می دونم آدم لاشی نیسنی و خوبم میدونم لقمه دهن پرکنی هستی ، خودمم 10 بار تاحالا خواستم بگم بیا با هم باشیم ولی دیدم من کس خل مسخولم تو اتو کشیده! ولی من “بیتا” رو 2 ماهه میشناسم اونم نه زیاد. راستشم بخوای به اون چیزی نگفتم. اما دوست داشتم تو ببینیش … دیگه عرضه خودته بتونی مخشو بزنی … فقط در این حد میدونم که بیتا دوست پسر که نداره هیچ تا حالا هم نداشته اینو خودش تو خلوت دخترونمون گقت بهم . دختره راستگو و پاکی به نظر می رسه خونوادشون پول دار نیستن ولی آدم حسابین … خودشم الان داره ارشد میخونه ولی سر کار نمیره… عشق ورزش و رقص و زومبا و نفریحات سالمه! …اما از همه اینا مهمتر سهیل جان… یه گله آدم دنبالشن… اگه خواستی بری جلو از من به تو نصیحت چیزی که دورش زیاده خاطرخواهه…سعی کن مثل همه نباشی … خودت باش و ادا در نیار.
دوباره تو پذیرایی نشسته بودیم و ساز دستمون بود و آواز می خوندیم منم که دیدم “بیتا” مشروب نمی خوره جلو خودمو گرفته بودم و دیگه نخورده بودم و با هموم 2 تا شات اول یکم کلم گرم بود ولی دیگه پریده بود…بر عکس ما همه مست بودن و بلند بلند آواز میخوندن و مسخره بازی در میاوردن … همین حین یکی از بچه ها گفت این آهنگ و تقدیم “بیتا” خانم میکنم که اولین بار اومده تو جمع ما و مارو قابل نمی دونه باهامون گرم بگیره …
اینو که گفت شبنم پرید وسط حرفش گفت :
_ چرا شلوغش میکنی خوب دوستم مدله ورزش میکنه نمی خواد مشروب یخوره الکی که نیست این اندام …
_ نه بابا شبنم مسته نمی فهمه چی میگه من نه مدلم نه می خوام بشم …دوستانی دارم که تو این صنعت کار می کنن اما کلا جو جالب و سالمی ندارن منم واسه خودم ورزش میکنم و سرم گرمه خودمه دلیل دیگه ای نداره.
ازین که سریع جمش کرد خوشم اومد لیوان خالیمو بردم بالا گفتم “سلامتی دوست جدیدمون”…

فردای اون روز رفتم پیش شبنم بهش گفتم که اگر اون چیزایی که میبینم راجع بهش حقیقت داشته باشه من دارم عاشق “بیتا” میشم نمی تونم از فکرش درام… بعد 10 دقیقه صحبت راجع به “بیتا” به این نتیجه رسیدم که شمارشو از شبنم نگیرم چون کار ضعیفیه و واسش عادیه… حرکت قوی تری بزنم … آخر هفته بعدش پدر و مادرم رفتن سفر (من قبل ازدواج هنوز با پدرم زندگی میکردم) به “شبنم گفتم هر کاری میتونی بکن بدون تاابلو کردن “بیتارو”بکشون خونما من دور همی بگیرم…
5 شنبه شد و همه اومده بودن خونمون جز “شبنم” و”بیتا” … زنگ آیفون خورد و بی درنگ در و باز کردم … اومدن بالا … وای خدایا چی میدیدم : “بیتا” لا به لای موهای مشکیشو مش فانتزی صورتی کرده بود و معلوم بود زیر مانتوش لباس شب پوشیده بود.
بهش سلام کردم و دست دادیم و گفتم برای لباس عوض گردن کجا برن … همین طور که داشت میرفت سمت اتاق نگاهش میکردم که یهو “شبنم” ضد پس کلم گفت : الووووووووووووووووو منم اینجاما … از دست رفت بچمون ! منم آدمما…
با این حرفش “بیتا” بر گشت و تبسم زیبایی کرد یه جوری بهم فهموند که” میدونم خوشت اومده ازم”
منم سریع جمش کردم و سلاااااااااام چطوری “شبنم” دوست قدیمی ببخشید و ازین حرفا…
.“بیتا” لباس شب مشکی پوشیده بود و یه پاشنه 10 سانتی و فکر میکرد برنامه پارتی 30 40 نفریه و همه سر پان و دارن میرقصن ولی دید تعداد کمه و دور همی… نشستیم روی مبلا و میگفتیم میخندیدیم تا اینکه وسطای برنامه من یه لحظه نگام افتاد به ساق رون جذاب و درخشان “بیتا” همون موقع سرمو آوردم بالا دیدم غضب ناک نگام میکنه و چشم ابرو اومد برام… خیلی خجالت کشیدم و تو دلم گفتم که تمومه الان میگه منم مثل همه ام و پرید…گفتم باید امشب یجوری بزنم مخشو وگرنه بره رفته…
صبر کردم تا اینکه ازم پرسید سرویس بهداشتی کجاس؟ گفتم بیاید نشونتون میدم…
ساکت رسیدیم دم در توالت گفتم:
_اینجاس… فقظ قبل اینکه بری تو یه دقیقه وایسا…ببخش نگام به پاهات بود حواسم نبود … اون قضیه رو لطفا فراموش کن هیج فکریم راجع بهم نکن … قطعا فهمیدی که من مجذوبت شدم… منم به خودم گفتم اگر امشب این حرف و بهت نزنم تا عمر دارم خودمو نمی بخشم… شما راجع به من نمی دونی اما من تا حدی از “شبنم” راجع بهت پرسیدم و می دونم اگه حرفای شبنم و چیزی که با چشمای خودم میبینم حقیقت داشته باشه شما آرزوی هر پسری هستی… می تونی از شبنم بپرسی منم پسر دختر بازی نیستم … دنبال یه رابطه جدیم و دوست دارم تا ازدست نرفتم ازدواج کنم ( با خنده) خیلی گشتم دنبال اون یه نفر … اگه شما می
رفتی و من این حرفارو نمیزدم یه عمر خودمو میخوردم که شاید شما همون یک نفر می بودیو میرفتی…واسه همین حتی اگر جوابتم منفی باشه ارزشش و خیلی داره که بگم میشه یه جای خوب یه شام 2 نفره با من میل کنید؟
لبخند زد و گفت :
_سهیل جان من خیلی خوشحال شدم از پیشنهادت … با شام مشکلی ندارم خیلیم ممنونم که این پیشنهادو دادی ولی بذار از الان بگم مدیونت نشم… من قرار های زیادی رفتم با پسرای دیگه ولی هیچ کدوم به دوستی منجر نشد… نمیگم شما مشکلی داری فقظ میخوام بگم بهت که تا حالا جور نشده … اگر نشد از دستم دلخور نشی …
اینجوری بود که من و بیتا اولین قرار و رفتیم بیرون و با هم بیشتر آشنا شدیم و تونستم به بیتا بفهمونم که من مثل خیلیا نیستم و میخوام باهم بمونیم … 1 ماه نگذشته بود که عاشق هم شده بودیم … انتظار نداشتم .ولی بیتا احساست و قلبشم مثل خودش پاک و زیبا بود زود دل بست … .بعد 1ماه قرار گذاشتن به خونوادهامون گفتیم که در جریان باشن و ما با هم دوست شدیم به قصد اینکه بمونیم این رابطرو ادامه میدیم …
بالاخره 2 ماه بعد دوستیمون من و بیتا تو اتاق خونه پدریم کنار هم بودیم که “بیتا” گفت :
_سهیل رو من قضاوت نکن من همه چیمو صاف گذاشتم وسط الان دارم صادقانه میگم… عاشقت شدم… نباشی نمیتونم
بلند شدم از روی صندلی بلندش کردم نشوندش روی پاهام گوشه تخت تو چشاش زل زدم و گفتم
_ منم از اولش همه چیو گفتم تا آخرشم حرفم عوض نمیکنم قصدمو میدونی عشقمم از تو چشام می خونی!!
آروم جشمامونو بستیم و لبامو روی لبای زیبا و خوش طعمش گذاشتم دو سه بار بوسیدیم همو . تا اون زمان هر از چندگاهی همدیگرو بوسده بودیم اما ساده و عاشقانه… که یدفعه انگار از روی حرص خودش آهی کشید و زبونشو درآورد و روی لبام کشید انگار داشت میترکید این مدت و بالاخره میخواد خوشو آزاد کنه …
زبونامون تو هم گره خورده بود و تو هم میلولیدیم … همینجوری که روی تخت بودیم خوابیدیم و اومدم روش…دستشو روی سینه هام میکشید یه دستشم دور گردنم حلقه کرده بود و همین طور که فرنچ کیس میکردیم زیرم تکون میخورد و آه میکشید و خودشو به تنم می مالوند … من قبلا بار ها سکس و تجربه کرده بودم اما تا حالا چیزی شبیه این ندیده بودم انگار عقده های تمام این سالها رو می خواد خالی کنه…که دیدم چشمای نازشو باز کرد… و همچنان محکم و با دهان کاملا باز لب میگرفت… لب گرفتن و قطع کردم گقتم
_ چی شئ؟ چرا چشمات و باز کردی؟
_ چیزی نشد برام تازگی داره میخواستم ازش تو ذهنم عکس یگیرم
_برات تازگی داره؟ بعد اینجوری لب میگیری انقدر با ولع و حرفه ای؟
_با ولع بودنشو که … .نکنه انتظار داری اولین بار ولع نداشنه باشم؟ حرفه ای بودنمم … نظر لطفته ولی علت تجربه با پسرای دیگه نیست … ضمنن من الان حالم خوب نیست میشه بحثای فلسفیتو بذاری واسه بعد ؟
و دوباره لباشو چسبوند بهم باز قطع کردم و گفتم :
_خوب بگو چجوری انقدر حرفه ای؟
_نه نمی گم راجع بهم قضاوت میکنی
_عشقم اگه نگی قضاوت میکنم که بهم دروغ گفتی … پس بگو
_باشه میکم…
ببین من دختر شهوتی هستم همین و نیاز دارم ولی نمی خواستم دختر بودنمو از دست بدم نمی خواستمم مردی بهم دست بزنه جز عشقم … الانم اولین باره عاشق شدم ولی قبل از این همبستر شدن و ور و وور رفتنو چندبار تجربه کردمو…
_ چی ؟ یعنی چی چجوری با کسی نخوابیدی ولی میگی تجربه داشتی؟
_من نگفتم با کسی نخوابیدم… گفتم دست مردی قبل عشقم بهم نخورده.
_یعنی …؟؟؟
_دقیقا .
_با دختر؟ لزبین؟
_من نگفتم لزبینم میبینی که دارم زیرت دیوونه میشم ولی خوب وقتی بهم فشار میومد با یکی از دوستام از باشگاه بعضی وقتا شیطونی میکردیم.
با شنیدن این حرفش نه تنها ناراحت و غیرتی نشدم بلکه دیدم کیرم داره بزرگ و بزرگ تر میشه . پرسیدم:
_دختری هنوز؟
_آره بابا کارمون به اونجاها نمی کشید .
_یه کجا ها می کشید؟
_ ناراحت نمیشی بگم ؟
_ نه دارم دیوونه میشم از لذت خیلی تحریک کننده است باورم نمیشه بگو راحت
_خوب اول تجسم می کردیم که با مردیم و از هم لب میگرفتیم و می مالوندیم از روی لباس … به مرور زمان که یکم جا افناده شدیم و از بدن و فیس هم بیشتر خوشمون اومدو باعث تحریک هم میشدیم … دیگه تجسم نمی کردیم و فقط از هم لذت می بردیم…
_و …؟ پایین هم رفتین؟؟؟( همین طور آروم دستمو روی کیرم از روی شلوار تکون میدادم و با دیدن این صحنه “بیتا” هم حشری شد و با دریدگی جواب داد)
_اگه بگم من و “سحر” ( دوست هم باشگاهیش) بارها ارضا شدیم با هم خوشت میاد؟
_ آره خیلی ولی دوست دارم دقیقا بدونم چجوری ارضا کردید همو؟
_سهیل داری کثافت میشیا ! … چی میخوای از دهن من بد بخت بشنوی؟
_ “بیتا” من فکر بدی روت نمی کنم بر عکس عاشقت بودم عاشق ترم شدم … ببین دارم با حرفات خودمو می مالونم … بیشتر توضیح بده چه جوری ازضا می کردید همو؟
_ “سحر” تمایلاتش به جنس مونث بیشتره فکر کنم …با این حال که دختره ظریف و خوشگلیه و خیلی از پسرا واسش سر و دست میشکونن ولی بیشتر دوست داره با دخترا حال کنه… وقتی منو دید خوشش اومد منم که این همه سال عقده داشتم و همه اش خود ارضایی میکردم دوستی سادمون تبدیل شد به دوستی همراه با مزایای جنسی … واسه همین تمایلاتش ،سحر بدش نمیاد کارایی بکنه با من که من دوست ندارم با اون بکنم.
دستشو گرفتم از روی شلوار گذاشتم روی کیر شق شده ام … آروم نفس کشید و آب دهنشو قورت داد… پرسیدم:
_دقیقا چه کارایی؟
_کثافت می خوای بگم به زور… باشه میگم… “سحر” وقتی همو می مالونیم و لب میگیریم، منو می خوابوند روی تخت … شرتمو از پام در می آورد … همین جوری که لبامو میخورد میرفت پایین سینه هامو می خورد …بعد نافمو …
( من دستشو روی کیرم تکون میدادم و خودم داشتم آروم آروم دستمو لای پاهاش میرسوندم)
_ خوب بعدش…؟
_بعد از نافم سرشو میذاشت لای پاهام شروع میکرد بو کردن مالوندن صورتش به پاهام … وقتی می دید دارم دیوونه میشمممم…دهنشو باز می کرد و میچسبوند به کسسسسسسسسسسسسس…م …
تا کلمه کس از دهنش دراومد دستمو محکم چسبوندم به کسش از روی شلوار شروع با مالوندن کردم و در گوشش میگفتم:
_ کثافت دوست داری کیر دوست پسرتو با این حرفا شق کنی؟؟ دوست داری خاطرات لیسیدن کستو توسط یه دختر دیگه واسه من تعریف کنی…؟ خوشت میاد من دیوونه ات بشم ؟ آره ؟
_ آره عشقم … جوووونم … دیووونه شو… باورم نمیشه …دیوونم کن سهیل مال تو شدم … دیوونه ام کن …

وهمین جوری آروم آروم شلوار و تاپشو در می آوردم … واییییی چی می دیدم …چه بدنی … چه شرتی… چه کونی… چه سینه ای… چه رنگی… یه ست شرت تانگ ( مدل شرت) و سوتین سبز فسفری که از لای کون ورزیده و گردش رد شده بود و سینه های نه جندان بزرگ اما زیبا و مدلینگی … ازین بهتر ندیده بودم به عمرم …
دستمو روی کونش میکشیدم و ازش لب می گرفتم… و از زیر کونش همین جور از روی شرت به کسش میرسیدم
لاله گوششو میلیسیدم و در گوشش میگفتم :
_توی تخت جنده من باش … بقیه جاها “بیتا” عشق ناز و خانومم
-جنده ات میشم “سهیل” قول میدم منم همینو میخواستم همیشه …همه چیزم مال یه نفره اون تویی … سهیل ” کییییییییییییر میخوام لعنتی … کیییییییییییییییرت و ببینم …
برگشت و منو انداخت زیر…دکمه های پیراهنم و باز کردو شوع کرد به بوسیدم تن و عصلات سینه و شکمم
دکمه شلوارمو باز کرد و دستشو برد تو شرتم کیرم که به دستش خورد واییی… شروع کرد به مالوندن و من آهم خونرو برداشته بود ، دیگه تموم شد صبرم
بلندش کردم گذاشتمش لبه تخت حالت داگی… سرمو گذاشتم لای کونشو همین جور که صورتمو از پشت فشار میدادم به کس و کونش اون نخ شرتشو از لای کسش درآوردم وخودشم سوتینشو باز کرد ولختش کردم … من پشتش بودم اونم داگی کونشو داده بود بالا جلوی صورت من و سرشو روی تخت برگردونده بود منتظر بود با التماس نگاه میکرد که بلیسم کسشو واسش تا ارضا شه…
چه کسی داشت قشنگ یه خط دو طرفشو جدا کرده بود و واقعا مرطوب خوردنی بود ولی سوراخ کونش از کسشم خوشگلتر
خطوط ریزی دورتا دور سوراخ کونش بود و وای معلوم بود انگشت هم تا حالا توش نرفنه…
_می خوای کستو بمکم آبت بیاد نفسم؟
_ آرههههههههههههههههه بلیس … بلیس سهیل من تحمل ندارم عشقم …
_ پس بیشتر دیوونه ات میکنم
انتظار داشت کسشو بخورم ولی من اول لبامو خشک گذاشتم روی سوراخ کونش…و آروم عاشقانه سوراخشو بوسیدم
_ “سهیل” مننننننننن چی کار میکنیییییییییییییییییی؟ وایییییی… دیووونه می شم … کونمو میخوای …
هنوز حرفش و کامل نزده بود که زبونمو در سوراخ کونش می چرخوندم و به زور سعی میکردم در حد 1سانت بکنم تو سوراخش که دیدم دستشو از زیرش درآورد گذاشت روی کسش شروع کرد به مالیدن خودش…
_ آآآآآآآآِیییی واییییی خیلی لذت بخشه … سهیل عاشقققققتم …سهیل دیونوووونتم بلییییییس کونموووووو…دیوونم کردییییی…ااااااااااااااممممم وای…
چرخوندمش به پشت خوابوندمش رو تخت و پاهاشو دادم هوا و مثل وحشیاااا شروع به لیسیدن کسش کردم… اول سوراخ بسته کسسش و لیس میزدم و بعد کلیت (چوچول) دوباره سوراخ کس…کلیت… بعضی وقتا هم پاهاشو میدادم بالاتر که سوراخ کونش بیافته بیرون یه لیس حسابی از دم سوارخ کونش تا کلیت (چوچولش) میزدم
دیدم دیگه نفسش بالا نمیاد و فهمیدم الان داره میاد و باید فقط چوچولشو بخورمو براش سوراخاشو آروم با دست بمالم همزمان
تا اینکارو کردم…
_آه آه اااااااااااااااااه…وااااااااااااااای… سهیل … سهیل بخووووور …آااه بخورر دیووونتم…وای…کسم بخووووور…
و ارضا شد به همین حالت پشت سرش 2بار دیگه آبش اومد و گفت حالا کیرتو میخوام…
منم از خدا خواسته کیر سفقتمو درآوردمو … بیتا نشست روی زمین گفت:
_ عشقمی زندگیمی تو دهن من بیا راحت شی نفسم
شروع کرد به ساک زدن ولی بلد نبود دندون میزد حسابی و اصلا تو دهنش نمی کرد … بهش یاد دادم و اونم شروع کرد تف کردن و به زور فرو کردن … خیلی حال نمی داد اما یهو تو آیینه دیدم خودمونو… صورت نازشو دیدم که کیر خشن من تو دهنشه اون بدن زیبا و دختری که دیدمش بار اول فکم چسبیده بود زمین و عالم و آدم تو کفش بودن، منتظر اب کیر من نشسته بود و ساک میزد… یه نگاه دیگه صورت قشنگتر از ماهش کردم …
_ آآه “بیتا” اگه بدت میاد برو کنار داره میاد عشقم آآه
_مگه میشه من از چیزی از تو بدم بیاد بریز تو دهنم زندگیم منتظر آبتم
همین طور دهنشو گرفت جلو کیرم و با سرعت جلق میزد تا اینکه آبم پاشید تو دهنش و یهو جا خورد … انتظار این مزه رو نداشت و براش عجیب بود . شکه شد و اوق زد منم آبم زیاد شده بود …طفلکی گناه داشت ولی خرفی نزد و فقط اوق زد.
کنار هم خوابیدیم و سر وصورتشو تمیز کردو تف کرد آبمو تو دستمال …گفتم:
_چی شد تو که گفتی از هیچ چیز من بدت نمیاد؟
_هنوزم میگم…
_پس چرا اوغ زدی؟
_چون بار اولم بود … بهتر میشم هر بار قول میدم
_ عمرا فکر نمیکردم انقدر داغ باشی
_ منم راجع به تو همینو میگم
ازون روز عشق ما محکم و محکم تر شد و انگار مطمئن بود تا آخرش با همیم و سکس داغمون بهتر و بهتر میشه … من خیلی خودمو کنترل می کردم چون دلم سکس کامل میخواست ولی بیتا دختر بود و هنوز زود بود نمی شد… بابت سکس از کون هم خیلی بهش گفتم ولی راست میگفت سوراخش به زور به یه انگشت جواب می داد ممکن نبود کیرم بدونه دردو خونریزی بتونه بره تو … چند بارم به خاطر علاقه اش گفت باشه بکن از پشت ولی انقدر تو همون 1 سانت اول جیغ میزد که من هرگز دلم نمیومد عشقمو آزار بدم … و من و بیتا سکس از کس و کون نداشتیم…
این روال 1 سال ادامه پیدا کرد و ما 1 سال با هم بودیم و دیگه من از بیتا خواستم که خانوادشو دعوت کنیم به صرف شام بیرون و خانواده ها بفهمن که دیگه میخوایم جدی شیم و درسامون تموم شه و کارامونو بکنیم و کار من تو شرکت بابام فیکس بشه تا در آینده نه چندان دوری عقد کنیم و بعد ازدواج.
سال دوم دوستیمون اوضاع فرق کرد… دیگه ما همیگرو شناخته بودیم با طبع داغ هم آشنا بودیم و واسه هم می مردیم…میدونستیم باید راحت راحت باشیم و هرکاری از هم بخواییم باید واسه هم بکمیم چون تا آخرش مال همیم…
سکسمون داشت تکراری مشید فقط گه گاه بعضی شبا مست(من بیتارو مشروب خور کردم!) وقتی از مهمونی بر میگشتیم تو ماشین پاهاشو میداد بالا می گفت بمالون برام … و منم یه دستم به فرمون بود و یه دستم روی کس و کونش بعضی شبا که خیلی دیر وقت بود دولا میشد توی ماشین کمر بندمو باز میکرد و ساک میزد ( دیگه تو ساک زدنم حرفه ای شده بود) کون و کسشم ازون ور من میمالوندم وقتی میخورد کیرمو…
به غیر این دیگه حوصلمون سر رفته بود از سکسای تکراری
تا اینکه یه روز نزدیک تولدم به “بیتا” گفتم
_ عزیزم تو می دونی همه چیز منی میدونی از الان تو ذهن من زن منی میدونی جز تو کسی و نمیخوام… ولی ما سکسمون خیلی محدود شده فقط من واسه تو میخورم تو واسه من تا ارضا شیم یکسال گذشته با این حشری که ما داریم فکر نمیکنی وقته تنوعه؟
_ چرا عزیزم منم میخواستم بگم… منم دلم تنوع میخواد … میگی چیکار کنیم؟
_ وقتش نشده دیگه زن بشی؟
_“سهیل” نه … تا وقتی خواستگاری نیومدی و همه چی قطعی نشده ، نه .! صبر کردی این همه این چندماهم روش در ضمن درد داره آقا شوخی که نیست اون چماق و من باید اینتو جاش کنم نه تو… منم تنگ تر از بقیه ام هم کسم هم کونم
_خوب فدات شم یه راه جلوی پامون بذار من میخوام مثل اول دوستیون بیافتم به جونتو کارای جدید و …
یکمی ساکت شد فکر کرد گفت:
_نمی خواستم الان اینو بهت بگم می خواستم سوپرایز بعد عقدمون باشه ولی خوب ایراد نداره… تولدت پس فرداس عشقم…
می خوام روز تولدت سوپرایزت کنم دیگه غر نزن ! سکس پس فردامون متفاوته خوبه؟
_چه متفاوتی؟
_حالا وایسا ببین دیگه
دو روز گذشت و تولد من بود به مامان و بابش گفته بود تولد منو خونشون میگیره و اونارو فرستاده بود خونه مادر بزرگش! منم می دونستم خبری از مهمونی نیست چون منم قرار گذاشته بودم با بچه ها فردای تولدم خونه خودمون دور همی بگیریم. به من گفته بود 7 شب خونشون باشم … منم که می دونستم سکس متفاوتی در راهه بدنمو شیو کرده بودم … خونه بیتا اینا سمت گیشا بود و من چون میدونستم گیر میکنم تو ترافیک زود تر راه افتادم… و سر 7 رسیدم
آیفونو زدم منو دید و با عشوه گقت بیام بالا… یعنی چی کار کرده؟ سوپرایزش چی میتونه باشه ؟ رفتم بالا و در باز بود خونرو نور پردازی کرده بود با شمع و یه شیشه شراب سرخ جلو آینه ورودی خونه بود و داشتم دنبالش میگشتم که دیدم روی مبل حال نشسته … وای چه نشستنی! دوست دختر زیبا و خوش هیکل من با بدن لوشن مالونده و درخشان بایه لباس خواب سفید توری که یه شرت جی استرینگ نازک زیرش پوشده نشسته رو بروم درست مثل مدلای ویکتوریا سیکرت…گفتم:
_سلام عروسک…نه کیکی نه کادویی … یه راست میخوای بری سر اصل مطلب ؟
_ عشقم فردا تولدت خونه خودتونه… الان بیا منو ادب کن… تنها بودم دختر بدی شدم …باید منو ادب کنی با اون کیرت … کسم خیسه خیسه خیلی منتظرت بودم خیلی…
رفتم نزدیکش نشستم رو زمین جلوش صورتشو نزدیک صورتم کردم که لب بگیرم ازش نذاشت و دستشو فشار داد روی سرم هل داد به سمت پایین
_ نه لب نمی خوام الان … کسمو ببین خیسسسه خیسسسسه بخورش واسم عشششششقم …
منم لبامو چسبوندم به تاج کسش یکم صورتمو مالوندم به کسش و اومدم بلیسم دیدم مثل همیشه نیست که خیس باشه و لای کسش مرطوب باشه … احساس کردم دور تا دور کسش خیسه خیسه و یه بویه خاصی میده صورتم خیس شده بود ! … سرمو بلند کردم بپرسم ازش چرا انقدر خیسه یهو از جام پریدم …ترسیدم حسابی… یکی دیگه هم وقتی من داشتم میخوردم ، پشت سر من ایستاده بود… یه دختر بود … یدفعه “بیتا” گفت:
_ عشقم گفتم که دختر بدی بودم امروز… نبودی من خودمو با “سحر” مشغول کرده بودم
_فاااااک
تازه یادم اودم “سحر” همون دختری بود تو باشگاهشون که بیتا اولین لب زندگیشو ازون گرفته بود همون که همهچیو یادش داده بود همون که حتی کس بیتارم خورده تا آبش بیاد…
سحر دختری بود سفید و بور موهاشو بلوند کرده بود. قدش بهنظرم 5 -6 سانت کوتاهتر از بیتا بود چشماش بر خلاف بیتا روشن بود کلا مدلش با بیتا فرق داشت اما خوب چیزی بود… لباس تنش یه دامن و نیم تنه بود …سینه هاش کوچیک بود خیلی ولی سحر هم انگار شبا تو باشگاه میخوابید!!! پاهای تراشیده شکم ورزیده و وااایی…معلوم بود لخت شه من منفحر میشم دوتا دختر بی نظیر جلوم وایسادن یکی نمی لخت یکی با دامن … پرسیدم:
_ اون آبی که لای پات بود و سرو صورت من خیس کرد، آب خودت…
(سحر): من بودم …اونا تف من بوده احتمالا …من تا الان داشتم کس دوست دخترتو میلیسیدم البته اگه آقا داماد رضایت بدن.
(بیتا) : سهیل می خوای وایسی کنار نگاه کنی یکم …؟
_ آره عالی میشه یعنی شما دوتا واقعا آره؟
(سحر): آقا سهیل شما نبودید ببینید قبل اینکه بیای تو زندگی بیتا منو بیتا چه کارا که نکردیم …تو بیتامو ازم گرقتی(با خنده) . قدرشو بدون کل تهران دختر رو دستش ندیدم اگه می تونستم قبل تو میگرفتمش ! روزا خانم مهندسه ورزشکاره… شبا جنده ختم روزگار …
_خوب ایرادی نداره که …اگه حسودیت نمیشه که امیدوارم نشه ، هر موقع هوس شیطونی با “بیتا” زد به سرت به خودم یه اس ام اس بده من خیلیم استقبال می کنم
(بیتا) : سهیل میشه بری بشینی یگوشه جای اینکه داستانا ؟ کس من این وسط هول مونده 2 نفر لیسیدنش ولی ارضاش نکردن حالا بشین نگاه کن و کیرتو درار بمالون تا بیایم…
تو دلم گفتم نکنه بیتا ناراحت شه اگه من کاری با سحر بکنم… بیتا زن آیندمه مبادا ناراحتش کنم…اصلا سحر قراره با منم مشغول شه یا چون دختر بیشتر دوست داره بیتا آوردتش که من نگاه کنم؟ خلاصه باید مراقب باشم …
رقتم بطری شراب و برداشتم چوب پنبشو باز کردم با یه گیلاس نشستم کنار سحر و بیتا … سحرنشست رو زمین پاههای بیتارو باز کرد از هم شرتشو زد کنار و یه بو کشیییید و صورتشو برگردوند سمت راستش یه نگاه توی چشمای من کرد و همون جوری که منو نگام میکرد اولین لیسو روی کس بیتا کیشد… وای این تا اون موقع هات ترین صحنه عمرم بود که میدیدم … یهو صداشون درومد
بیتا: وااااایییی جووووووووونم … بخوررررررررر سحررررر… جنده بلیسسسسسسسسسسسس… سوراخ کسمو بمک…سحر جلو سهیل آب کسمو بمک … امممممممممممممممممممممممممممممممممممم
سحر: جونم فدای کس و کون خوشمزه ات … دختر نازم … قربون کس مکیدنیت… قربون سوراخ کون لیسیدنیت…
این و که گفت، بیتا که عاشق لیسیدن در حالت داگیه ، کونشو کرد سمت من و سحر و کله سحرو گرفت چسبوند در کونش . گفت :
_سحر یادته کونمو چهجوری میلیسیدی ؟ آررررههههه میخوام جلو شوهر آیندم همونجوری بلیسیییییی ببینه کیرش شق شه من کیرشو بخورم…
منم این وسط داشتم واسه خودم با شراب و کیرم حالی میکردم…
سحر سوراخ کون بیتا و کسشو رو با هوس و شور خاصی میخورد منم خودمو میمالوندم کم کم شراب میخوردم…گفتم:
بسه دیگه سحر بیاد شراب بخورید که امشب شب خاطه انگیزی میشه… گیلاسارو زدیم به هم “بیتا” گفت:
_یه نخ سیگار بدید به من …
_غلط کردی سیگار چیه بچه؟
_ من که سیگار نمیکشم می خوام چس دود کنم وقتی اون یکی دستمم گیلاسه شرابه و شما دوتا …
_ ما دوتا چی؟
_سیگار بده تا بگم
سیگار دادم بهش گرفت لای انگشتاش گفت بیاید جلو در گوشتون بگم… تا صورتم نزدیکش شد لب گرفت ازمو بلا فاصله بعدش از سحر تو فاصله 20 سانتی لبای من لب گرفت و میگفت :
_جووووون جه شبیه امشب … معلوم نیست تولد منه یا سهیل!!!
اینو گفت و با پاهای باز نشست روی مبل … نگاهه ملتمسانه جذابی به جفتمون کرد …سحر دستشو انداخت دور گردنم و گفت:
خانومت میخواد پس بیا بخوریم واسش
باور نکردنی بود کله هامونو به زور لای پاهای زیبای بیتا جا کردیم و زبونامونو می رسوندیم به کسو کونش و میلیسیدیم کس بیتا اقدرخیس و تفی بود که سر و صورتمون بو گرفته بود ولی سکسی بود… .وسطای لیسیدن زبونمون می خورد بهم و من استرس داشتم که بیتا ازین که منو سحر داریم عملا بالای کسش از هم لب میگیریم ناراحت نشه… اجتناب ناپذیر بود نمیشد کسشو خورد و لبای سحر و نخورد.
سحر رفت زیر مبل بیتارو کشید جلوتر که از زیر بتونه سوارخ کس و کونشو بخوره به منم گفت به مکیدن چوچلش ادمه برم سحر با انگشت کون بیتارو می مالوند…با زبون سوراخ کسشو میخورد و خود بیتا هم سیگار و چس دود میککرد و شرابش دیگه داشت تموم میشد… لیوان و سیگار و گذاشت دیدم صداش داره بلند میشه :
_ ییییییههههه وایییییی این جوری عالیه همه جامو بخورید عاشقتونمممم یهههههه … دارید آبمو میارید … سحر بخووووور سوراخشو … سهیل وای نسااااا بمکککک محکم … یهههه آه آههه آآهههههههههههههههههههههه
شروع کرد به لرزیدن همین موقع که بیتا داشت از خود بیخود میشد منم داشنم منفجر میشدم .همزمان با ناله بیتا منم دستم از زیر دامن سحر کردم توو وقتی بیتا آبش اومدو جیغ کشید منم کس سحرو محکم و خشن تو مشتم چلوندمو سحرم جیغ کشید از درد… نگاه معنیداری کرد بهم و بلند شد از جاش و شروع کرد به لب گرفتن از بیتا … بیتا هم که کلا عاشق اینه یکی کسشو بلیسه بعد ازش لب بگیره وقتی دور دهنش بوی کسشو میده… برام جالب بود تا این حد جزییات علایق سکسی بیتا رو بلد بود…
بیتا بلند شد و گفت:
کیر سهیل … الان وقتشه …
منم که دلم میخواست با سحرم حال کنم گفتم :
_ قراره سحر تا آخرش با لباس باشه ؟
_بیتا : اون بی تو ربطی نداره بی ادب سحر واسه من اینجاس نتو… تو هم داری چیزایی میبینی که هیچ پسری نمی بینه پس برو حالشو ببر و انتظاره زیادی نداشته باش.
تاره فهمیدم چرا وقتی کس سحرو گرفتم نگاه معنی داری کرد… دلش می خواست ولی به بیتا قول داده بود که کاری نکنه حسودیش بگیره… باید یجوری گارد بیتارو میشکوندم بدون اینکه ناراحت بشه … که سحر حرفه ای تر از من یه گیلاس لب پر شراب داد دستش و گفت بخورید 1 شیشه دیگه هم داریم شرابه سبکه… آره راه سحر منطقی تر بود بیتا 1گیلاس دیگه با اون جنده ای که ما انتظار داشتیم فاصله داشت و هنوز یکم حیا داشت…
شرابشو که خورد به سحر گفت :
سحر خجالت نمی کشی من کیر سهیلو جلوت بلیسم ؟
_نه عزیزم تو همه کارات واسه من جذابه و حالموخراب میکنه
جفتشون نشستن و زانو زدن و بیتا کیر منو از زیر شرت و شلوارمم کشید بیرون شهوت دیگه داشت زیاد میشد چشای بیتا سرخ شده بود و شراب داشت کاره خودشو میکرد… شروع به ساک زدن کرد و منم سرشو گرفته بودم… دیدم بیتا دستشو از زیر برد لای پاهای سحر که کنارش 2 زانو نشسته بود و شروع به مالیدن سحر کرد… سحرم سینه های ناز بیتارو میمالوند منم عرش و سیر می کردم…سحر بلند شد رفت پشت بیتا نشست همین جوری که بیتا میخورد واسم در گوشش گفت
_بشینم زیرت؟
_ وای آره سحر چقدر تو خوبی آره بشین من ساک میزنم تو بلیس واسم…
سحرم خوابید زیر پاهای بیتا که پاشنه بلند پاش بودو قشنگ سر سحر زیر کسو کونش جاشد…
داشت آبم میومد ولی گفتم وایسا شاید بشه بیشترش کرد چند دقیهقه تو این پوزشین که حال کردیم بیتا گفت :
_سحررررر دومیشم داری میاااااری وایییییییی…
لرزید و 2باره ارضا شد … دیگه هیجی حالیش نبودبازم شراب خورد شیشه دومم داشت تموم میشد . مست مست و حشری حشری گفت :
_سحر بیا اینحا
_ چیکار داری باهام؟
_این مدت خیلی بهت بدهکارم هر بار واسم خوردی … بیا امشب مستم سهیلم اینجاس امشب نوبته منه بالاخره
اینو که شنیدم نزدیک بود همونجا آبم بیاد فقط با شنیدنش … وا ویلااا میخواد جلو من سحر و لخت کنه و بلیسه واسش
بیتا سحرو داگی نششوند زو زمین و رفت پشتش گردنبند منم گرفت و کشید و گفت :
_سهیل بخواب زیر کونم وقتی می خورم تو واسم بلیسی
دلم نمیخواست اون موقع زیرش باشم چون میخواستم ببینم خوردنشو واسه یکی دیگه چند دقیقه ای زیرش بودم و فقط میشنیدم:
_ بیتا عاشقتم …بیتا می پرستمت باورم نمیشه بالاخره داری می خوری واسم بیتا …آآههه … بیتا جنده شدی رفت وای…سهیل بیا ببین زن آینده ات چه کارا که نمی کنه… بیتا کونم یادت نره … انگش کن تو کس و کونم همزمان
اینو که گفت بیتا فهمید من دلم میخواد ببینم این صحنرو منم فهمیدم سحر خانوم از هر دو ور بازه بازه . بیتا گفت:
_سهیل پاشو وایسا کنار سحر واست جلق بزنم همزمان…
منم از خداا خواسته یه لب اساسی از کسش گرفتم و اومدم بغلش …و کیر شقمو شروع کرد به مالیدن…دیدم نگاه سحر اومد روی من چشاش میخ شده بود روی کیرم ولی واسه اینکه بیتا رو ناراحت نکنه حرفی نمی زد … بیتا داشت میخورد تا اینکه سحر داشت ارضا می شد موقع ارضا شدنش نگاشو از روی کیر من برنادشت و وقتی آبش اومد داشت منو نگاه می کرد و لباشو گاز می گرفت و ارضا شد …
بیتا از جاش بلند شد … اومد روبروم وایساد وهمین جوری کیرم تو دستش بود لبشو گداشت رو لبمو شروع کردیم لب گرفتن اساسی دهنش بوی کس سحرو میداد و من داشتم دیوونه میدم امابه روی خودم نمی آوردم… سحر که تازه چشاش وا شده بود بلند شد و اونم اومد توی بازی لب گرفتن… سه تایی داشتیم از هم لب میگرفتیم و زبونامون توی دهن هم بود… بیتا چیزی نمی گفت انگاری با سحر راحت شده بود اومد در گوشمو آروم با صدای سکسی زمزمه کرد:
_سهیل می خوای امشب از کون بکنی؟
_ نه عشقم دردت میاد تو کونت راه نمی ده منم نمیخوام اذیت شی…
_منو نه … سحرو…؟
_شوخی میکنی دیکه
_(سحر) بیتا نظر منم بپرسی بد نیستا کون منه)
_بیتا : تو چیزی نگو سحرکه عاشق کون دادنی… در ضمن منم ناراحت نمی شم چون سهیل هیچ وفت نمی تونه منو از کون بکنه منم ازین کار هیج لذتی نمی برم واسه همین بهت حسودی نمی کنم که مردم کون تورو بکنه…اگر سهیل از دیدن من با تو لذت برد ، فکر کنم منم بتونم از لذت بردن سهیل تو کون تو تحریک شم … حالا پشتتو بکن آمادت کنم///
سحر چشاش برق میزد منم متعجب بودم مگه میشه من هرکیو تا حالا از کون کردم انقدر ناله و حیغ زد و درد کشید که بی خیال شدم یا اصلا حال نمی کردم … ولی سحر مشتاق این بود که کون بده و این منو حریس میکرد بعلاوه اینکه این کونو بیتا ی من واسم جور کرده …
بیتا پشت سحر داشت کونشو می لیسید واسش و انگشتش می کرد تا باز شه منم دیگه به جنده بازیای بیتا عادت کرده بودمو شکه نمی شدم ! کیرمو گرفت کشیدم جلو تف کرد سر کیرمو آروم آروم کرد تو کون سحر یکم گذشت راهش کاملا باز شد… به راحتی می شد کونشو کرد دیدم دیگه درد نداره و دستشو از زیر آورده روی کسش و همزمان خودشم می ماله فهمیدم داره عشق میکنه منم برام عجیب بود…سرشو بر گردوند چش تو چشم شدیم گفت:
وای سهیل چه کیری داری کون گشاد من و داره جر میده …بگا منو جلو بیتا … منو از کون جر بددددددددددده جلو زن خوشگلت میخوام از کون بکنیم ارضا شم … بپاشی تو سوراخ کونممون
داشتم محکم تلمبه میزدم به بیتا گفتم بشین جلو دهن سحر … گفتم:
سحر اگه میخوای آبتو بیارم و بگامت بازم باید جلو چشام آب عشقمو بیاری واسش با لیسیدن
_ چشششششم بشین اینجا جلوممم عروسک بشین بیارم آبتوجوووووووووووووووووون بذار دهنم اومممممممممممممممممم
همین طور 10 دقیقه کردمشو اونم کس بیتارو خورد که ، یهو سحر گفت من دارم میام شمام بیایید …
صاهامون بلند شد سحر جیغ کشید و وحشیانه تر مکید کس بیتارو ومنم دیگه ترکیدم این صحنرو دیدم و داد زدم
آآآآآآآآآآآآه … میخوام بریزم تو کوووووونت
بیتا هم از حرف من تحریک شد و اونم بلند جیع کشید و همه با هم آبمون اومد.
کل هیکلم خیس عرق بود … باورم نمیشد اتفاقای اونشب و … آروم خوابیدیم کنار هم …
دیدم ساعت 10 شبه باید کم کم جمع کنیم …
بعد 5 دقیقه خوابیدن کنار هم بلند شدیم تر و تمیز گردیم
یکسال بعد اون شب رویایی ما عقد کردیم و دیگه زن و شوهر بودیم… هر دو کاملا به عادات سکسی هم واقف بودیم… 3ماه قبل عقد هم من پرده بیتامو زذم ولی طفلکی 3 ماه درد کشید تا بالاخره می تونست با لذت بده … حالا دیگه همه کار می تونستیم بکنیم… بعد عقد هم خونمونو گرفتیم تو همون محل که نزدیک مامان و بابام باشیم … هنوز مزاسم عروسیمون نگرفته بودیم ولی عملا با هم زندگی میکردیم و خرد خرد جهاز میجیدیم…
از سکس توی اماکن عمومی در خفا بگیر تا بعضا روزی 2یا 3 بار تو خونه … سکس توی استخر، نوبت استفاده واحد ما …یا وان حموم و شیطنت هاش … یکسال هرکاری فکرشو میکردیم کردیم…حتی دو بار دیگه توی اون سال باز سحر به جمعمون اضافه شدو سه نفری بازم به جون هم افتادیم…
اول داستان گفتم که ما دوست مشترکی به نام “شبنم” داشتیم که عامل آشنایی ما شد و خیلی باهاش خوب بودیم…مشکل شبنم این بود که از سن کم تنها تو خونه خودش زندگی می کرد فکر کنم از 19 20 سالگی چون پدرش که بعد طلاق کلا اتریش بود واونجا موسیقی کار میکرد…برادرشم که زن داشت و بچه … با مادرشم میونه اش خوب نبود واسه همین زود گفت من میخوام تو خونه تنها باشم … اونا هم ازین خانواده های هنرمند غرب زده بودن و کار به کار شبنم نداشتن…این شده بود که درسته شبنم خیلی مشتی و با نمک و خواستنی بود اما عملا هر کاری بگی می کرد و نه نمی گفت …
صورتش اونقدر زیبا نبود ولی یجوری سکسی بود … می تونستم تصور کنم دوست پسراش تو سکس آزارش می دادن چون قیافه اش می طلبید! خودشم یجورایی مازوخیسم داشت… بدنش خوب بود پوستشم کاملا سبزه …
قبل اینکه با بیتا دوست شم خیلی باهاش صمیمی بودم میرفتم پیشش خونه اش یا آتلیه عکاسیش شبنم عکاس بود و تو گاندی آتلیه داشت … اونجا هم یکی از پاتوق های ما بود 10 شب به بعد چه استکانهایی که به هم نزدیم اونجا…
شبنم همه چیزشو برای من تعریف می کرد و خیلی باهاش راحت بودم … تنها باری که تو این مدتِ ورزش کردن رفتم فتو شوت تو آتلیه شبنم بود که بر میگشت به 1 سال قبل آشناییم با بیتا … اون موقع خیلی فیتنسو جدی گرفته بودم ورژیم پشت دوره و سولار و … که بالاخره شبنم گفت اگه خواستی بیا عکساتو بگیرم منم رفتم پیشش جز شرت همه لباسامو جلوش عوض می کردم و شبنم عکس میگرفت… یادش بخیر روز پرتنشی بود هر لحظه نزدیک بود بپریم روی هم!! ولی دوستیمون مقدم بود به حال و حول و کاری نکردیم.
خلاصه اینکه بین من و شبنم هیجی نبود… واسه من خاطرات سکسیشم تعریف می کرد… و کلا اعتقاد داشت “نه” نداریم!!! از خوابیدن همزمانش توی شمال با 2 تا پسری که دو هفته بود می شناختشون بگیر تا خاطراتی از سکسای فتیشی و اینکه یکی دوباری روی پارتنراش شاشیده و همین طور اونا روی شبنم و دهن هم دیگه … یا آخرین دوست پسرش که بهش گفته بود تریسام (دو دختر یه مرد) میخواد ازشو داشت میگفت بدش نمیااد این مدلشم تجربه کنه … کلا همه کار میکرد… هنرمند کس خلی بود و هست یا علف می کشید یا مست بود یا به شکل فانتزی و عجیبی میداد!!!
دوست نداشتم جاش باشم چو زندگی من خیلی عمیق تر بود توی این بازار راکد مسکن مقدار زیادی از انرژیم صرف کارای شرکت می شد…و بایدد سرمایرو به یه نجوی به گردش در می آوردیم و این انرژی و زمان زیاد ازم می برد … از طرفی من جونم واسه زنم می رفت …مثل سگ بهش عادت کرده بودم… بیتا ی دست نخورده واسه من جنده همه کاره شده بود… بهم میگف بمیر می مردم … عشقمون واقعی بود… واسه همین نمی خواستم پوچی زندگی شبنمو… اما حقیقته اگه بگم بعضی وقتا دلم میخواست یه شب دلمو بزن به دریا و شبنم وار زندگی کنم …
مدتی فکر میکردم به اینکه چه کارایی میتونم بکنم تا سکس لایفمو

دکمه بازگشت به بالا