به عشقمون سوگند (1)
«قسمت ۱»
فاطمه هستم ۳۳ ساله ۱۷ سالگی وقتی هنوز دیپلمم را نگرفته بودم عقد کردم یکسال بعد تو ۱۸ سالگی به شرط ادامه تحصیل تا هر مقطعی آنهم در یک از دانشگاههای دولتی پایتخت ازدواج کردم
خواستگاران فراوانی داشتم مهم نیست بعضی خورده بگیرن فکر کنند که خودستایی میکنم حتی پسرای فامیلهای ساکن در تهران و کرمانشاه و کنگاور.هم خواستگارم بودند
ده ما نسبتا بزرگه نزدیک شهره میشه گفت یه جورایی چسب و قاضی شهر شده حدود ۵۰۰۰ نفر جمعیت داشت در منطقهای تورک و کورد به سه زبان حرف میزدیم
روستای ما تحصیل کرده و تحصیل دوستند و بی سواد نداشت و ندارد
باور کنید تو اون روستا دختری به زیبایی من نبود اینو من نمیگم همه فامیل و غریبهها میگن
کنکور ۸۸ یکی از دانشگاههای مطرح تهران با رتبه زیر ۸۰ قبول شدم رخدادی باعث شد نشه سال اول برم اگر بنویسم وقتتان را میگیرم سال بعد باز کنکور دادم این بار تو همون دانشگاه با رتبه زیر ۳۰ قبول شدم البته از امتیاز خانواده شهیدم برخوردار بودم باز شوهرم داشت یه جورایی مخالفت میکرد که چرا دانشگاه شهر خودمون را نزدی و کلی مشاجره داشتیم تا برادر کوچکترش که خیلی همدیگرو دوس داریم با وجود کوچکترین فرزند خانواده هست اما حرفشو بابا مامانش و بقیه قبول داشتند به اصرار او که خودشم دانشجوی مقطع ارشد در همان دانشگاه هم رشتهی من (عمران) بود همه خانواده را (شوهرم و بابا و مامانشو) قانع کرد که بهترین گزینه را زدم و کمترین هزینه را تحصیلم خواهد داشت شوهرم تا تفهیم شد خیلیم خوشحال شد
شهرام توضیح داد فاطمه چون با من همدانشگاهه و هم رشته، به کلاسهای تقویتی کتاب و غیره نیاز پیدا نمیکنه چون خودم کمکش میکنم
سرتون درد نیارم تا من حرکتی بکنم ثبت نام خوابگاه متاهلی با توجه که من خانواده شهید بودم اونم دو شهید (پدرم و برادر بزرگم) را خیلی راحت ردیف کرد
همهی مراتب ثبت نام و انتخاب واحدها که ترم اول میشه گفت اجباریه من اصلا نفهمیدم کی همه را انجام داد برایم استفاده از خوابگاه مستقل متاهلی را شسته و رفته کرد فقط در امضای فرمها و تعهدات حاضر شدم، وام متاهلی برایم جور کرد بعد از تحویل گرفتن اتاقم حتی هر آنچه نیاز داشتم تهیه کرد چون خودش دانشجو بود واقف و وارد به امور آن رشته و دانشگاه همه نیازها و پیشنیازهایم را مهیا کرد
با دنیایی از ذوق و عشق به تحصیل دوران زیبای دانشجوییم را شروع کردم
دوستان عزیز میدونن که ادامه تحصیل در هم رشته بودن با کسان نزدیک چقدر جالب و کم که تقریبا من در مقاطع تحصیلی هم میشه گفت به کتاب و جزوه هیچ مبلغی هزینه نکردم چون از مال برادر شوهرم (شهرام مستعار) استفاده میکردم و اگر نیازی مازاد بر آنها داشتم باز شهرام برام از دوستانش رایگان میگرفت
قبل از ازدواج با همسرم (شهداد مستعار) مادرم از شهداد حرف زد و از خانواده سالم و دانش دوست و با فرهنگشان، خیلی رک گفتم شهرامو دوست دارم به شهداد نمیدونم چرا علاقه ندارم ! ما همسایهی نزدیک به هم بودیم هر دو برادر را میشناختم پدر شهداد مدیر مدرسه دهمان بود و مامانش دبیر در دو دبیرستان شهرمون
با وجودیکه شهرامو شهداد خیلی به هم شباهت داشتن نمیدونم چرا دلم برای شهرام میتپید ؟!
الحق شهرام از همه لحاظ از طرز برخورد اجتماعی سرتر از شهداد بود تنها تفاوت ظاهریشون قد بلند شهرام بود البته قد شهداد هم کوتاه نبود حدود ۱۸۰ بود اما شهرام ۱۹۰ هم شاید بلندتر بود با کلی حرف و تجربه زناشویی مادرم قانعم کرد که شهداد بهتر از شهرامه چون چشم و گوش بسته تره شغل ثابت داره ضمنا شهرام از کجا معلوم که تو را بگیره نمیشه که بگیم بیا دختر ما را بگیر رو حرف مامانم نه نگفتم و خودم به مسیر سرنوشتی نا معلوم گره زدم
شهداد لیسانس مهندسی کشاورزی داشت چهار سال از شهرام بزرگتر بود در سازمان جهاد کشاورزی کارمند بود توی ده پیش باباش زندگی میکرد خونشون خیلی بزرگ بود سه طبقه پر از اتاق و هال و هال خصوصی پر از فرشهای دستباف گرون و وسایل بود میشه گفت ده تا خانواده میتونستن راحت زندگی کنند
چنانکه گفتم اون زمان شهرام دانشجوی مقطع کارشناسی عمران در تهران بود
با شروع ترم اولم که اغلب از دروس عمومی است مشکل زیادی نداشتم اما دوست داشتم حتی برای یادگیری بهتر آنها به شهرام مراجعه کنم شهرام هم با علاقهی زیاد کمکم میکرد تو واحد های تخصصی که دیگه رهاش نمیکردم ، خیلی ساده و قابل هضم یادم میداد خودمم استعدادم خیلی خوب بود اما همش دوست داشتم از زبان شهرام یاد بگیرم تو کلاس نامبر وان بودم و اغلب دانشجویان چه پسر چه دختر از جزوه هایم نت ورداری میکردن
شهرام تو دوران دانشجویی کارهای ساختمانی هم میگرفت خیلی باهوش و کاردان بود تازه یک پروژه از شهرداری گرفته بود براش چندتا مهندس و تکنسین انجامش میدادن کلی سود هم میکرد او فقط مدیریت میکرد
منو شهرام روزها در ساعات فراغتمون تو دانشگاه اغلب به کتابخانهی دانشگاه میرفتیم اونجا بیشتر سؤالها و مشکلات مو ازش میپرسیدم بیشتر از هر چیز با دیدن شهرام لبریز از شوق و خواهش و تمایل شهوت میشدم تعطیلات اغلب که کار نداشت منو خبر میکرد با هم برای تفریح به اماکن جاذبه های توریستی استان های تهران و البرز و شمال و قزوین میرفتیم و چند بار که شمال رفتیم ویلا گرفت شب را دوتایی یکی دوشب هر وقت که رفتیم موندیم هر بار میرفتیم میگفتم اینبار دیگه منو میکنه اما شهرام انگار تو باغ نبود هر چه نگاه به چشماش میکردم هر چه تیکه مینداختم با لباس تن نما پیشش میگشتم حتی با شلوارک بودم سینه هامو تا میشد لخت میکردم که دل هر مردی را میبرد و شوخی میکردم فقط گاهی نگاهم میکرد اونم تا تیغ نگاهم را متوجه میشد از نگاهم فرار میکرد
اما من نگاهم قفل میشدم به چشاش و حرکاتش حتی پیش شهدادم من نگاهم به شهرام قفل میشد انگار دست خودم نبود!
میان پرانتز بگم تا از موضوع اصلی دور نشم خوشبختانه شهداد خیلی ساده و ببو تشریف داشت برای نمونه بگم تو اولین جشن تولدم هرکی هدیه ای گرفته بود شهرام برام موبایل آیفون 3GS گرفته بود شهداد یک جفت گوشوارهی نه چندان مد روز گرفته بود آورد تو گوشم کرد همه رقصیدیم و شادی کردیم من موهامو افشان کرده بودم گیسوان بلوند طبیعی با تارهای زیاد و نرم، پایان جشن خواستم گوشواره هامو در بیارم موهام به یکیش پیچیده بود نتونستم از شهداد خواستم در بیاره گفت من سلیقه ندارم بده شهرام با حوصله است منم از خدا خواسته گفتم شهرام جون، «اسمشو خالی میگفتم خوشم میاومد از اول هرچی گفتن بگو داداش شهرام نگفتم ،» گوشم داره پاره میشه گوشوارمو در میاری منم با لباس نیمه لخت گردنو سینمو پشتم تا نزدیکی باسنم لخت با لباس مجلسی کوتاه تا بالای زانو بدون جوراب خط سینه هام باز عملا پیش مامانو شوهرم یه جورایی رفتم تو بغل شهرام موهامو دونه دونه از لای بند گوشواره آزاد کرد کاری میکرد که کمترین تماس را با من داشته باشه من در عوض خودمو تو بغلش مینداختم هر دو سر پا بودیم هی میگفتم یواااش دردم میاااد زخمم نکنی! جلو آینه چند باری باسنمو زدم جلوش آخ و اوخ کردم که انگار گوشم درد میکنه اما داشتم تو ذهنم با شهرام سکس میکردم دست خودم نبود! اما شهرام دوری کرد تا گوشواره را درآورد گفتم آخیش چه دردی داشتم مرسی شهرام تو چه واردی؟! اینارو با تیکه پرانی گفتم تو ذهنم انگار سکسمون تموم بشه و بگم آخخخخیییش
شبها تو خوابگاهم تا شامو میخوردم به عکس و فیلمهایی که در مناظر و محل های دیدنی تهران و شمال با شهرام داشتم نگاه میکردم به سلفی ها که با هم گرفته بودیم زوم میشدم و شهوتم میزد بالا و درو قفل میکردم دستمو رو کوصم و رو کلیتوریسم میذاشتم میمالیدم با تصویر کشیدن سکس با شهرام خودمو ارضا میکردم حتی شبی دو یا سه بار هم این کارو گاهی میکردم
اغلب با شهرام تصویری با اسکایپ به بهانه پرسیدن درس چت میکردم کاری میکردم تا منو بدون حجاب و نیمه عریان ببینه از سینه هام و چاکش خیلی واضح سعی میکردم تصویری انگار اتفاقی و معمولی در کادر دوربین موبایلم بفرستم هردو موبایلمون آیفون بود دریغ از ابراز تمایل ذرهای از شهرام !!!
سال ۸۸ سپری شد و سال دیگرش هم پشت اون
سوختن از من بود و بی توجهی از شهرام سال تحصیلی سومم آغاز شد هر سال جزو دانشجویان نمونه بودم خوشبختانه هیچ گزارش انضباطی هم نداشتم چون حجابمو تو دانشگاه رعایت میکردم شهداد چند بار اونم یک شب بیشتر نه به خوابگاه در طول اومد
بخاطر احترام به بابا و داداش شهیدم همیشه یه جورایی آنها را جلو چشم میدیدم اگه دست از پا خطا کنم لو برم جبرانش برایم سنگین تمام میشه اما در مورد شهرام باکی نداشتم و هیچی جلودارم نمیشد!!
تولدم ۱۴ دی است سال سوم دانشگاهم چند روز قبلش شهرام ازم خواست تا با هم بریم گوشی هامونو عوض کنیم آیفون 3GS را بفروشیم آیفون 4S بگیریم پرسید پول چقدر داری گفتم دارم هر چه بخوای گفت باشه برای کادوی تولدت گوشیتو عوض میکنم پول نمیخواد بدی
رفتیم فروشگاهی که شهرام با پسر صاحب فروشگاه دوست و همکلاس بود منم میشناختمش اونم تو فروشگاه بود گوشی هامونو اطلاعاتشو تو فلش ذخیره کردیم گوشی ها فلش شدن و یک جفت گوشی جدید آ 4S گرفتیم اومدیم گشتی زدیم دم عصر بود رفتیم کافی شاپی و اونجا هات چاکلتی سفارش دادیم تا نشستیم شهرام اول گوشی منو ستاپ کرد اطلاعات داخل فلشمو ریخت پالتو مونو درآوردیم و مثل دو تا عاشق و معشوق نشستیم رفتم بغل صندلیش خودمو تا میشد بهش چسبوندم بوی ادکلنش مستم کرد منم ادکلن مورد علاقه او را زده بودم از بوی عطرش حس کردم که چقدر خوشش اومده چندتا عکس سلفی در پوزیشنهای مختلف با شهرام گرفتم
مال خودشو نصب و ستاپ کرد گفتم میتونم گالریتو ببینم؟ گفت گوشی یک وسیلهی کاملا شخصی است اگه بگم نه ناراحت نمیشی؟!
منم رک گفتم چرا میشم حالم بد شد! خیط شده بودم .
خندید و دندانهای سفید و مرتب و زیباش به زیباییش هزاران بار افزود گفت باشه بیا ببین اما زیاد زوم نشوو !
جوووون با اشتیاق گرفتم
گالریشو باز کردم با تعجب عکس هیچ دختر یا زنی که نشان از دخترای دانشگاه یا حتی بیرون را ندیدم بجز چندتا عکس سلفی منو خودش عکسی که حالت خصوصی باشه با هیچ زنی نداشت!
اگر چندتایی هم تک و توک بود و خیلی معمولی بقیه باز چند تا از سلفی هایی بود که من براش فرستاده بودم مانند عکسمون در برج میلاد یا دربند یا تو کوه و شمال بود و بقیه همش از همایش های خودشان و با دوستان پسرش و از این قبیل بود
گفتم شهرام چنان گفتی شخصی کوپ کردم گفتم لابد حرمسرایی از دختر و زنان خوشگل تو گالریته و پره عکسهای ۱۸+ ! خخخخ
گفت منو با دختراااا؟! من بچم خخخخخخخ
گوشیمو گرفت گفت حالا اجازه هست منم گالریتو ببینم اگه بگی نه به جون تو ناراحت نمیشم!
گفتم حتما عزیزم من خودمو گوشیم دربست در اختیارتیم بفرما! اینو چنان با عشوه گفتم خودمو یلحظه تو بغلش حس کردم چون تا گفتم خودم دستمو نمادین از چهره تو هوا سُر دادم تا رونهام که مال خودشم!
خداخدا میکردم گالریمو ببینه تا باز کرد نخستین عکسهایی که بالا اومد سلفی با خودش بود که چند دقیقه پیش گرفته بودم به دقت نگاه کرد گفت فاطمه تو واقعا یک هنرمند فتوگرافیاا میدونی؟
گفتم چطور؟
گفت ببین این عکسو چه زیبا شکار کردی؟! انگار من دارم از قاب و کادر عکس زنده زنده میام بیرون چه زاویه هایی را انتخاب کردی همه جالبن!
گفتم چشات و خودت زیبایی و عکساتو خوب میبینی الحق که از کوزه همان طراود که دراوست زیبایی دیدهات هم موشکافانه است، منم مثل زگیل ناجور چسبیدم کادرو خرابش کردم چرا از اون نمیگی؟!
گفت نگووو فاطمه تو که معجزهی رنگین کمان زیباییهایی، تو کلکسیونی از هر آنچه دخترای زیبا تو دنیاست هستی، لنگهی تو را خدا نیآفریده دیگه نمیتونه بیافرینه تو سنگ تمامی!!! …
وااای داشتم از خود میرفتم با طنین زیبا و شمرده شمرده و آمرانه شهرام لحظه به لحظه برای نخستین بار داشت منو تجزیه و تحلیل میکرد از ریزه ریزه زیبایی های اعضا و اندامهایم حرف میزد انگار داشت منو با دستاش اسکن میکرد و نقاشیمو رنگ آمیزی سه بعدی میکرد خیلی جالب منو با حرفاش ترسیم میکرد از زیبایی چهره و لب بینی و چشم ابرو و گوش گیسوی بلند و وسوسه انگیز بلوندمو، گردن سفید بلندمو، سینه های گرد و شهوت انگیزمو، شکم صاف و گودی و انحنای قوس کمرمو، ناف زیبامو، زیبایی و گردی و بزرگی اندازه باسنمو، رانهای پر و صاف و صیقلیمو، حتی ساق و مچ پای و پاهای کشیده و انگشتانمو، همه و همه را با نگاهی به یکی از عکسهایی که تازه گرفته بودم و زوم میکرد شعرگونه باز گو میکرد وقتی حرفاش تمام شد بدون اینکه دچار لغزش شود خیلی عادی مشغول تماشای عکسهای بعدی شد که تو کوه بعد از سُر خوردن رو برف بود با موهای باز صورتمو چسبونده بودم به صورتش انگار میخوام ببوسمش و عکسهای دیگه که به ترتیب تاریخ ردیف بود زیادم نبودند همش عکسهای بی خبری از شهرام اونجایی که با شلوارکِ چسب تو شمال نشسته کباب درست میکرد، کیرو خایه اش مثل بچه گربهای که تو شلوارش قایم شده زوم کرده بودم فقط از اونجاش گرفته بودم خخخ و سلفی ها بود تا رسید به یک سلفی خودمو خودش که با مونوپاد گرفته بودم و عکس سریالی بود تو دربند دو سال پیش بود بعد از خوردن ناهاری که مانتومو درآورده با تاپ و ساپورت بودم شهرامم با شلوار اسلش کونمو خیلی واضح گذاشته بودم جلو کیرش که خیلی زود کیرش با خوردن لوپ کونم سفت شد رفت لای باسنم و حض میکردم چرخوندمش تا از همهویوی دربند مثلا عکس داشته باشیم شاید یک دقیقه معطلش کردم تا خوب سفت شد خودشو از من جدا کرد اما من ول کنش نشدم چند بار سرمو چرخوندم عاشقانه نگاهش کردم یکی از زیباترین سریال عکسهایم بود که صدها بار شبا بطور لایو میزدم نگاهش میکردمو خودمو میمالیدم و و خالی میکردم یک پارتشو دید اونم لایو که خیلی تحسین کرد حس کردم چهرهاش زیباتر شد و چشماش بدجوری تو تنم تو عکسام نفوذ میکرد و هر از گاه چشمش به ناحیه سینه های نیمه لختم و لای پام که پد مسافرتی گذاشته بودم برامده تر از معمولیم بود برای تحریک کردنش سعی میکردم پد بذارم جلوم برجسته تر بشه بلکه استارت بخوره تا متوجه میشد میدیدم منحرفش میکرد تا زد بقیه را رفت و رسید به عکسهای معمولی و باز چندتا عکس خودشو خودم که با مهارت خیلی زیاد مونتاژ کرده بودم چند تا عکس بود در کنار عکسهای نیمه عریانم با آستین حلقهای و حتی لباس دکولتهی زن و شوهری که تا هلال صورتی سینه هامم معلوم بود با شهرام در یک قاب !
شهرام اونجا نگه داشت گفت اینارو ما کی گرفتیم؟! نکنه هیپنوتیزم کرده بودی؟ یا منو شبیه سازی کردی و نمیدونم خخخخ ؟!
میدونستم میدونه مونتاژه اما خودشو زده به نادانی گفتم مونتاژ کردم پرسید چرا؟ گفتم آخه دوستام مخصوصا متاهلها میپرسیدن چرا با شوهرت عکس دوتایی نداری برای بستن دهن اونا این کارو کردم تو و شهداد مگه داداش نیستین شباهتتون به هم زیاده بعضی میپرسیدن شوهرت چقدر شبیه داداششه چون تو را دانشگاه با من زیاد می بینند به همه گفتم دوقولو هستن اونا هم باور کردن خخخخ
تا رسید به عکسهایی که تو فایل همکلاسی و دوستام بود که هیچ پسری جز چند تا از استادام نبودن با همکلاسی ها تو دانشگاه گرفته بودم و چندتایی هم تو پارک نیاوران که همه شال و روسری ها را برداشته بودیم دیگه عکسها از پروژه و موارد درسی بود!
قلبم تو دهنم تالاپ تلوپ میکرد دستپاچه شده بودم نفهمیدم هاتچاکلتمو چطوری خوردم در عوض شهرام ریلکس و آرام باوقار و نگاههای سنگین به بمن که خیلی هم تیپ جالب زده بودیم تو اون سرما زدیم بیرون هوا کامل سرد شده بود برف داشت ریزه ریزه با نسیم سردی میاومد زمین از برف سفید شده بود هردو پالتو داشتیم مجبور شدم دکمه هامو کامل ببندم و کمربندمو گره بزنم شهرامم با قدی بلند و موزون یقه پالتو بلند شو بالا زده بود دستمو انداختم دستش مثل زن و شوهرها که تو جیب پالتوش بود، به بهانهای که سر نخورم قدم زنان تا پارکینگی که ماشینش پارک بود میرفتیم تو راه جلو یک طلافروشی کلی ایستادیم گفتم اون نیمست چقدر زیباست رفتیم نیمست را خریدیم پولشو خودم میدادم اخم کرد که بده تو گوشم گفت اینا فکر میکنن منوتو زنوشوهریم دهاتی بازی در نیار انگار دنیا را دادن بمن گفتم باشه گفت خواستی پول معاوضه موبایلو بده این کادوی من باشه گفت مرسی عشقم
اومدیم سمت خوابگاه دوس داشتم زیر برف تا میشه با شهرام قدم بزنم گفتم حالشو داری پیاده بشیم قدم بزنیم اونم نگو نظر منو داره کلی با هم تو خیابون امیر آباد خلوتو رفتیم تا رسیدیم انقلاب قدم زدیم دیگه برف با شدت تمام میبارید برگشتیم خوابگاه تا رسیدم شالمو عوض کردم کمربند پالتومو باز کردم که برجستگی های تنم معلوم نشه از شهرام علیرغم میلم خداحافظی کردم رفتم خوابگاهمو او هم رفت خوابگاه پسران شب با گوشی جدیدم ور رفتم میدونستم شهرام برنامه خوابش از ۱۲ تا ۶ صبحه تا کمی به خودم برسمو دوشی بگیرم موهامو با سشوار خشک کردمو بصورت پریشان ریختم رو شونمو میل به غذا نداشتم از تو یخچال دو تا بیسکویت با آب خوردم رژ قرمز خوش رنگی زدمو کمی ابروهامو مرتب کردم و ریمل به مژه هام کشیدم یکی از تاپهای سکسیمو پوشیدم که با تکان خوردن ،هم از بین سینه هام، هم از بغل ها گردی کامل سینه هامو نشون میداد حتی نوکشونم میشد دید
به شهرام اس دادم شهرام چندتا سؤال درسی تو استاتیک دارم کی بزنگم؟
درودی فرستاد و گفت پنج شیش دقیقه دیگه تا لباسامو بپوشم که تازه از زیر دوش اومدم تنها هم هستم احمد نیست (هم اتاقیش)
پا شدم نگاهی به خودم انداختم گشتم شلوارک کتان مشکی داشتم ساپورت و شورتمو در آوردم اونو پوشیدم اونم لبه های رونش دالبر دالبر بود فاقش بزور یه ذرهی کوصمو میپوشوند شورتمم در اوردم چون میدونستم تنهاس پس تمام قد هم میتونستم تنمو نشونش بدم
آخه از تعریف جز بجزء اندامهایم واقعا همانگونه که بود تعریف کرده بود حالا شکی نداشتم که چقدر طالب دیدن خصوصی ترین اندامهای تنم هست!
مانند ناف، لختی کامل سینه هام، نوک ممه هام، لبهای کصم!! تاپ قبلی را عوض کردم سکسی ترین تاپمو پوشیدم زدم سیم آخر ! یه تتوی گل رز هم زدم رونم نزدیک کوصم ادامه داشت و قبلا برنامه ریزی ذهنی کرده بودم که گل مورد علاقه شهرام بود
تاپ ست شلوارکمم پوشیدم تاپ آزادی بود آستین حلقهای که بزور فقط رو نوک ممه هامو میپوشوند با یه حرکت کوچک سینه ام هی لخت میشد و چیزی ازش پنهان نمیماند، تا بالای نافم بود تاپی که بودنش حشری ترش میکرد اینو میدونستم اگر لخت مادر زاد میشدم اینقدر لذت نداشت با این تاپ داشت
خودم از خودم خوشم میاومد و به زیبایی هایم حسودیم میشد!
منو شهرام از سال ۸۸ از شبکه اسکایپ استفاده میکنیم
وقتی اماده شدم رو تختم با شکم دراز کشیدم یک مسئله از مبحث کوپل در استاتیک را که خودم قبلا حل کرده بودم صورت مسئله را نوشتم رو کاغذ با اسکایپ وصل شدیم سلام کردمو موبایلمو به وبکم وصل کرده بودم شهرام نکرده بود با دوربین موبایلش بود فقط سرو سینشو میدیدم اما من فعلا در پوزیشنی که بودم پشتم تا نزدیکی باسنم و چهره و یادداشتم تو دید بود
مرحله به مرحله حل مسئله را جلو رفتیم تا تمام شد هی ب من نمره صد آفرین میداد و از اینکه تا توضیح میداد تفهیم میشدم لذت میبرد و پشت سرهم آفرین میگفت هر از گاه دستش خسته میشد لحظه ای تصویرشو نداشتم
گفتم شهرام چرا به دوربین وصل نمیشی گفت باشه وصل وبکم شد حالا تن لختشو با یه شلوارک پرچم انگیسی میدیدم
مسئله حل شدو چندتا سؤال واقعی هم داشتم پرسیدم باور کنید متوجه نبودم هی جابجا میشدم یه سؤالی از مبحث تعادل در استاتیک که کمی گنگ بود برام پرسیدم حالا نشسته رو به دوربین داشتم تماشاش میکردم گفت خودکارتو بگیر دستت اونچه میگم بنویس این ساده ترین و کاربردی ترین جمله است که برات میگم نوشتم چندتا مثال کاربردی و کارگاهی و عملی زد کاملا تفهیم شدم
کشوقوسی به تنم دادم تازه فهمیدم که وااای چه سوتی هایی ندانسته دادم که متوجه هم نشدم ( تو دلم خوشحال شدم) نگاهی به سینه هام کردم هر دو لخت بیرونن فقط قسمتی از زیرشون پوشیده یکی از آستینام که افتاده بود رو بازوم سینم کامل بیرون بود کمی خودمو پوشوندم گفتم شهرام ببخش اصلا متوجه نبودم
گفت میفهمم اونقدر تو سؤالات غرق بودی که منم متوجه بودم حواست فقط به مطالبه و غرق در درسی
دوربینو بعد از پوشوندن سینه هام کمی زومترش کردم تا سرو سینمو تا شروع خط سینه هام نشون بده شروع کردیم تعریف اما شهرام دوربینش ثابت بود و همان پوزیشن را نشان میداد خوب که نگاه کردم معلوم بود کیرش سفته هی زوم میشدم یهو بازوی چپشو دیدم یه قلب با خودکار کشیده نیمرخ دختریه و خوب که زوم شدم دیدم نیمرخ بعدیشم نیمرخ پسریه
گفتم چه تتوی زیبایی رو ساعدت زدی نگاه کرد گفت
دختر درستو بخون کار به تتوی پسر مردم نداشته باش
همین بهانه شد تا گفتم زوم کن تا واضحتر ببینم
تا دیدم انگار نیمرخ خودم بود با نیمرخ خودش نمیدونم شایدم تصورم اینجور بود
منم یه تتو رو کشالهی رانم داشتم البته از اون موقتی ها که عکس گل رز زیبایی که بیاد خودش که میدونستم چقدر دوست داره زده بودم تصمیمم داشتم با پوشیدن این شورتک نشونش بدم تا لب های کوصمو ببینه
نیمرخ ها را تا دیدم گفتم وااااو چه زیبا مثل اینکه نقاشی کردی؟
دستشو چرخوند گفت دیگه بسه فیلم تا اینجا بود و پایان
گفتم حیف منم تتوی دلخواهتو دارم ولی نشون نمیدم اگه هم بخوای نمیشه نشونش بدم
تا گفتم شاخک هاش جنبید و تیز شد گفت حتما عکس گل رز است
گفتم آفرین
گفت نشونم بده ببینم رُزی که تو تن تو باشه چه شکلی میشه
گفتم تو که گفتی پایان
گفت باشه نشون میدم به شرطی که تو هم نشونم بدی
دست و عکس نیمرخ ها را برد جلو دوربین کامل دیدم و جالب اینکه زیر نیمرخ دختر حرف اول نام واقعی من و زیر نیمرخ پسر اول اسم واقعی خودش بود
منم وب کمو بردم رو شکممو رو همه تنم حالا دراز کشیده بودم پای چپمو آوردم بالا از دور گل رزو نشونش دادم گفت ببر نزدیکتر چه زیباست اخخخ عااااا خخخخخ عاخ
دوربینو طوری گرفتم دیدم گوشه صفحهام لب های باد کردهی کس سفیدم مثل هلوی درشت و زیبا و آبدار معلومه فقط یه باریکه فاق که کمتر از یک سانت پارچه افتاده وسطش سوراخاموو شکاف کوصم پوشونده هی میگفت نزدیکتر نزدیکترررر نزدیییییک حالا فقط من چهرشو میدیدم و با حرارت فقط میگفت نزدییییک جوووون چه زیباست چه گل خوشگلی منم وانمود میکردم که انگار به گل داره نگاه میکنه از خار و برگ و رگ برگهاش میگفتم اونم میگفت آره و صداش میلرزید معلوم بود داره خودشو ارضا میکنه منم داغ کرده بودم واقعا حسرت کیرشو داشتم ماهها بود کوصم کیر ندیده بود تازه دو روز بود پاک شده بودم پدی که روز گذاشته بودم صرفا نمایشی بود احتیاط
بی اختیار شورتکمو جابجا کردم طوری که اون یه ذره پارچه هم از وسطش رفت رو لب سمت راست که مثلا همهی گل را ببینه تا رفت کنار گفت تکانش نده الان خیلی زیباس اب منم تو چاک کصم پر بود تا شورتک رفت کنار نگو داره میجوشه و سرازیر میشه سمت کونم دیگه صدای نفسهاشو نمیتونست پنهان کنه و تکان تکانی که میخورد دیوونم کرد دستمو بردم رو کصم تا دستمو کشیدم روش پر آب بود آب داغ و کشدار بی اختیار مالیدمش و دیگه بدون ملاحظه زدم سیم آخر گفتم عشقم ببین مال خودته کی ابش میدی کی پارش میکنی چنان بی حیا شده بودم که خودمم باور نمیکردم شهرام خوابید دست انداخت دوربینو اورد جلو تر برای نخستین بار کیرشو دیدم تو مشتش داره میماله گفتم آخ جووون فداش بشم ببر نزدیک گفت بیا مال خودت چقدر زیبا و اندازه بود مثل خودش تمیز و قد بلند با کلفتی مناسب شلوارش تا زانوهاش پایین بود دلم میخواست پرواز کنم برم رو کیرش تا صبح بالا پایین شم
گفت شورتتو بده پایین
گفتم چشم عشقم دکمه هاشو یکی یکی باز کردم با یه حرکت سکسی آرام آرام در اوردم باسن درشت و رویاییم افتاد بیرون انگشتمو کردم تو سوراخمو بیاد کیر شهرام کصمو گاییدم با دو انگشتم افتادم جونش طولی نکشید که آبم با فشار ریخت بیرون شورتکم زیر باسنم بود کامل خیس شد انگار شاشیدم ! تا حالا این همه آب از کصم نزده بود بیرون انگار حبس شده بود شهرامم آبش با چه فشاری پرتاب شد بالا که تو هیچ فیلمی ندیده بودم خودمونو تمیز کردیم ممو دو دستی گرفتم گفتم بخور تا جون بگیری تو عالم مجازی با حرکات شهرام انگار ممه ام تو دهنش بود و ملچ مولوچش حالمو جا میاورد
ساعت از یکم هم گذشته بود گفتم کاش پیشم بودی
گفت فاصله را حفظ کنیم شیرینیش در آینه
گفتم من نمیتونم این بار ببینمت باید به چند سال انتظارم جواب بدی
خیلی تو رخت خواب که حالا هردو لخت بودیم با هم تصویری حرف میزدیم ازش خواستم دوربینو ببره رو کیرش با اکراه برد رو کیرش دوربین من رو کصم بود باز و بسته شدن لبهاشو داشتم نمایش میدادم کیرش باز سفت بود
گفتم کی اون مال خودم میشه گفت الانم مال توس گفت ببره رو نوک ممه هات بردم چه کیفی کرد گفت برو رو ناف برو رو کس رو باسن کمر لب گردن تا خوابمون برد و صبح تو دانشگاه نزدیک ظهر هم دیدیم شهرام انگار خجالت میکشید اما من دیگه هیچ پرده ای بینمون نمی دیدم گفتم شهرام هوس شمال کردم دوست دارم تولدمو ببری تو ویلای چالوس دوتایی بگیریم
گفت به کلاسام نمیتونم برسم تو هم نمیتونی
گفتم گور بابای دو روز غیبت
گفت نه
نباید هیچی مانع درسمون بشه منو تو متعهدیم مهندس با مسئولیت باشیم نتونستم قانعش کنم
گفتم کیکی که سفارش دادی کجا بخوریم تو پارک؟!
گفت وقت زیاد گیرمون میاد تحمل کن
ازش نگران شدم سه شنبه بود و حسابی دپرس بودم شب باز چت کردیم هم اتاقیش به همراه دو نفر دیگه مهمون داشتن نمیشد سکس چت کرد هر چند با تاپ و شلوارک بودم اما اشاره میکرد اینا فضولن یهویی می بینن الکی سؤال درسی کردمو کپه مرگو گذاشتم خوابم نمیبرد پنجشنبه رسیده بود تا گوشیمو روشن کردم دیدم کلی پیام تبریک و آرزوهای خوشبختی برام گذاشته کمی خوشحال شدمو جوابشو دادم اصلا حال رفتن به کلاس را نداشتم با دلسردی تو کلاس با کمی تاخر حاضر شدم نفهمیدم چی درس داد و چه شد درس بعدی هم بلافاصله شروع شد ظهر نزدیک بودو دوستام و فامیل پشت سر هم تولدمو تبریک میگفتند من با شنیدن هر پیام هم خوشحال و هم پریشان می شدم آخه چه رؤیاهایی بافته بودمو حالا حتی نمیتونستم تو خوابگاه هم تولدمو جشن بگیرم چون به همه دوستام گفته بودم مامان و فامیلام تو شمال منتظرمونن قراره اونجا تولدمو جشن بگیرم
آخرین دقایق کلاس هم سپری شد سلانه سلانه اومدم بیرون تو ذهنم میگفتم برم با اتوبوس تو خونه مامانم و تو راه بگم کیک بخرن و همهی فامیل رو دعوت کنن تا فیلم عکس فقط داشته باشم ولی دلم نیومد چون شهرام با چه ذوقی سفارش کیک تولد به یکی از قنادی های مطرح برام داده به هر زحمتی بود خودمو راضی کردم یک جشن بدون تدارک و ساده اما در کنار شهرام برام قابل پذیرش تره چی میشه کرد تو پارک یا کافی شاپ با هم میشینیم اینم یه خاطره است خودمو تا حدودی راضی و قانع کردم
به خوابگاه رفتم از شخرام جز چندتا پیام تبریک دیگه خبری نبود میدونستم یا مثل سال قبل میزی در کافی شاپی را رزرو کرده یا دیوونه بازیش گل کرده و پارک باید دوتایی جشن بگیریم ساعت سه هم گذشت نزدیک ۴بود شهرام زنگ زد کجایی؟
گفتم خوابگاه
پرسید چرا بی حال حرف میزنی گفتم مثل اینکه شب سرما خوردم حالم خوب نیست
گفت امروز امشب مال توست باید مثل گلوله داغ و تیز باشی آماده شو بیا پایین ساک لباساتم وردار بریم تا کیکو بگیریم
گفتم کجا بریم گفت مگه قرار نیست پارک بریم
گفتم خب لباس برای چه گفت یه پارکی را با پارکبانش دوستم یه جای دبشی مثل حجله برامون درست کرده میخوام دستپختمو سوپرایز کنم که تو پارکم میشه جشن تولد گرفت اونجا پارکبان یه اتاق داره میتونی لباس عوض کنی و هی متفاوت باشی
گیج شده بودم چمدانی که یه هفته پیش آماده کرده بودم بدنبالم کشیدمو درو قفل کردم رفتم بیرون شهرام اومد پیشبازم از محوطه نذاشت چمدانو گرفت منم افتادم دنبالش و سوار شدیم رفتیم سمت قنادی عحب کیک بزرگ و پر ملات و جالبی بود همون دو نیمرخ را کرده بود کیک چقدر شباهت ها واقعی بود چون سه بعدی بود درست منو شهرام (یا به ذن فامیل شهداد) ولی اون دوتا حرف اسم منو خودش بود با مهارت خاص که اگه قبلا تو ساعدش ندیده بودم ابدن متوجه نمیشدم این یک قدم منو به مرز خوشحالی نزدیک کرد
پرسیدم شهرام کدام پارک میخوایم بریم کاش مثل سال قبل میز تو کافیشاپ رزرو میکردی
گفت باور کن پارکو اون دیزاین را ببینی بدت نمیاد نمیخوام بگم چون سوپرایزه فقط بگم که تو یکی از پارکهای کرجه
تا کرج هرچه پارک لاکچری بود شمردمو گفت نه یه جای بهترخ و دنج تر!!
تا رسیدیم نزدیک کرج گفت یه شرط برات گذاشتم باید قبول کنی
گفتم تو هرچی بخوای میکنم بکو داشبورد باز کرد یه چشمبند در آورد گفت اینو ببند چشمت
بدون اعتراض چشم بند زدم خودش کمکم کرد یه بوسه داغ از لبم برداشت انگار به رگهایم نشاط و انرژی بهشتی تزریق شد کمربندمو بست و راه افتادیم
حدود ده دقیق رفتیم سرعت ماشین کم شد انگار از جاده اصلی داریم خارج میشیم حدود دو سه دقیقه از صدای لاستیکها معلوم بود که جاده ناهمواره راندیم
ماشینو لحظه نگهداشت گفتم باز کنم رسیدیم گفت مثل اینکه
قراره سوپرایز بشیا! قرارمون اینه چشمبندو من بردارم
گفتم چشم عشقم
اندازه شاید صد متری ماشینشو راند صدای لاستیکش انگار رو شن ها راه میره گفتم تو جاده شنی داری میرانی گفت آفرین مهندس چه با هوووش
صدای سگی اومد و قطع شد حدس زدم سگ پارک بانه ولی هیچ صدایی از رهگذر و ماشین نبود لحظه صدایی شنیدم که شهرام گفت سلام عمو قیصر مهربون کمک میکنی بیزحمت این کیکو با احتیاط ببری اون آلاچیقی که تزیین کردیم صدایی دو رگه انگار پیرمرد باشه گفت چشم آقای مهندس اطاعت تا باشه این زحمتا تو مالک این پارکی افتخار منه که خدمت کنم
شهرام دستمو گرفت منم کورمال کورمال بغلش رو شنها رفتیم رسیدیم به جایی که دو پله میخورد معلوم بود سنگ فرشه همه جا برام ظلمات بود
وارد یک چهار دیواری شدیم دری بسته شد چشم بند را از چشمم برداشت یک اتاقک کوچک ۲×۲ متر با تزیین بسیار ساده! نه از صندلی نه از میز خبری بود فقط ی سکوی سنگی تراش تکی یک ضلع اتاقک بود یه خورده شوک شدم حس کردم شهرام نگران شد ولی وانمود کردم که چه رویایی مرس که به فکرم بودی!!
پایان قسمت نخست
نوشته س (فاطمه)
نوشته: فاطمه