به من نگو زندایی
محتوای این داستان “تابو شکنی”است و چنانچه با عقاید شما مغایرت دارد از خواندن آن صرف نظر کنید!
هنوز سکسمون شروع نشده بود که مهدی ارضا شد و کیرش شل شد و از کصم بیرون اومد.
بهش گفتم: این چه وضعشه که گفت: دیگه چقدر میخوای سکس کنیم خب بسه نیم ساعته داریم سکس میکنیم.
منم با عصبانیت گفتم: ببخشید که بیست و پنج دقیقه فقط با کیرت ور رفتم که از جاش بلند شه.
بلند شدم و به حموم رفتم، مهدی واقعا داشت صبرمو لبریز میکرد و حوصلم رو سر میبرد.
با خودم میگفتم پیرمردا هم اینطوری نیستن و شوهر من با ۳۳ سال سن نمیتونه یه ربع منو بکنه درست و حسابی و من همیشه باید حسرت به دل بمونم.
از حموم بیرون اومدم و داشتم خودمو خشک میکردم که وارد اتاق شد و گفت: راستی فردا شب همه جمع میشیم خونه مامان اینا قراره پسر منصوره خواهرم از شیراز بیاد.
منم گفتم: این که یک ماه نیست ازدواج کرده رفته سر خونه زندگیش میخواد بیاد چیکار؟
مهدی درحالی که دراز میکشید رو تخت جواب داد: نمیدونم حتما منصوره گیر داده بهشون که بیان.
فرداشب یه شلوار مام استایل و یه مانتوی مشکی پوشیدم و آرایش ملایمی هم کردم و با مهدی به خونه مادرش رفتیم که همه اونجا جمع بودن.
خواهر زاده مهدی یعنی میلاد که بیست و چهار پنج سالی داشت تازه ازدواج کرده بود و حالا با خانومش اومده بودن که سر بزنن.
میلاد یه پسر قدبلند با موهای لخت و مشکی بود، یادم میاد کراش خیلی از فک و فامیل مهدی بود و آخر سر یه دختر شیرازی رو تو مجازی پیدا کرد و باهاش ازدواج کرد.
نمیدونم عاشق چیه اون دختر شده بود، یه دختر سبزه با قد کوتاه و لاغر، که اصلا به میلاد نمیخورد.
اون شب از میلاد و زنش برای فردا شب دعوت گرفتیم و بعلت صمیمیت بین مهدی و میلاد دعوت ما زودتر از بقیه دعوتها پذیرفته شد.
من نمیتونستم چشم از میلاد بردارم بس که خوشتیپ و جذاب بود این لعنتی، نگاهش میکردی قند تو دلت آب میشد.
دوران مجردیش شاید زیاد به چشمم نمیومد و الان واقعا ازش خوشم اومده بود.
فرداشب کلی تدارک دیدم و غذا و سالاد و ژله و هرچیزی که ذهنم قد میداد درست کردم، بعدش نوبت خودم بود.
دوش گرفتم و یه تونیک شلوار یاسی پوشیدم و آرایش غلیظتری کردم.
میلاد و زنش قبل از تاریکی هوا اومدن، به گرمی ازشون استقبال کردیم.
میلاد کم پیش میومد که به من بگه زندایی و گاه صدام میزد ژیلا خانوم.
منم دوست نداشتم زندایی خطابم کنه چون اختلاف سنیمون کم بود.
شام خوردیم و کلی شوخی و خنده و با اصرار شب رو پیش ما موندن، کم کم داشت از معاشرت با میلاد خوشم میومد و مهدی هم عکس العملی نشون نمیداد و من هم به بهانه های مختلف لاس میزدم با میلاد.
صبح مهدی سرکار رفت و من بیدار شدم و لباس سکسی تری به تن کردم و برای میلاد و زنش صبحانه حاضر کردم و اونا هم بیدار شدن و کنارهم صبحانه خوردیم و رفتن.
کم کم نگاه های میلاد هم به من از نگاه عادی به نگاه های سکسی تغییر میکرد.
سه روز از اومدن میلاد و زنش میگذشت و صمیمیت بین ما داشت با سرعت باور نکردنی بیشتر میشد، همش در تماس بودیم تا اینکه میلاد زنگ زد به مهدی و گفت: قراره بریم لواسان خونه داداش هانیه(زنش)و حتما شما هم بیایید و خوش میگذره و میاییم دنبالتون و این حرفها…
مهدی با اکراه قبول کرد و فرداش دنبالمون اومدن و باهم به لواسان رفتیم.
من یه لگ چرم و مانتوی آبی تیره پوشیده بودم و حسابی سکسی به نظر میرسیدم.
رسیدیم لواسان و چند دقیقه نگذشته بود که گوشی مهدی زنگ خورد، از محل کارش بود و ازش خواستن سریع به اونجا بره و هرچقد گفت که شیفتش رو جابجا کرده و گفت دوره و اومده مهمونی افاقه نکرد و میلاد گفت که میرسونتش و مهدی رفت.
من موندم و ناهار رو باهاشون خوردم و قرار بود تا غروب بمونم که مهدی با اسنپی چیزی بیاد و شب باهم برگردیم.
ساعت دو و نیم سه بود که رفتم میلاد رو صدا زدم:
اومد و گفت: جانم ژیلا خانوم.
گفتم: میشه منو برسونی خونه؟کمی حالم جا نیست و نمیتونم تا شب بمونم و مهدی هم دوباره نیاد تا اینجا.
اولش گفت: نه باید بمونی و این صحبتها و من راضیش کردم برسونه منو و رفتیم جلو نشستم و روشن کرد راه افتادیم.
زنش هم گفت: من میمونم تو زندایی رو برسون برگردون.
تو راه ازش تعریف و تمجید کردم،
خوشبحال هانیه با این همسرش و تو تکی و خیلی برام عزیزی و …
میلاد هم انگار حال میکرد من ازش تعریف میکردم.
اون هم کم نذاشت و میگفت:شما هم بهترین زندایی من هستی و خاطرت عزیزه برام و …
رسیدیم و گفتم: ببخشید زحمتت دادم.
گفت: نه خواهش میکنم.
گفتم: تا نیای بالا و موهیتوی مخصوص ژیلا رو نخوری که نمیذارم بری.
گفت: نه دیر میشه و …
گفتم: باشه اصراری نیست
که دیدم خندید و گفت: حالا یه چند دقیقه رو بخاطر خوردن موهیتو مهمونت میشم.
بالا رفتیم و بهش گفتم: کمی صبر کن لباسام رو عوض کنم الان میام برات درست میکنم.
به اتاق رفتم مانتوم رو درآوردم و یه تاپ سفید پوشیدم که سینه های گندم رو بهتر نمایش میداد و از بغلش بندهای سوتین قرمزم بیرون زده بود، شال و جوراب هامم درآوردم و ولی دیدم لگ چرم تو پام خودش سکسیه کاری بهش نداشتم.
به عواقب کارم فکر نمیکردم و بدجور وسوسه شده بودم!
بیرون اومدم که میلاد با دیدن من انگار برق از سرش پرید، چشماش بیرون زده بود و منو نگاه میکرد.
منم لبخندی زدم و به آشپزخونه رفتم و موهیتو رو آماده کردم و آوردم.
میلاد انگار با دیدن من تو اون وضعیت اسم خودشم یادش رفته بود چه برسه موهیتو!
لیوان رو بهش دادم و گفتم: حواست کجاس خوشتیپ؟
گفت: جان هیچی همینجام.
روبروش نشستم و پامو رو پام انداختم و گفتم: نه بعید میدونم، حواست بدجور پرته.
گفت: راستش تو دلم به داییم غبطه میخوردم بخاطر داشتن یه همسر به این زیبایی.
خندیدم و گفتم: زن خودتم خوشگله عزیزم من که دیگه پیر شدم.
گفت: نه بابا این چه حرفیه شما شاداب و سرزنده ای.
خورد و بلند شد گفت: عالی بود زندایی.
گفتم: زندایی نگو بدم میاد، حس میکنم هفتاد سالمه.
خندید و گفت: همین الان خودت گفتی پیر شدم.
گفتم: حالا من یه چیزی گفتم.
درحالی که چاک سینه هامو نظاره میکرد گفت: شما در هر حال زیبایی.
بلند شدم و به طرفش رفتم و صدامو کمی سکسی کردم و گفتم: راستشو بگو زیباتر از زنت؟
میلاد که پیشونیش عرق کرده بود گفت: از همه زیباتری.
گفتم: دوست داری این زیبایی رو کامل ببینی؟
گفت: نیکی و پرسش؟
یه قدم عقب رفتم و تاپم رو درآوردم و میلاد که فکر میکرد داره خواب میبینه فقط نگاهم میکرد.
سوتینم رو باز کردم و سینه های ۸۵ رو بیرون انداختم که میلاد دهنش از تعجب باز مونده بود.
گفتم: چطوره؟
گفت: تو فوق العاده ای ژیلا جوون.
یه قدم به جلو برداشت که گفتم: نه سرجات بمون قرار شد فقط نگاه کنی.
میلاد که ضدحال خورده بود بی حرکت موند و من لگ چرم رو از پام بیرون کشیدم و پاهای سفید و حجیمم رو بیرون انداختم.
حالا فقط یه شورت پام بود.
میلاد با چشماش التماس میکرد و من بهش گفتم: خوب نگاه کن و برو.
میلاد گفت: این که نامردیه من با این حال خراب بشینم پشت ماشین صد در صد تصادف میکنم.
منم خندیدم و گفتم: فقط چون نمیخوام تصادف کنی باشه بیا نزدیک.
میلاد اومد و با دستاش سینه های من رو گرفت و من آهی کشیدم و لبهای میلاد در کسری از ثانیه لب های منو جذب خودش کرد.
سینه هام رو با دستاش میمالید و لبهامو با لبهاش میخورد و زبونم رو تو دهنش میکشید و لبهامو وحشیانه مک میزد.
یکی از دستاش از سینه من جدا شد و رفت زیر شورتم و انگشتش رفت لای کصم.
بدنم لرزید و دستشو با دست فشار دادم سمت کصم و میلاد انگشتش رو توی کصم کرده بود و لب و زبونم رو میخورد.
لبهامو ازش جدا کردم و آخ بلندی گفتم و میلاد به سراغ گردنم رفت.
زبون داغش رو روی گردنم میکشید و انگشتش توی کصم در حرکت بود و من آه میکشیدم، به لاله گوشم رسید و لاله گوشم رو هم با لبهاش خورد و سرعت مالیدن کصم رو بیشتر کرد.
خورد و ادامه داد تا به گلو و کم کم به سینه هام رسید.
گفت: خوشبحال مهدی یه همچین گوشتی رو سیخ میزنه.
سینه هامو با دست تو دهنش جا دادم و نوک سینمو بین لبهاش گرفت و زبونشو دور سینم میچرخوند و نوک سینم رو مک میزد.
حالا دست خودم جایگزین دست میلاد شده بود و خودم کصمو میمالیدم و اونم سینه هامو میخورد.
آه های من هر لحظه بلندتر از قبل میشد.
من رو روی کاناپه پشت سرم انداخت و پاهامو داد بالا و شورتمو بیرون کشید و بعدش پاهامو باز کرد و گفت: به این میگن کص و سرشو بین پاهام برد و زبونش مثل یه انگشت تو سوراخ کصم رفت.
من که دیوونه شده بودم و ناله هام بلند بود سرشو با دست به کصم چسبوندم و میلاد هم زبونشو تند تند تو سوراخ کصم میکرد و بیرون کشید و لای کصم مالید و چوچوله ام رو هم بی نصیب نذاشت.
با دست دوطرف کصمو باز کرد و فضای صورتی رنگ لای کصم رو با زبونش شروع به لیسیدن کرد و انگشتشم تو کصم گذاشت و من قربون صدقش میرفتم و آه میکشیدم.
کمی سوراخ کونمو زبون زد و باز به کصم برگشت و کصمو از پایین تا بالا زبون میکشید و منم میگفتم: جوون کص زنداییتو بخور آره.
میلاد بلند شد و تو چشم بهم زدنی لخت شد و گفت: مهدی نیاد
من درحالی که بلند شدم و زانو زدم جلوی کیرش گفتم: نه فعلا سرکاره، و کیرشو که دوبرابر کیر مهدی بود به دست گرفتم و یه تف روش انداختم و کمی مالیدمش و سرشو تو دهنم کردم که میلاد بلند آه کشید.
به سختی میتونستم تو دهنم نصف بیشترشو جا بدم و آروم تو دهنم عقب جلوش میکردم و تهشو با دست گرفته بودم و هدایتش میکردم تو دهنم و اون یکی دستم داشت خایه های میلاد رو میمالید.
کیرشو بیرون میکشیدم و دوباره تو دهنم میکردم و آب دهنم رو روش میپاشیدم.
زبونمو رو کیرش کشیدم تا خایه هاش و خایه هاشو تو دهنم کردم و کیرش روی صورتم بود و کمی که خایه هاشو خوردم دوباره زبونمو رو کیرش کشیدم تا به کلاهکش رسید زبونم و دوباره کیرش رو تو دهنم کردم.
بلند شد و رو کاناپه داگی استایل شدم و کونمو بالا دادم و گفتم: زود باش کصمو بگا با کیر کلفتت.
میلاد پشت سرم اومد و کیرشو که خیس از آب دهنم بود به کصم میمالید و من میگفتم: بکن دیگه عوضی بکن دیگه.
میلاد کیرشو به لبه های کصم میمالید و من التماس میکردم که توش بذاره و بالاخره میلاد کیر کلفتش رو توی کص داغ و تشنه کیرم فرستاد.
آهی عمیق کشیدم و میلاد دستاشو رو باسنم گذاشت و آروم شروع به عقب جلو کرد.
کیرش که میچسبید تو کصم از حال میرفتم.
آه میکشیدم و میگفتم: جوونم کصمو سیر کن اره زندایی رو بکن.
میلاد هم که هر از گاهی یه اسپنک رو کون گنده من میزد گفت: به قربون کصت.
دو سه دقیقه ای آروم کرد و کم کم تلمبه هاش سرعت گرفت و آه و ناله من بلندتر.
کیرشو محکم تو کصم میکوبید و من غرق در لذت آه میکشیدم.
جوری داشت میکرد منو که تخم هاش به کصم میخورد.
صدای تماس بدن هامون باهم فضای خونه رو پر کرده بود و لا به لاش آه های شهوتناک منم شنیده میشد.
کیرشو بیرون کشید و سرشو لای کونم برد و وحشیانه کصمو لیس میزد و زبونش رو تو کصم جا میداد و به چوچوله ام میمالید تا اینکه من رو به مرز ارضا رسوند و کیر کلفتش رو دوباره تو کصم جا داد و داد من رو بلند کرد.
لبه های کونمو با دستاش گرفته بود و وحشیانه تلمبه میزد و من جیغ میزدم تا اینکه لرزیدم و ارضا شدم و میلاد کیرشو بیرون کشید.
گفتم: آخ کاش داییت بود و میدید چطور زنشو جر میدی و ارضا میکنی تا یاد بگیره.
میلاد خندید و گفت برگرد پاهاتو باز کن.
اینکار رو انجام دادم و پاهام رو شونه های میلاد رفت و کیرشو با دست کمی لای کصم مالید و تو کصم گذاشت و گفت: اوووف.
من هم گفتم: وای جون دلم.
شروع به تلمبه زدن کرد و کیرشو با شدت تو کص خیسم میکوبید و من با دل و جون ناله میکردم.
سکسمون تو اون پوزیشن زیاد طول نکشید که کیرش رو درآورد و رو مبل نشست و گفت بدو سوار شو.
منم پاهامو اینطرف و اونطرفش گذاشتم و کیرشو با دست گرفتم و آروم نشستم و کیرش تا خایه تو کصم رفت و گفتم: واای پاره شدم کصکش آخ زن جندتم اینجوری میکنی
گفت: منم میخوام پارت کنم زندایی جنده من.
آروم رو کیرش بالا پایین میشدم و اونم سینه هامو میمالید و میخورد و کیرش تو کصم میچسبید.
من ثابت موندم و خودش شروع به تلمبه زدن کرد و چند دقیقه گذشت گفت: آخ داره میاد زندایی جوون داره میاد
منم بلند شدم و بین پاهاش رفتم و دهنمو باز کردم و تندتند کیرشو میمالید من هم خایه هاشو میمالیدم که آبش با فشار تو دهن و صورتم پاشیده شد.
با اینکه اهل خوردن آب نبودم ولی از شدت شهوت تمام آبشو قورت دادم و کمی کیر نیمه جونش رو ساک زدم و بلند شدم گفتم: حالا دیگه به من نگو زندایی!
نوشته: ابرو زخمی