بوسه های خونین
بوسه های خونین
دیگه حتی حوصله گشتن توی شبکه های مجازی رو هم ندارم ، همه فیک شدن یا دنبال چیزهایی هستن که برای من مهم نیستن … توی همین افکار بوچ بودم و لش کرده بودم روی تختم و توی حپروت بودکه صدای پیامک گوشیم منو از خلصه در اورد… با بی حالی تمام دستم رو داز کردم و کوشیمو از روی میز کنار تختم برداشتم و با یه اطمینان کاذب که اینم یه پیامک تبلیغاتی هست صفحه گوشی رو روشن کردم … دیدیم یه پیام توی اینستا برام اومده باز کردم نوشته سلام … قبل از جواب دادن پیجش رو چک کردم و دیدیم هیچ پستی نداره و فقط یه سری کلمه انگلیسی بدون معنا به عنوان اسم پروفایلش نوشته … توی ذهنم داشتم به خودم می گفتم کسی که حتی یه اسم درست و حسابی نداره ارزش جواب دادن هم نداره اما نمی دونم چی شد که جوابشو نوشتم +سلام
انگار که منتظر بود من جوابشو بدم سریع سین کرد و جواب داد :
+خوبی ؟
++ممنونم … شما ؟
+من امیرم 28 فاعلم
++خب ؟؟؟
+می خوای بیشتر اشنا بشیم ؟
++نه دوست عزیز … اصلا من از شما پرسیدم پوزیشنت چیه که شما سریع قدرت کردنت رو به رخ ما می کشی ؟؟
+ببخشید طبق عادت غلطی که توی جامعه باب شده این رو نوشتم … فکر نمیکردم با یه ادم با شخصیت و با شعور طرف باشم
++پس با ادمهای بیشعور زیادی سرو کله می زنی … امیدوارم که روت تاثیر نذاشته باشن …
+خخخخ ماشالله چه زبونی داری …
نمی دونم چرا ولی دلم می خواست باهاش چت رو ادامه بدم … شاید دلیلش این بود که تنها بودم و دلم می خواست یه نفر باهام حرف بزنه …
++خب حالا چی می خوای ؟ چرا به من پیام دادی؟
+قلبتو می خوام … خب چرا پیام ندم ؟… حس کردم می تونیم دوستای خوبی باشیم ؟
++ به به رمال هم که هستی … با اجنه سر و کار داری ؟
+خخخ اره می خوام روحتو تسخیر کنم
++خخخ برای من روحی باقی نمونده که تو بخوای تسخیرش کنی … من یه جسمم خالی و تهی
از اینجا شروع شد حرف هایی که نباید شروع می شد … مثل یک خواب بود که وقتی چشمامو باز کردم توی بغل امیر چشمامو باز کردم … دیدیم نشته روی تخت و داره به من نگاه می کنه …
++دیوونه شدی نصف شبی نشستی به من نگاه می کنی ؟
+اره … دیوونه تو … کاش امشب هیچ وقت تموم نشه
++دیووونه …
و من خودمو توی بغلش مجاله کردم ، دست امیر روی بدنم حرکت می کرد و اروم لبشو روی پوست گردنم حرکت می داد … بدنم مور مور می شد و ایم حس مخلوط عشق و هوس رو خیلی دوست داشتم … یه گاز کوچیک از گردنم گرفت و من با آآآآآآخ کش دار بهش فهموندم که ادامه بده … دستش از روی گردنم سر خورد و روی کمرم پایین تر رفت و با انگشت مردونش سوراخم رو لمس کرد … یه آآآآه کش دار دیگه گفتم و سرمو بردم بالا و لب هامون توی هم گره خورد … انچنان لبای همو می بلعیدیم که انگار سالهاست گرسنه بودیم و حالا بهمون یه خوراکی خوشمزه دادن با حرص و ولع در حال خوردن لب های هم دیگه بودیم و زبونش رو تیو کامم می چرخوند و با انگشتش همچنان داشت سوراخم رو لمس می کرد … زبونش رو دراورد روی صورتم رو لیس میزد و این کارش منو کامل دیوونه کرده بود …دستم رو بردم پایین و کیرش رو گرفتم و از جلو گذاشتم لای پام … حالا نوبی امیر بود که یه آه از روی شهوت بشکه و خودشو به من نزدیک تر کنه … کامل دراختیارش بودم و تقریبا هر کاری که دوست داشت و داشت باهام می کرد … همیشه توی این مرحله مردانگیشو به رخ من می کشید با کمی چاشنی خشونت …
موهامو گرفت و سرمو کشید بالا و تو چشام زل زد و با یه لحن عجیب و زیبا گفت دهنتو می خواد … فهمیئم که وقتشه … سرمو بردم پایین و سر کیرشو که خیس شده بود از پیش ابش رو بدون معطلی فرو کردم توی حلقم… می دونستم این پزیشن ساک زدن رو خیلی دوست داره … اینقد توی حلقم فشارش دادم که اشک از چشمام میمومد و اون هم بدون هیچ توجهی فقط داشت با انگشتاش سروخامو باز می کردو اه می کشید … یهو بدون هیچ حرفی کیرشو از دهنم در اورد و منو به شکم خوابوند و افتاد روم …
+آماده ای ؟
++ اره عشقم من همیشه برای تو آماده ام …
و حس کردم کیرشو که بی رحمانه داره وارد بدنم می شه …آآآآآآآآآه … جووونم عزیزم … آآآآآخ … و شروع شد تلمبه زدن های بی وقفه و بوسه هایی که از روی شهوت روی گردن و کمرم میومد … منم تو اوج شهوت تماتم بدنم رو در اختیار امیر گذاشته بودم تا نهایت لذت رو ببره … تبض زدن کیرش رو حس می کردم و فهمیدم داره ارضا می شه … یه گاز محکم از کمرم گرفت و با یه اااااااه خفیف خالی کرد توی سوراخم … من هم ر حال ناله کردن زیرش … بعد از چند دقیقه که کامل ابش اومد … کیرشو درآورد و منو به کمر خوابوند و کیرمو فرو کرد داحل دهنش …
++دیوونه مگه تو نمی گفتی از ساک زدن بدت میاد ؟؟؟
برای تو نه هه زندگیم
و من توی اوووج بودم که با گرمای دهنش و ارضا شدم …
++آآآآآآآآآآآآآآآخ امیرم داره میاد … ااااااه دارم دیووونه می شم …اااااااخخخخ امییییییررررررررررررررر
در اوج نا باوری امیر وقتی ابم اومد کیرمو در نیاورد و ابمو تا قطره اخر توی دهنش خالی کرد و بعد همه رو تف کرد توی دستمال کاغذی و اومد توی بغلم دراز کشید و لب گردن ما دبار شوره شد … طعم عشق و شهوت رو با تمام وجودم حس می کردم …
صدای زنگ تلفنم منو بیدار کرد … چشمامو باز کردم و دیدیم روی تخت خودمم … از امیر خبری نبود … تازه بعد از چند ثانیه گیجی فهمیم که اینا همش خواب بود ومن خوا دیدم …
با یه حس پر از حسرت و غصه از تختم بیدار بلند شدم و رفتم که روز تکراریمو شروع کنم …
نوشته: اهورا