بکن باشی بده زیاده (۱)

ناصرم و الان دیگه عمری ازم گذشته البته عمری که خیلی چیزا دیدم خیلیارو شناختم و یه عمر پر از سکسای مختلف الانم مجردم یعنی یه سری اتفاقا زندگیمو دگرگون کرد و حس میکنم اگه نبودن حالم شاید از این روزا بهتر بود شایدم نه . یه سوال ذهنمو درگیر کرده که ایا آدما از اول یه حس هایی مثل بی غیرتی یا فتیش یا همجنسگرایی درونش هست یا شرایط باعثش میشه بعدم داستان زندگیمو میخوام بگم که مطمئنم اگه یکی از این اتفاقا نبود زندگیه بهتری داشتم ولی باور کنید ناخواسته دچار شدم و راهی برای برگشت نداشتم .
بچه بودم نمیدونم چند سالم بود ولی از یه جایی متوجه شدم دایی پسر عموم یه رفتاراو کارای عجیبی بام انجام میده نمیدونم از کی شروع کرده بود ولی از اونجا یادمه سوار اسبم میکرد و میگفت بریم از چشمه آب بیاریم ، ما توی روستای زیبایی زندگی میکردیم هواش سردسیر بود وقتی پشتم میشست با کونم ور میرفت دیگه میدونستم داره چیکار میکنه کیرشو میمالید به کمرم به کونم بوسم میکرد قربونم میفرست و فقط میگفت منو تو دیگه با هم دوستیم و یه کارایی میکنیم به عنوان بازی ولی کسی نباید متوجه بشه منم فکر میکردم کار بدی نیست و توی عمل انجام شده بودم

بار اولو که یادم هست رسیدیم سرچشمه یه پوست به من داد و با یه کاسه گفت اب پرش کن و گفت میخوام بشاشم توی چشمه من بالای چشمه داشتم مشکو پر میکردم که دیدم کیرشو دراورد اولین بار بود کیر غریبه می دیدم گله داشتن اسمش صفدر بود سیاه سوخته و درشت ولی کیرش سفید بود داشت باش بازی میکرد منتظر من بود کارم تموم بشه زیاد نگاش نمیکردم وقتی تموم شد یه نگاه کردم به کیرش. و یه حرف از دهنم پرید گفتم چقدر بزرگه دیگه ولکن نبود و میگفت یکم بش دست بزنی بزرگترم میشه ولی قبول نکردم بعد از کلی اسرار گفتم تو شاشیدی کثیفه دست نمیزنم ولی قبول کردم با کاسه آب بریزم روش بشوره بعد دست بزنم یه با اینکارو کردیم ولی بار دوم خودم آب ریختم و شروع کردم شستن بزرگتر از اون نشد ولی در کل برا من بزرگ بود برگشتنی کیرش لای کونم و شلوارم پایین ولی یادم نمیاد اب ازش اومد یا نه و همین شد شروع زندگی سخت و پر خفت و باحال من ادامه زیاد داره ولی الان حوصله نمیکنم ولی ببینید از یه نقطه میتونی به کجاها برسی ، این صفدر همسایه ‌ما بودن و ما چندتا گوسفند داشتیم که برامون نگه داری میکردن

نوشته: ناصر

دکمه بازگشت به بالا