بی بی خدیجه و علی
با سلام خدمت دوستان عزیز. اسم من علی هست و تو بوشهر زندگی میکنم عاشق دختر خدیجه شده بودم اما اون جواب نمیداد تا اینکه با مادرش خدیجه شروع به حرف زدن کردم و بهش توجه میکردم تا گذشت پیامای عاشفانه ما زیاد شد و تماس های تصویری که خدیجه رو سری سرش نبود گذشت تا من برای اولین باهاش لب گرفتم و گفتم که دوست دارم میخوام مال من بشی و اونم منو همراهی کرد رابطه ماروز به روز بیشتر شد اون وقتی میخواست به شهر بره برا خرید بهم پیام میداد تا برم پیشش و گذشت تا یه روز پسرشو برده بود دکتر بهم گفتم تو هم بیا تا باهم وقت بگذرونیم منم با ماشین رفتم پیشش پسرش خونه عموش بود خدیجه رو داخل شهر بوشهر سوار کردم و بردم بیرون بوشهر یکم حرف زدیم و شروع کردم به لب بازی توی ماشین کم کم دستمو بردم رو سینش و ماساژش میدادم کم کم حشری سد و لختش کردم شروع به خوردن سینش شدم حسابی خوردم سینه بزرگ سایز 90 سفید و سفت حسابی خوردم و کیرم به کسش میزدم اما قبول نکرد کیرمو لای سینش گذاشتم حسابی حال میکرد و تا اینکه ارضا شدیم و ابمو ریختم رو سینش بعد پاکش کردم و لباسمو پوشیدم رسوندمش خونه خواهرش رابطه ما روز به روز بیشتر میشد تا تابستان 1400گفت میخوام برم بوشهر چند روزی اونجام تو هم بیا من قبول کردم و رفتم یه خونه خالی جور کردم تا با هم باشیم صبحش بهم گفت ظهر میام و بعد از ظهر رفتم سر قرار سوارش کردم و رفتیم خونه ناهار خوردیم و رفتیم دراز کشیدیم شروع به حرف زدن و لب گرفتن شدیم و لباسامونو در اوردیم حسابی حشری شدیم کلا لخت خوابیده بودیم حسابی سینشو خوردم اونم برام ساک میزد که گفتم بسه بیا سکس کنیم اون شهوت تو چشاش بود قبول کرد من روان کننده زدم و کردم تو کسش یه اوف کشید گفت چه کیرب گیرم اومده حسابی کردمش تا ارضا شد من دوباره کردم تا موقعی که من ارضا شدم و ابمو ریختم تو کسش بعد رفتیم همو، شستیم کنار هم خوابیدیم تا شب بعد گفت باید برم پسرم خونه خواهرم تنهاست من رسوندمش سمت ماشینش و رفت منم برگشتم خونه دراز کشیدم ساعت 10 شب بود بهم زنگ زد گفت یا خونه خواهرم منم گفتم مگه کسی نیست گفت نه تو بیا تا با هم باشیم منم رفتم اونجا پیشش رسیدم تا اماده هست من برم پیشش یکم نشستم پیشش شام خوردیم رفتیم رو تخت دراز کشیدیم باز شروع کردیم لب کرفتم ماساژسینه دادم تا حشری بشه خوب که حشری شد لخت شدیم باز خوردم براش و اونم برام خورد کبرمو کردم تو کسش حسابی تلمبه زدم تا اون ارضا شد بعدش من میخواستم ارضا بشم کیرمو یکم کشیدم بیرون گفتم بریز توش گفتم نه اما پاشو دور کمرم حلقه زد تا اخرین قطره ریختم تو کسش گفت اشکال نداره عزیزم و تا صبح سه بار کردمش بعدش خوابیدیم تا ظهر بلند که شدم دوش گرفتم و رفتم خونه اونم عصرش اومد خونشون حدودا چهار ما گذشته بود از این قضیه با بهم زنگ زد گفت امشب پیشتم خودتو اماده کن منم خونه رو اوکی کردم تو شهرمون و اومد با هم شام خوردیم و بعد رفتیم رو تخت دراز کشیدیم و حرف زدیم لب بازی کردیم بهم گفت بهت تبریک میگم بابا علی گفتم چی گفت من حاملم الان نزدیک 4ماهمه من تعجب کردم اون خیلی خوشحال بود از من حامله شده بود من یه جورایی خوشحال بودم اما دلشوره داشتم گذشت تا یه بار با هم رفتیم سونوگرافی برای جنسیت بچه کارامونو انجام دادیم بچه پسر بود تا اینکه موقعه زایمان با شوهرش رفتن شیراز چون بچه چهارمش بود رفتن شیراز برای زایمان. زایمان کرد بچه خداروشکر سالم بود همه چی خوب بود و بعد از چند ماه بهش گفتم میخوام ازدواج کنم اونم اولش قبول نکرد اما بعدش گفت باشه من با دختری ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم الان پسرم 2سال داره بعد ازدواج دیگه به خدیجه دست نزدم اما بچمو دوس دارم
نوشته: علی