بی لیاقت (۲)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
بعد از خوندن پیامک ، انواع و اقسام افکارمنفی اومد تویذهنم.
کلمات داخل پیام طوری بود که هیچ جوره نمیشد جنبه ی مثبتی رو براش متصور شد. با پیش زمینه ایی که از سابقه ی تماساش داشتم ، با قاطی کردن سروش موقع تماس سمیرا و خیلی چیزای دیگه ، مطئن شدم که اعتمادم به سروش بی جا بوده.
بالاخره پسری به خوشتیپی و خوش هیکلی سروش ، با کلی سابقه ی کاری و درآمد مناسب و با کلی حسن خوب دیگه ، به منه جوجه مهندس با چهره و اندام معمولی راضی نمیشد و قطعا دلش میخواست چندین تا از من، شایدم بهتر داشته باشه.
انقدر عصبی بودم که همونجوری که نشسته بودم کف آشپزخونه ، مرتب و ناخودآگاه سرم رو به کابینت میکوبیدم.
قلبم درد میکرد و اشکام روی صورتم سیل راه انداخته بود.
نمیدونستم چیکار کنم.
چیجوری برگردم خونه ی مادرم؟ چجوری از شرکتی که با بدبختی استخدامش شده بودم برم؟
حس میکردم نفس کشیدن برام مشکل شده و صورتم کبود.
باخودم میگفتم یکم دیگه توی این حالت بمونم سکته میکنم.
سروش درحالیکه آواز میخوند از حمام اومد بیرون.
بعدازینکه لباس پوشید و موهاش رو خشک کرد ، صدام زد.
اسمم رو که میگفت ، دوست داشتم مشتم رو بکوبونم توی فک جذابش.
وقتی جوابی نگرفت و اومد و دید با اون وضعیت کف آشپزخونه ولوعم ، اومد سمتم و تکونم داد.
وقتی دید دارم گریه میکنم ، هول ودستپاچه و عصبی گفت :« وای ، چیشدی تو؟ مامانت طوریش شده؟ چرا داری گریه میکنی؟نصفه عمرم کردی دختر حرف بزن ، عزیزدلم»
با شنیدن کلمه ی عزیزدلم ، آتیش گرفتم. تمام خشم و ناراحتیم یکجا داخل دستم جمع شد. بلند شدم و با تمام قوا بهش سیلی زدم.
بهت زده و باچشمای گشاد شده ، به نوبت به دست تاول زدم، پیشونی متورمم و سر زانوهای خراشیدم نگاه میکرد .
توقع اینکار رو ازم نداشت . منم شیر شدم و با حرص یه تف بزرگ انداختم روی صورتش و با حرص غریدم:«بی لیاقت».
و به سمت اتاق خواب رفتم تا وسایلم رو جمع کنم و برم خونه ی مادرم.
از حرصم در رو محکم کوبیدم.انگار صدای در از بهت خارجشکرد و اومد دنبالم. میگفت:« چیشده؟ این چه کاری بود کردی؟ حرف میزنی یا نه؟»
منم توجهی نمیکردمو به کارم ادامه میدادم.
گفت:«داری چیکار میکنی؟ لباسات رو چرا پرت میکنی تو چمدون؟»
گفتم :«دهنتو ببند.خائن کثیف.من بهت اعتماد کرده بودم.»
گفت:«خائن؟ چی میگی تو؟ جان سروش چیشده؟»
گفتم :« چیشده؟ ۳ ماهه اینجام ، هر روز زنت زنگ میزنه و توعه کثیف جوابش رو نمیدی ، ۴ ماهه که بهت اعتماد کردم و دلم رو دادم دستت.خودت میدونی که چقدر میترسیدم از رابطه. اونوقت تو، سکست روبامن میکنی ، زنت رو حامله میکنی ، لابد گردش وتفریحت رو با یه خر دیگه ایی میری دیگه . عاااره ؟ حرومزاده لال شدی؟»
از کلمه ی حرومزاده بدش میومد.چون میدونستم بدش میاد گفتم.
نتونست خودش رو کنترل کنه و محکم زد توی گوشم.
اینبارنوبت من بود که از این کارش شوکه بشم.
بهم خیانت که شده بود.البته بمن نه .من خودم ناخواسته شخص سوم و عامل خیانت بودم. بی گناه توی گوشم هم زده شده بود.اونم توسط سروشی که تو خواب هم نمیدیدم دست روم بلند کنه.
دیگه یک ساعتم نمیخواستم اونجا بمونم.
سرعت جمع کردن وسایلم رو بیشتر کردم.
سروش که انگار فهمید چه گهی خورده ، پشیمون دستام روگرفت و در ثانیه سی بار عذرخواهی میکرد و خواهش میکرد که بهش بگم چیشده.
اصلا به صورتش نگاه نمیکردم. بالاخره طاقتش تموم شد و زد زیر گریه. با صورت اشکی و قرمز ، با بغض زیاد گفت :«آخه بهم بگو منه حرومزاده چیکار کردم . زن کجا بود، چرا این حرفارو میزنی؟کسی چیزی بهت گفته؟»
از گریه اش دلم ریش شد.اومدم دستاش رو بگیرم و ازش بپرسم چرااینکارو بامن کرده. قبل از اینکه دستاش رو لمس کنم ، یادم افتاد که چهارماه تموم برای من بازی کرده و قطعا این اشکاش هم بخاطر استعداد بازیگری ذاتیشه.
از دل سوزی منصرف شدم و مانتو و شالم رو پوشیدم و اسنپ گرفتم.
نشسته بود و مثل بچهای سه ساله گریه میکرد.انگار مادرش مرده بود. اولین بار بود که من رو این شکلی میدید. سرد. بی تفاووت.آماده به رفتن…
اسنپم که رسید ، چمدون رو کشون کشون کشیدم روبروی در ورودی. تکیه داده به چارچوب دراتاق خواب نگام میکرد.
کفشام رو پام کردم . کلیدای خونه رو بهش نشون دادم و آویزونش کردم به جاکلیدی دیواری .
در رو با اشک باز کردم . داشتم میرفتمکه کتفم محکم کشیده شد و در با صدای مهیب به هم کوبیده شد.
ازضرب اینکار پرت شدم روی زمین و دادم در اومد :« چیکار میکنی حیوون؟»
صدای زنگ تلفنم بلند شد ، حدث زدم راننده اسنپ باشه.
خم شد و گوشیم رو از تو جیبم برداشت و بعد ازریجکت ، سفر رو لغو کرد.
بهم گفت:« بهم میگی چرا داری ترکم میکنی، بعد میتونی هرجایی که میخوای بری ، البته الان هم نه .وقتی هوا روشن شد.»
باورم نمیشد انقدر وقیح باشه.
با نفرت زول زدمتوچشماش وگفتم:« بهتره بری و خبری که سمیرای عزیزت بهت داده رو بخونی. برای زایمان بچه ات میام پیش سمیرا جون.»
ناباور یه چی میگی تویی گفت و گشت دنبال موبایلش. کلافه بود و پیداش نمیکرد و منم دهنم باز نمیشد و دلم نمیکشید باهاش حرف بزنم.
با گوشیم که دستش بود زنگ زد به گوشیش و پیداش کرد.
اومد نشست روی کاناپه و قفل گوشیش رو باز کرد.
پیام رو که خوند ، گوشی از دستش افتاد کف سالن. یه وای گفت و سرش رو تکیه داد به کاناپه.
بعد از ده دقیقه ، بدون اینکه پلک بزنه خیره شد به من.
لباش تکون میخورد اما صدایی ازش خارج نمیشد.
بالخره بلند شد و اومد کنارم نشست ومحکم بغلم کرد. دستام دورش ولو بود ، رغبتی برای بغل کردنش و جونی برای پس زدنش نداشتم.
در گوشم گفت :« خوشگل من ، بهت توضیح میدم.باور کن اونجوری که فکر میکنی نیست. الآن اوضاعم خوب نیست، بزار باهات آروم شم.به روحمادرم صحبت میکنیم و بهت توضیح میدم.»
بهش اعتماد داشتم. روح مادرش رو که قسم خورد ، بغضم شکست و هق هق کردم. خون تویدستای سردم جریان پیدا کرد و تونستم بغلشکنم.
لباش رو به لبام چسبوند. شوری اشکش رو تو دهنم حس میکردم ولی چندشمنشد.بلندم کرد و همونجوریکه لبام رومیخورد ، به سمت اتاقمون رفتیم.
کنار هم دراز کشیدیم.تی شرتش و رودر اورد و سرم روگذاشت روی سینش و موها وپیشونیم رومیبوسید.
تاب و سوتینم رو دراوردم و دستم روبردمرویکیر خوابیدش.دوست داشتم زودتر ارضا شه که از نظر روحی تخلیه بشه تا بتونیم حرف بزنیم. همیشه بعد از هر مشکل ، بعد از هر تنش ، بعد از هر استرس ، سکس میکردیم و عجیب جفتمون آروم میشدیم و مغزمون فرمان درست میداد.
کیرش رومالیدم . انگار اوضاع خرابترازین بود که کیرش با مالش دست من بلند بشه.
رفتم پایین و شلوارش رو در اوردم و کیرخوابیده اش رو کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن.
سرکیرش رو لیس میزدم و با خایه هاش بازی میکردم.
بزرگ شدن کیرش توی دهنم حس خوبی بهم میداد. از بالا تا پایین کیرش رو لیس میزنم و پشت بندش میکردم توی دهنم ومیک.
لبام رو به هم میفشردم و دهنم رو تا انتهای کیرش میبردم. جوری که سر کیرش میخورد به ته حلقم و باعث عق زدنم میشد.
بعد ازینکه یکمی کیرش بلند شد ، دستم رو دورش حلقه کردم و خایه هاش رو کردم توی دهنم و میک زدم.
آه بلندی کشید و ازین حرکتم خوشش اومد. دستش رو گذاشته بود روی سرش و اخم کرده بود. داشت لذت میبرد.
زبونم رو بردم پایینتر ، دور مقعدش رو لیس زدم. از شدت لذت ، چنگ زد توی موهام و سرمو کشید بالا.
من رو به پشت خوابوند و اومد نشست روی صورتم. دو طرف موهام روچنگ زد و کیرش رو کرد توی دهنم و با شدت عقبوجلو کرد.
کیرش رو گاهی در میورد و میکرد لای سینه هام. منم از دوطرف به هم فشار میدادم که لذت ببره.سینه هام بزرگ بود و مشکل چندانی برای این حالت نداشتیم.
با حرص توی دهنم تلنبه میزد. داشتم خفه میشدم و دهنم داشت جر میخورد ، ولی جفتمون به این خشونت برای تخلیه ی خشم و آرامش بعدش نیاز داشتیم.
با سر و صداهاش وحالت صورتش فهمیدم داره ارضا میشه.
میخواست کیرش رو در بیاره که از پشت باسنش رومحکم گرفتم و نزاشتم کیرش رو از دهنم دربیاره.
توی دهنم ارضا شد. منم قبل ازینکه حالم بد شه یا بویی ازش حس کنم ، همه رو قورت دادم.
بعدش طعم ویفر موزی توی دهنم پیچید.
بی حال افتاد کنارم.
من روکشید توی بغلش .
موبایلش دوباره زنگ خورد.
رفت و از توی سالن اوردش ، اسکیرینش رو نشونم داد و تماس رو متصل کرد و گذاشت روی اسپیکر.
صدای نازکی توی اتاق خوابمون پیچید.
_«سروش جااان ، چطوری عشقم.»
باز کله ام داغ شد.
سمیرا بود …
ادامه دارد…
نوشته: مریوکس