تاسوعا عاشورا و کمی لذت

سلام خب همانطور که می دونید من اولین بارمه که نی نویسم پس خواهشا فحش ندید خب من توی کرج یک زندگی راحت داشتم و بعد از یه بار جق زدن توبه کردم چون می ترسیدم من خاله ی بابام یه دختر داره به اسم مهتاب که 18 سالشه و نه تنها من بلکه پسر عموم و داداش بزرگتر از خودم عاشقش هستند.خب اصولا اون ها تو خونه ی ما نمیان ولی توی خونه ی مامان بزرگم اونو میبینیم جمعه که رفته بودم خونه مادر بزرگ اونها اومده بودن و مهتاب واقعا خوشگل بود اون و مادرش با ما خوبن و روسری شونو بر می دارند روز تاسوعا بود و ما دعوت بودیم خونه ی مهتاب اینا قرار شد که پدر و مادر و پدرو مادر اون برند هئیت و من نمیخواستم بیام مهتاب خواب بود و وقتی بقیه رفتن اون بلند شد رفت تو پذیرایی نشست پای وایبر( البته بامن مثل برادر دوست داشت )رفتم کنارش معلوم بود میخواد بخوابه داشت تو موبایل کار می کرد که یواشکی رفتم نزدیک که پیامشو بخونم داشت جک سکسی می داد یهو برگشت منو دید گفت می خوای گوشیو بدم دستت گفتم شرمنده جک لاحالی بود بلند شد رفت تو اتاقش بعد صدام کردو با خواهش خواست براش آب بیارم رفتم دیدم با پتو رو تخت دراز کشیده رفتم دادم نشستم رو تختش اون موقع بود که پاشو دیدم گفتم تو این علوم ما گفته استخوان قوزک پا رو پیدا کنیم کجای قوزک هست؟ گفت جدا گفتم آره پاشتاو آورد جلوی من تا ناخوناشو دیدم کیرم شمشیر شد ولی زیاد معلوم نبود گفت اینجارو ببین اینجا تابالا استخوان ساق هست منم دستمو اوردم بعد پاشو کرد تو دهنم وای صحنه باحالب بود گفت بخورش داردم بیرون گفتم این چه کاری بود گفت بخورش منم ورداشتم کف پاشو لیسیدم و بعد انگشتاشو و لاشو لیسیدم حال کرد بعد پریدم رو سینه هاش لباسش رو جر دادم سوتین نداشن وای ممه هاش خیلی خشگگل بدند گفت اینم بخور گفتم چشم لیسیدم عین چی بعد عبن دیوانه ها شلوارشو دراوردم شرتشو کشیدم پایین وای یک کس سفیدی داشت گفت بخور من هم می لیسیدم ولی ته دل او می زدم اومدم بالا شلوارو کشیدم پایی کیرم داراز دراز شده بود مهتاب دیدش گفت شزشته گفتم از کس تو خوشگل تره بعد بردم تو دهنش اونم با شهوت میخوردش وای بهترین لحضاتم بود گفتم بخور جنده بعد درآوردم اونم پاشو باز کرد کردم آروم تو کس چون می دونستم پرده نداره اونم هی آهو اوه می کرد داشتم تلمبه می کردم گفتم جنده تو چرا این همه مدت به من کس ندادی؟ اونم با گریه گفت به خدا نمی دونستم منو می خوای داشت آبم می اومد گفت تر رو خدا نریز تو کسم بیچاره می شم گفتم به درک تو که هفته ی بعد از دواج می کنی چه فرقی می کنه گفت نه اون وقت اگه ار دار بشم بچه تو میشه عوضی پس اونچیزی که میخوامو بگو گفت باشه منو بکن منو بکن عاشقتم منو بکن دوست دارم همون مو قع بود که آبم عین چی زد بیرون و انگار کس پر شده بود گفتم جمع کن الاناست بیان گفت آشغال عوضی چرا آبتو ریختی اگه بار دار بشم چی گفتم مگه تو نبودب داشتی به مامان بزرگ میگفتی گروه خونی نامزدتAB هست خب گروه خونی منم همینه گفت خب اگه آزمایش دی ان ای بگیره چی گفتم نامزدت همچین هم دیوث نیست بفد پوشیدو ما هم رفتیم خونمون چند ماه بعد ازدواجشون نعلوم شد بارداره و می دونستم اون بچه بچه ی منه ولی برام مهم نبود حتی یه بار دیدمش گفت خوبه بچه ما هست.

نوشته: باحال

دکمه بازگشت به بالا