تثلیث شوم

همیشه همه مثلث ها شوم بودن . خدا مسیح روح القدس، شیرین . فرهاد . خسرو ، پول ثروت قدرت ،زن . زر و زور
. این مورد اخر باعث تباهی هر مردیه . مرد میتونه باده بخوره و مست نشه . ولی قدرت مستی ای به همراه داره که هشیاری از اون با هشتاد ضربه تازیانه هم ممکن نیست.
ببخشید مقدمه چیدم . اخه تمام این افکار وقتی که کیرم توی کون الهام کارمند جدیدم بود و اشک الهام اروم داشت از گوشه چشمش میومد و خبر از درد گاییده شدن میداد . گذر میکرد .
پوست سفید . بدنی سکسی . سن کم . و کونی خوش فرم . علی القائده باید سرمست از فتح کونی به این زیبایی و تسلیم محض خوشحال بودم . ولی انگار برام فقط یه عادت شده بود . یه عادت بد .
استخدام یه کارمند جدید . گرم گرفتن باهاش . باز کردن سر صحبت سکس . اگر میداد بعد از شش ماه اخراج و اگر نمیداد بعد از شش روز
هرگز بزور و یا فریب کسی رو نکردم ولی شاید تقصیر خود دختر ها بود که فکر میکردند با دلبری میتونند من رو خام کنند و سواری بگیرند . طمع میکردند . برای به دام انداختنم . ولی مرغ زیرک دانه را برداشت واز دام گریخت.
الهام تازه اومده بود و شده بود کمک حسابدار شرکت . به قول خودش امروزی بود . باهام دست میداد . شوخی میکرد .گاهی سر راه میرسوندمش . اولین بار که بوسیدمش برای این بود که یه پرونده رو برام پیدا کرد . خیلی خوشحال بودم و به رسم قدر دانی بوسیدمش . خوشش اومد . دفعه بعد بغلش کردم .دیگه با بهانه و بی بهانه بوسش میکردم . و بغل میکردمش . تا یه روز که بعد بغل کردن دستام رو رسوندم به سینه هاش. نفسش در نمیومد. لب رو که گرفتم سست شد . شومی ماجرا از همین جا شروع شد . چون مطمئنم من اگه پولدار نبودم و صاحب این شرکت خراب شده احتمالا بجای عشوه سیلی نصیبم میشد . برشگردوندم و از پشت بغلش کردم . سر همون میزی که همیشه کار میکنم . حالت رکوع دراوردمش . مانتوش رو کمی دادم بالا و شلوارش رو تا زانو دادم پایین . خبری از شرت خیس و شهوت رو به اسمون نبود . کیرم رو بین پاهاش میمالیدم و سینه هاش از روی لباس تو دستم بود . یه تف و خیلی اروم کیرم رو کردم تو کونش کیرم خیلی کلفت نیست ولی برای کون الهام چیز کمی هم نبود . خیلی اروم جلو عقب میکردم . صورت الهام رو درست نمیدیدم . ولی کارم رو ادامه میدادم . با یه التماس ازم خواست درش بیارم . ولی جرات نداشت داد بزنه . یا نا فرمانی کنه . بعد از پنج دقیقه ابم اومد . منم ریختم روی باسنش . بدون اینکه چیزی بگه سریع از اتاق رفت بیرون .
هیچ لذتی نبردم . یاد جونیم که بی پول بودم افتادم . جنده های ارزون پایین شهر رو با پنج هزار تومن میزدم و لذت دنیا رو هم میبردم . من هم نتونستم بعد از پولدار شدنم ادم بمونم . الهام رو هم اخراج کردم . بعد از اینکه ده دوازده بار از کون گاییدنش . ولی هیچ کدوم لذت نداشت . کاش یه بار یکی عاشق خودم میشد.
بیشتر که فکر میکنم سه نامرد یه ک جا بودیم . من که جنبه این پول و ثروت رو نداشتم . الهام که اینقدر با هوش و پخته نبود و شاید هم طمع کرده بود . و جامعه کثیف که نمیشه توش عاشق بود .

نوشته: مهندس

دکمه بازگشت به بالا