تجاوز به عمق استراتژیک کون من

تجاوز به عمق استراتژیک کون من
قبل از شروع داستان بگم این قسمت طوری نوشته شده که نیازی به خوندن قسمت های قبلی نداره. یه جور اسپین آفه . امیدوارم لذت ببرید.
سالهای خوش مدرسه مثل برق و باد گذاشتن و من به جوانی نوزده ساله تبدیل شدم. از درس غافل شده بودم و وقتم رو با دخترها و خوشگذورنی تلف می کردم و توی کنکور رتبه ای نیاوردم. با این که حسابی استخون ترکونده بودم و کیرم سیاه و کلفت شده بود اما زیبایی چهره دوران کودکی ام رو حفظ کرده بودم. از خانم بستانی چند سال میشد که خبر نداشتم و تقریبا فراموشش کرده بودم. جرات هم نداشتم از مامان راجع بهش بپرسم. چون همینجوریش بهمون مشکوک شده بود. کمبود جنسی خودم رو با رابطه دهانی و مقعدی با دخترهای مدرسه ای پر میکردم. دخترهای زیبا با اون یونیفورم های آبی و سورمه ای، با نگاه های سرشار از شهوتشون، با گیس های خرمایی رنگِ بیرون زده از مقنعه شون بهم ذل میزدن و منم خیلی سریع می رفتم سر اصل مطلب. اونایی که میخواستن وقتمو تلف کنن و از عشق و عاشقی و از این کسشرها باهام صحبت کنن ضدحال میخوردن و اونایی که اهل دل بودن میموندن بالای الک و در نهایت میرفتن زیر کیر من. یه ساختمون دو طبقه متروکه توی ولنجک بود که دور و برش پرنده پر نمیزد و دخترها رو میبردم اونجا. اتوبوس سوار می شدیم و رفتیم توی مخروبه و یه جای دنج و خلوت پیدا میکردیم .بعد بیخ دیوار می چسبوندمشون و شروع میکردم به بوسه های عمیق از لبهاشون گرفتن و نازشونو کشیدن و پستون هاشون رو چلوندن و خوردن و با کلی قربون صدقه راضیشون میکردم تا بزارن کونشون بزارم. اغلبشون آخ و اوخ و گریه میکردن. اما من میدونستم چطوری باهاشون تا کنم تا پا بِدن و شُل اش کنن. کپل هاشون رو بوسه بارون میکردم. زبونمو توی سوراخ کونشون می بردم و بعد که حسابی دیوونه میشدن خیلی آروم با تف فراوون فرو میکردم داخل سوراخ های تنگ و بکر شون.
همون موقع بود که روزنامه های زرد شروع کردن به نوشتن شرح داستان آدمایی که بعد از بی بند و باری جنسی ایدز گرفتن و بیچاره شدن و آبروشون رفته. من هر مطلبی گیر میاوردم با ولع و ترس فراوون میخوندم. در حالی که دستم میرفت روی کیرم و میخاروندمش. اگه فیلم سینمایی درباره ایدز بود باید به هر قیمتی میرفتم میدیدم. هر کدومش مثل یه سطل آب سرد بود که روم خالی میشد. کم کم داشت باورم میشد که ایدزی شدم. تا یه جوش کیری سر دماغم در میومد یا مثلا گرد و خاک میرفت توی حلقم و سرفه هام طولانی میشد میرفتم توی صرافت اینکه بیمار شدم و روح و روانم از هم متلاشی میشد. هر جا فرصت میشد میکشیدم پایین و سر و روی کیر و خایه ام رو بررسی میکردم. خلاصه هرچی کردم از دماغم در اومد. دیگه دور دخترارو خیط کشیدم. چند بار هم وحید بهم ایمیل داد که محلش نذاشتم. فقط دلم هوای عاطفه رو کرده بود تا برم توی بغلش و باهاش درد دل کنم. اونم بوسم کنه و بهم اطمینان بده که همه اینها فکر و خیاله و حقیقت نداره.
نه!! نباید بوسم کنه چون ممکنه ایدز داشته باشه و بهم منتقل بشه. اصلا دست هم نباید بهم بزنه چون ممکنه قبلش با دست کُسشو خارونده باشه.
فکر و خیال رهام نکرد و تصمیم گرفتم برم دکتر. میدونستم خانوم معلم چندتا دوست پرستار و دکتر داره برای همین تصمیم گرفتم باهاش مشورت کنم تا بفهمم چه خاکی باید به سرم بریزم.
بعد از سالها دوباره داشتم میرفتم به ملاقات خانوم معلم. دل توی دلم نبود. اما با خودم قرار گذاشتم سنگین و رنگین باشم و اجازه ندم گولم بزنه و فقط درخواستی که داشتم رو براش مطرح کنم. دکتر بازی هم دیگه تعطیل. باید سالم زندگی کنم و ورزش کنم. دیگه باید سکس از هر نوعش رو ببوسم بزارم کنار.
از قبل با ایمیل مشکلمو باهاش در میون گذاشته بودم. وقتی وارد شدم، خانوم معلم حتی باهام دست هم نداد. لباس بیرون تنش بود. با تحکم گفت: باید بریم. همین الان. با اتوبوس هم میریم. نه روی مبل من میشینی نه روی صندلی ماشینم.
اونقدر جدی بود که تا خود مقصد با هم صحبت نکردیم. باز دلم شور افتاده بود. بعد از دوتا خط عوض کردن پیاده شدیم. اتوبوس غرش کرد و دور شد. کمی پیاده رفتیم تا رسیدیم به یه مطب توی خیابون فرعی جردن. سردرش نوشته بود پروانه صادقی متخصص مجاری ادراری و تناسلی. من دقیقا اینجا چیکار باید میکردم نمیدونم. محکم و عصبانی وایسادم گفتم برای چی من رو آوردی اینجا؟ من گفتم از دکتر خجالت میکشم بعد تو من رو آوردی پیش دکترِ خانوم؟؟!! عاطفه دستمو گرفت کشید داخل و توی راه پله از پس کله ام من رو گرفت و هل داد جلو. وقتی وارد شدیم و عاطفه با دکتر احوالپرسی کرد حس کردم باهام مهربون شده. هر دو تاشون بهم لبخند میزدن. هر سه تامون شلوار جین چسبون آبی پوشیده بودیم. هیچکس داخل مطب نبود. شاید به خاطر من تعطیلش کرده بودن. رفتم نشستم روی مبل و عاطفه رفت در گوش خانم دکتر یه چیزی گفت. حس کردم یه چیز سکسی راجع به من گفت چون نگاهشون به من بود و هر دو انگار کمی سرخ شدن. نگاه جفتشون یه جوری بود انگار دارن به کیر من فکر میکنن. آلوده به شهوت بود.
پروانه بلند شد پرده تخت رو کنار زد و با ضربه دست روی تخت بهم حالی کرد که برم روی تخت بشینم. رفتم و نشستم. اتاق سفید و پر از نور بود ولی پرده ها کشیده شده بود. پروانه از جیبش یه کلید در آورد و داد به عاطفه و بهش گفت بره در رو ببنده. بهتر از این نمیشد تا الان عاطفه ازم سو استفاده میکرد حالا یه همدست هم بهش اضافه شده بود. خانوم دکتر رفت از کشوی میزش چراغ قوه و دستکش آورد. صدای پوشیدن دستکش لاستیکی با اون غژ عژ ترسناکش با صدای قفل شدن در توسط عاطفه یکی شد. قلبم داشت رسما از دهنم می پرید بیرون. عاطفه اومد و پرید روی تخت کنار من و هر دو به سمت دکتر نشسته بویم. خانوم دکتر اومد جلوی من و یه صندلی هم آورد گذاشت جلوی پاهام و نشست روش. حالا صورتش با کیر من همسطح شده و سی سانت هم بیشتر باهاش فاصله نداشت. پروانه گفت: کمربندتون رو شل کنید و شلوار و شورتتون رو بکشید پایین.
-ولی ولی کسی به من چیزی نگفت.
عاطفه گفت: دیگه مقاومت بی فایده س اشکان جون. همه چیزو به پروانه جون هم گفتم. از رابطه من و تو هم خبر داره. من نگرانتم اشکان. میخوام معاینه ت کنم مطمئن بشم مریضیی چیزی نگرفتی. پروانه جون منهای اینکه دکتره و به بیمارمحرمه به شما به صورت مضاعف مَحرمه. وقتی بچه بودی شیرشو خوردی. اون سالهای جنگ که تو بدنیا اومدی پروانه پرستار زایشگاه بود. مامانت رو هم میشناسه اما دهنش مثل خودم قرصه.
به دهن خانوم دکتر نگاه کردم که ببینم چقدر قرصه. لبهاش سکسی و خوردنی بود.
کم مونده بود از تصور خوردن پستونای خانوم دکتر پروانه در نوزادی شق کنم امام به سختی جلوی خودمو گرفتم. به یه تپه گوه بوگندو فکر کردم که لُخت افتادم توش و گهی شدم و بوی گند عن میدم تا کیرم بلند نشه. یه هو انگاری همه ی دلهره هام شسته شد رفت پی کارش. یه نفس عمیق کشیدم .در حالیکه سگک کمربندم پلق پلق میکرد و باز میشد. نگاهم بین هر دو تاشون رد و بدل شد. توی نگاه هر دوتاشون التماس دعا واسه دیدن کیر من بود.
پروانه روسری سرش نبود و موهای رنگ کرده بلوندش که با تل داده بود عقب ریخته بود روی شونه ها و سینه هاش. از شانسم یه شورت سفید نو پام بود. اونم کشیدم پایین و کیر نیمه راستم عین بادمجون افتاد بیرون. یه نگاه سریع بین دوتاشون رد و بدل شد. انگار کیر من مثل یه تیر خورده باشه توی قلب جفتشون. خانم دکتر لُپ هاش سرخ شده بود. هیچی نه اون دکتر زنان بود نه مردان. عاطفه دست منو گرفت. نمیدونم قصدش این بود که ترسم کم بشه یا اینکه کیرم رو شق کنه. که موفق شد و کیرم مثل موز چیکیتا دراز شد و سرپا وایساد. پروانه چراغ قوه ی روی پیشونیش رو روشن کرد و سرشو آورد جلو و حسابی سر تا پای کیرم رو توی دستای نرمش گرفت و ور انداز کرد. داشت دنبال زگیل یا هر عفونت احتمالی میگشت. بعد اومد سر وقت سوراخ کیرم و با چوب بستنی لاشو باز کرد. دنبال نشونه های سوزاک می گشت. بعد رفت سراغ خایه هام و شروع کرد به معاینه شون. اینبار نمیدونم دنبال چی کوفتی میگشت. کم کم داشتم معذب میشدم. کیرمم خوابیده بود. دست عاطفه رو هم ول کردم. خانم دکتر چراغ قوه رو خاموش کرد و دستکش هاشو در آورد انداخت سطل آشغال. بلند شد و ازم پرسید خسته که نشدم منم واسه اینکه کم نیارم گفتم نه به هیچ وجه. بعد رفت گوشه مطب و و سوزن گرامافون رو گذاشت و مطب پر از صدای خوش یه خواننده زن فرانسوی شد. پروانه رفت یه دفتر آورد و دوباره نشست روی صندلی جلوم و پاشو انداخت روی پاش و گفت: لطفا رابطه هات رو با تعداد دفعاتش اینجا بنویس. دفتر و خودکارو داد بهم و منم اسم همشون رو بدون کم و کسری نوشتم. حتی اسم وحید رو. انقدر دلهره داشتم که همه رو خرچنگ قورباغه نوشتم.
دفترچه رو سمت خانوم دکتر دراز کردم که یهو عاطفه از توی دستم قاپش زد و آورد جلوی صورتش و همشو خوند. بعد دفترچه رو دو بار کوبید توی سرم و برای سومین بار که اومد بزنه دستمو آوردم بالای سرم تا بهم رحم کنه. بعد دفتر را داد به پروانه و بهم جوری با عصبانیت نگام کرد انگار داشت میگفت جوری کونت بزارم که تا یه هفته نتونی راه بری.
پروانه بلند شد و رفت دوباره دستکش های لاستیکیش رو پوشید و اومد جلوم و گفت:
باید یه معاینه مقعدی بشی و یه تست پروستات. شاید یه ذره اذیت بشی اما لازمه صبوری بکنی تا تموم بشه. به پشت بنشینید و دستاتون و سرتون رو بزارید روی تخت. سعی کنید شل شلش کنید که بتونم داخلشو ببینم.
چی میخواستم، چی شد. میخواستم ترتیب پروانه رو بدم اما انگار اون میخواد ترتیب منو بده. شاید عاطفه بهش سپرده با یه چیزی کونم بزاره تا انتقام خیانت من به خودش رو ازم بگیره. شاید با هم شرط بستن که میتونن لِنگ های من رو بدن بالا یا نه.
قمبلی نشستم روی تخت و کون سفید و مرمر میم رفت بالا جلو صورت پروانه. عاطفه از تخت اومد پایین و دوباره آروم دستشو گذاشت روی دستم که نترسم. دست و انگشتای خانوم دکتر روی کپلهام پخش شد.هُرم گرمای نفس پروانه رو روی سوراخ کونم حس کردم. برای یه لحظه انگار دماغشو آورد چسبوند به سوراخ کونم و مثل جارو برقی هرچی داخل بود کشید توی ریه هاش. انگار عطر اعماق کونم رو بخواد بو بکشه. پروانه دو تا انگشت اشاره ش رو فرو کرد داخل سوراخم و کشید به طرف بیرون. آه از نهادم بلند شد. عاطفه شونه هام رو مالید تا دلداریم بده. با چراغ قوه داخل مقعدم دنبال زگیل میگشت. بعد دستشو ژلی کرد و اینبار انگشت وسطش رو تا بیخ فرو کرد داخل کونم. نوک انگشتش صاف چسبید روی گردوی پروستاتم. کیرم مثل مرغ سر کنده خودشو به در و دیوار میکوبید. پروانه شروع کرد با انگشتش پروستاتم رو ماساژ دادن. با صدای نرم و سکسی بهم گفت: اگه داشت میومد جلوش رو نگیر خب؟ بعد به عاطفه گفت: عاطفه جون برو اون شیشه رو از روی میز بیار برار زیر آلتش. نمونه منی هم میخوام. توی آسمونا بودم. سرم اومده بود بالا و شهوت جلوی چشمام رو گرفته بود. داشتم خر خر میکردم. عاطفه شیشه رو با سرعت آورد و چسبوندش زیر کیرم. سرم رفت لای پستونای نرم و سفیدش . عطرش دیوونه ام کرد. شده بودم مثل یه گاو شیری که دو تا زن با دستهای نرم و سفیدشون دارن میدوشنش. لذت تحقیرش وصف ناپذیر بود. دلم میخواست هیچ وقت تموم نشه. اما سر سه دقیقه آبم با شدت تمام پاشید توی شیشه و از شدت لذت بی اندازه مثل گراز نعره کشیدم.

نوشته: اشکان

دکمه بازگشت به بالا