تجاوز به عنف

سلام من یه دخترم، 21 سالمه، تاحالا رابطه نداشتم و این صرفا زاده ی تخیلاتمه راجب یکی که خیلی تو کف ش ام…

یه جای خلوت مثل کوچه پس کوچه، گیرش میندازم بالاخره، روحشم خبر نداره…غافل گیر میشه، قبل از هرتلاشی…بیهوش کننده قوی…یه آمپول کوچیک،
زود اثر میکنه، اینجا مسافرم، اما اتاق هتلم هست،
رشوه و دزدکی و باقی قضایا، خلاصه میکشونمش تو اتاق هتلم، از چشمام شرارت میباره، شرارت؟ شایدم شهوت، شهوت تجربه اش با اون، میبندمش به تخت یا به خودم ، دستاش رو با دستبند می بندم ، لباساش بهم ریخته، حاصل از سفر کوتاهش به اینجا :)، به هوش میاد، بی حاله، لب هامو میذارم رو لبهاش، با اشتها بوسه میگیرم، هرچه بیشتر و سریع تر،
تا قبل از برگشتن نیرو به تنش و شروع مخالفتش با لب هام، بهش سرم دارو وصل میکنم! ، پس همچنان توی هاله ای از خماری و منگی میمونه، همچنان که من لبهاشو میمکم. نگاهم میکنه، در چشماش گیجی و پرسش دیده میشه، حتی یه جور اعتراض، اما بیحال تر از اونیه که حرکتی کنه، پس همونجور تسلیم اجازه میده که باهاش عشق بازی کنم، عروسک سکس من! ، برده؟ نه عروسک جذاب تره…دست به صورتش میکشم، رو به چهره ی منگش اخمی میکنم : پس ته ریشت کو پسر؟
انگشتانم رو به صورتش میکوبم، نه خیلی محکم، فقط درحدی که آثار شهوتم تا مدتی روی تن و صورت جذابش بمونه، اینطوری به یادم میمونه، یه دیوونه که یه روز از تو خیابون دزدیدش و بعدش رو زیاد یادش نمیاد
لبخند میزنم، لب هام رو روی صورت جذابش، آرواره ها و گردن تیره ش میذارم، گردنشو میمکم، گاز میگیرم،
زبانم رو روی لبهاش میکشم، آخخخ، مدتها بود منتظر این فرصت بودم، دستم را روی تنش میکشم، سینه های فراخ، برنزه و سکسیش، شانه هاش، بازوهاش
دستم پایین تر میره…
با لبخند میگم، بدن عروسکم به من پاسخ میده حتی اگه خودش نتونه!
شلوارش رو درمیارم…لبهایم را روی آلتش میذارم…
زبانم رو، از پایین تا بالای آلتش میکشم، نوک زبانم روی نوک آلتش، خون در رگهاش میدوه و کم کم هیجان زده سر بالا میاره ببینه این همه توجه از طرف کیه :)))
به چشمهای عروسکم نگاه میکنم، به خاطر تحریک کردن کوچولوش، کمی از منگی چشمانش کم شده، اثری از هوشیاری در صورتش دیده میشه، و با تعجب میبینم که نفس هاش کمی سنگین شده، گرم تر شده و به من با چشمان نیمه خمارش نگاه میکنه، میداند درهرصورت اسیر منه! ، سرمش را قطع میکنم…
نوک آلتش را روی خط کسم میکشم، سرش را کمی عقب میبره، آلتش رو تنگ، درونم جا میدم…
حالا او دراز کشیده و میدونه چه خبره، و من…
خب من هم سواری مو میکنم
درحال تلمبه زدن کشیده به صورتش میزنم و با کش ظریفی که از لباسم کندم به سینه هاش میکوبم…اون آه های سنگین میکشه و دیوانه م میکنه، روی پوست
برنزه ش جای ضربه های کش دیده میشه، چشم های مشکیش با خماری به حرکاتم نگاه میکنن…
آه میکشه و من ناله میکنم، چنگ میندازم روی سینه هاش، سرعتمو کم میکنم، نفس زنان سرمو به سمتش خم میکنم، با اخم ظریف و چشمان تیزش تمام حرکاتم رو میپاد، به صورتش نزدیک میشم، لبهام رو به لبهاش نزدیک میکنم و باتعجب میبینم که بوسه ای جانانه از لبهام میگیره، خون در صورتم میدوه، دیوانه تر میشم، لبهامون تو هم گره خورده و با لذت از شراب گس لبهاش مینوشم، لبهام را روی سینه ش میکشم، نوک سینه هاش رو میبوسم، گیلاس شراب سفید رو برمیدارم، کمی روی لبهاش میریزم…خم میشم و همه اش رو مینوشم
روی تنش، سینه ها و شکمش میریزم،
با لبهای داغ و چشمان پراز آتش حرکاتم رو نگاه میکنه…
درنگاهش میخونم که وسوسه ی محکم و شدید کردن من سرتاپاش رو گرفته :))) ، دستبندهاش رو باز میکنم
بدون حرفی با همان نگاه خیره و گستاخش به سمتم میاد، بازوان محکمش رو دورم میپیچه و آلتش را محکم درونم فرو میکنه، آه بلندی میکشم، اما او بی توجهه…
حالا وقت انتقام گرفتنشه، اخم ظریف و پوزخندی به چهرشه، آرام آرام سرعتش رو بالا میبره، لبهایش رو روی گردن و سینه هام میکشه و محکم تلمبه میزنه، پاهام رو گرفته و آلتش رو تا ته فرو میکنه
نفسم بند میاد اما لذتی بی حد و حصر میگیرم، از تنی که اینچنین گناه آلود و بی پروا درونم جای گرفته…
انگار حق خودش میدونه ، آه و ناله هام اتاق رو پرکرده, سرعتش رو گاهی کم میکنه و دوباره زیاد…آلتش رو کمی میچرخونه، و کمی نزدیک به کلیتوریس میکنه…
عروسک من، قصد داره دیوانه ترم کنه…
با فشار، درونم رو با آبش پر میکند و آه محکمی میکشه…
تمام تنم داغ شده اما…هنوز تمام نشده
از بالای سرم با همون اخمش نگام میکنه…آروم
سرش رو خم میکنه و پاهام روی سرش قفل میشه…زبانش رو به لبهای کسم میزنه و میبوسه…پاهام رو محکم گرفته…ناله هام به آسمون میره و کمرم رو به تخت میکوبم، از شدت هیجان ناخوداگاه
سرش رو به بیرون فشارمیدم اما او دستهامو سفت میگیره، اسمش رو فریاد میزنم و دوباره ارضا میشم
سرش رو بالا میاره و کنارم رو تخت بیهوش میشه…

نوشته: Xo

دکمه بازگشت به بالا