تجربه جدید نسیم
سلام به خوانندگان داستان زندگی من . امیدوارم که از خوندن سرگذشت اتفاقات و تجربه شخصی من خوشتون بیاد . اسم من نسیم هست و متاهل و ۳۳ ساله هستم . توی شهر بزرگی زندگی میکنم . چند سالی هست که ازدواج کردم و از زندگی شخصی خودم راضی هستم و خیلی زندگی معمولی و به دور از هیجانی دارم . موضوعی که مینویسم مرتبط به سال گذشته است . چون شرایط معیشت سخته و تنهایی مرد نمیتونه زندگی را با مشاغل معمولی تامین کنه و درس خونده و دانشگاه رفته بودم از مدرک تحصیلی خودم کمک گرفتم و شاغل شدم . اطراف محل کارم یه هایپر مارکت بزرگ هست که گاهی مایحتاج خونه را ازش خرید میکنم و گاهی قیمت هاش را آف میزد و خب منم خوشحال میشدم که با تخفیف بتونم چیزایی که نیاز هست را بخرم . با یه خانمی به نام زینب که یه سال از خودم بزرگتر بود و شاغل بود توی اون هایپر مارکت بزرگ نزدیک محل کارم بخاطر اینکه صبح ها بعضی مواقع با هم یه مسیر را میومدیم آشنا شدم و بهم اطلاع میداد که چه اجناسی توی محل کارش آف خوردن یا قراره آف بخورن یا تا چه موقع صبر کنم تا فلان چیز آف بخوره . بعد اینکه شماره دادیم و دوست شدیم و چون قسمتی از راه خونه هم مسیر بودیم توی تلگرام و اینستا گاهی برای همدیگه کلیپ و پیام میدادیم . بعد یه مدت فهمیدم شوهر زینب معتاد هست و خرج خونه افتاده گردن زینب و بخاطر دختر بچه که داشت داره میسوزه و میسازه . یه روز چند تا پیام تلگرام از طرف زینب اومد که فلان چیز ها آف خوردن و فلان چیز قیمت دولتی آوردن و برات نگه دارم و…؟ تشکر کردم و خواهش کردم برام نگه داره تا آخر وقت برم بگیرم و استیکر تشکر فرستادم و ایشون استیکر بوس جواب من فرستادن و بعدش یه گیفت لب گرفتن و تعجب کردم . ظهر آخر وقت که خواستم برم خونه قبل رفتن یه سر زدم فروشگاه و خریدم را کردم و از زینب تشکر کردم و موقع خداحافظی گفتم گیفت بوس لبی که فرستادی برای من فکر کنم اشتباه فرستادی و برای کی میخواستی بفرستی؟خندید و گفت واسه خود خودت و یه چشمک زد و خندید . توی حرفای زینب یه حسی بهم میگفت خیلی دختر خوبیه ولی خیلی حشری هم هست . نگاهاش به زن و مرد های دیگه را چند بار دیده بودم و گاهی حرفاش یه معنی عمیق میداد که تهش بوی شهوت میداد . گاهی موقع تشکر و خداحافظی و سلام و تعارف الفاظی بکار میبرد که بیشتر بین زن و شوهر ها مرسوم هست مثل چشم عشقم و دوستت دارم نفسم و قربونت برم عزیزم و نازتو برم خانمم و…ولی من چیزی نمی گرفتم حرفاش را و آهسته آهسته برام جوک و کلیپ هایی میفرستاد که محتوای خیلی هاش چاشنی شهوت داشت . حدود ۷ ماه دوست بودیم تا برای عید نوروز رفتیم با شوهرم مسافرت و خب به خاطر مشکلات مختلف مثل خراب شدن ماشین توی مسیر و گرونی و نبود جای خوب و مناسب و شلوغی و ازدحام جمعیت و… مسافرت بجا خوش بودن برعکس روی مخ بود و با شوهرم بحث کردیم و زودتر از وقت معمول برگشتیم خونه
سر کار و زندگی شخصی خودمون و حال من حسابی گرفته شد بعد چند سال بیرون نرفتن بابت کرونا و مشکلات دیگه الان که رفتیم هم اصلا خوش نگذشت . روز اولی که بعد از عید مجدد زینب را دیدم با همدیگه دست و روبوسی کردیم و موقع بوس کردن همدیگه زینب شیطنت کرد و یه لحظه کنار لب منو بوسید و بعد توی احوالپرسی های معمول بهم گفت مشخصه خیلی بهت ساخته رفتی سفر و چه خوشگل تر شدی و ناز بودی ناز تر شدی و کوس بودی کوس تر شدی و … تعجب کردم ولی خندیدیم دوتایی و گفت خیلی دادی عیدی مشخصه پوستت خیلی خوب شده و شوخی هایی کرد که مشخص بود واقعا حشری هم هست و توجه به حرفاش و الفاظ نمیکرد و انگار چند ساله دوستیم و نه چند ماه هست آشنا شدیم . دیگه هر وقت هم مسیر میشدیم یا خرید میرفتم سراغ کردن با شوهرم را میگرفت بی خجالت و مثلا میگفت کی دادی؟ چند بار کردین ؟ سعی کردم واکنش نشون ندم ولی زینب ادامه میداد و گاهی هم بیکار بود پیام میداد شبکه اجتماعی و توی چت ها حرف هایی میزد که انگار من دوست دخترش هستم و اون پسر هست . یه روز هم دعوتم کرد به مناسبت تولدش و زور و زور منو برد کافی شاپ و بهم شیرینی داد و گفت خونه مون زیاد جالب نیست شرایطش که دعوت کنم بیاین و ببخشین و من تشکر کردم و گفتم شما ببخشین من کادو نخریدم و خدمت برسم و بعد اون روز دیگه من و زینب زیادتر حرف میزدیم و چت میکردیم و تقریبا هر وقت میخواستیم بریم بیایم سر کار سعی می کردیم قسمتی از مسیر را با هم باشیم . زینب گاهی از سایز شوهرم و کارهایی که میکنیم وقت حال کردن و اینا میپرسید و منم براش میگفتیم و میخندیدیم و گاهی زینب میگفت جونم خوش بحالت و من میگفتم حتما شوهرش که معتاد و بیکار و لاابالی هست حتما خیلی توی کف هست و میدونستم یه جورایی بهترین دوستش توی اون برهه از زمان من هستم . یه روز بهم گفت یه چیزی میگم به شرطی که دعوام نکنی و قهر نکنی و کمکم کنی و… قسم و قول و … منم قول دادم بهش و گفت یه پسره ۱۹ ساله هست افتاده دنبالش و هم خیلی خوشگله و هم زینب میترسه باهاش صمیمی بشه چون بچه است . گفتم که خب تهش؟ بی خجالت و راحت گفت نسیم من دیر به دیر حال میکنم و دلم میخواد یه بار با این پسره حال کنم ولی میترسم که بعدش بچه بازی در بیاره و دنبالم بیفته و دردسر بشه . گفتم خب نکن این کار را که دردسر نشه . بهم عکسش را نشون داد و دیدم پسره خیلی نازه خدایی و خوشگل و سفید و کم مو و خوش سر لباس و توی دل برو هست . بعدش گفت تا الان پسر اینجوری بهم پیشنهاد نداده بود و خیلی وسوسه شدم حتما حال کنم باهاش هر جوری شده . گفت کمکم کن نسیم جون منم جبران میکنم و خیلی خواهش کرد که پسره محل کارم را نمیدونه و خونه مون را هم بلد نیست و باباش مغازه داره حوالی خونه ما و گاهی رد میشدم افتاد دنبالم و شماره ش را بهم داده و با هم تلفنی حرف میزنیم و خیلی میگه بیا خونه و مکان ردیف میکنم ولی میترسم برم تنهایی . گفتم من چه کمکی میتونم بکنم؟ گفت میای دنبالم یه بار بریم پیشش خونشون وقتی خالی بشه؟ گفتم بچه است این و یهو دوتامون را به باد میده و بی آبرو میشیم . گفت من امتحانش کردم پسر خوبیه و خیالت راحت باشه بچه هست ولی نامرد نیست و خیلی خواهش که یه باره همش و حتما خروس هم هست و تا لخت بشم ببینه فوری ارضا میشه و زود تموم میشه و …قبول کردم به شرطی که نیم ساعته تموم بشه و دفعه اول آخر باشه . زینب قبول کرد . قرار گذاشتن زینب و دوست پسرش و یه روز دوشنبه صبح که خونه اون پسر که اسمش عرفان بود قرار بود خالی بشه اول وقت منو زینب رفتیم سر قرار و عرفان آدرس داد و رفتیم توی مجتمع آپارتمان شون و با ترس و لرز رفتیم داخل آپارتمان محل زندگی شون . حدود ده دقیقه که نشستیم و سه تایی از استرس رفتیم دستشویی و اومدیم عرفان حسابی حشری شده بود و دوتا زن که خودشون کار بلد هستن روبروش نشسته بودن و دیگه داشت از شهوت عصبی میشد عرفان . به زینب گفتم زود تموم کن تا بریم . زینب هم که روی مبل پیش عرفان نشسته بود شروع کرد به لباس در آوردن و به عرفان گفت یه پتو متکا بیار همین جا توی پذیرایی و عرفان رفت سریع آورد و گفتچرا دوستت لباسش رو در نمیاره؟ گفتم بچه پررو نشو زود کارتون را بکنین میخوایم بریم و چنین قراری نبوده و نداشتیم . زینب هم گفت تو اول در بیار خودت ببینم چقدر عرضه داری و گفتم که دوستم اهلش نیست . لباس که در آوردن برای بار اول لخت زینب را دیدم . بدن سبزه و گندمی داشت که کمی تپل بود و شکم داشت و ران های بزرگ و باسن برجسته داشت و سینه هاش ۸۰ بودن و به لبهای کلفتش زینب خیلی رژ لب قرمز بد رنگ تیره مالیده بود و کامل شیو کرده بود و مشخص بود اومده که حال کنه و برعکس اون بدن دوست پسرش عرفان خیلی خیلی کم مو بود و حتی هنوز ریش سبیل درستی در نیاورده بود و موهای سرش لخت بودن و یه طرفه زده بود و حتی زانو به بالا و ران پاهاش تقریبا مثل بدن لیزر شده بود چون خیلی کم مو بود . خدایی عرفان پسر خوشگلی بود و باسن سفید و بزرگی داشت و کیر سفید و قشنگی داشت که بزرگ نبود ولی از شهوت شق شده بود . توی دلم گفتم منم بودم جای زینب پاهام شل میشد این پسر میومد دنبالم و بهش شماره میدادم و سلیقه زینب را خیلی پسندیدم . اول بهم لب دادن و برای هم ایستاده مالیدن و قربون صدقه همدیگه رفتن و عرفان به زینب گفت دیدی بالاخره اومدی پیشم و با اصرار زینب را به شکم خوابوندش و از پشت سرش را کرد لای پای زینب و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن و اه و اوه و جون و ناله و زینب هم که به خواسته ش رسیده بود سعی میکرد باسن و کونش را بالا بگیره از سطح زمین که عرفان راحت بخوره و فقط گاهی یه نگاه به من میکرد به همون حالتی به شکم خوابیده بود و خجالت میکشید و باز سرش را پایین می انداخت و سعی میکرد خیلی ناله نکنه ولی از دستش در میرفت و گاه و بیگاه یه آه میکشید و یا آی میگفت و مشخص بود خیلی داره لذت میبره و فقط عرفان جون یواشتر عرفان جون کون کثیفه اینقدر لیسش نزن و عرفان جون دیونه ببین چیکار کردی و منو به چه کاری وادار کردی و…گاهی سعی می کرد کمرش را بچرخونه یا منقبض میکرد خودش را که عرفان را کنترلش کنه . حدود پنج دقیقه این مدلی برای زینب عرفان خورد و بعد زینب برگشت به کمر خوابید و پاهاش را بالا گرفت به شکلی خوابید که با من کمتر چشم تو چشم بشن و راحت بتونن حس بگیرن دوتایی و من پشت سرشون بودم یه جورایی و زینب به عرفان گفت حسابی بخورش برام دیونه م کردی و دیگه زینب بی خجالت همه حرفی میزد به عرفان و گفت تا الان کوس کردی و خوردی این مدلی برای کسی؟ و عرفان هم بنده خدا انگار جادو شده و کوس قلمبه و بزرگ و سبزه زینب را میخورد و زبون توش میکرد و سعی میکرد با دوتا دستش رون های تپل زینب را بالاتر بگیره و پاهاش را باز تر کنه تا حسابی از کوس زینب بخوره واسش . من هم حس کردم ترشحات دارم و خوب دیدن صحنه سکس دو نفر از نزدیک هر آدمی را ممکنه تحریک کنه . دوست داشتم به عرفان بگم بخواب پسر ببینم و شورتم را دربیارم و بشینم دهنش و بگم برای منم کوسم را بخورش . ولی جلوی خودم را هر جور بود گرفتم . زینب و عرفان باهم پوزیشن 69 شدن و زینب زیر عرفان بود و همزمان واسه هم لیس میزدن . زینب جوری ساک میزد و کیر عرفان را میخورد که مشخص بود خیلی وقته توی کف بوده مدتها و حتی سرش را خممیکرد و کون عرفان را لیس میزد و مشخص بود زینب بیشتر عرفان حشری هست و دوس داره با عرفان حال کنه . سوراخ کون عرفان را که زینب توی پوزیشن 69 لیس میزد صدای ناله عرفان بیشتر میشد و خیلی دوس داشتم برم و من هم لیس بزنم و انگشت بکن کون قشنگ و سفید و بی موی عرفان و حس میکردم انگار منو زینب هستیم که عرفان را قراره بکنیم . خیلی توی نخ کار عرفان و زینب بودم و اگه نمیدیدن منو حتما لازم میشد منم با خودم ور برم و بمالم کوس خیس خودم را که حال عجیبی شده بود . دو سه بار عرفان و زینب تعارف کردن دوس داری لخت شو تو هم بیا ولی دفعه اولم بود از این چیزا و کارا این مدلی از نزدیک میدیم و دعوتشون را با مرسی نه من نمیخوام رد کردم . عرفان پا شد از روی زینب و اون حالت 69 که بودن و دوتا پای زینب را باز کرد و کیر سفید و قشنگش را کرد توی کوس بزرگ و سبزه و خیس و لیز زینب و لب تو لب شدن و عرفان سعی میکرد محکم بکنه توی کوس زینب ولی کیر بزرگ و تجربه کافی نداشت و این زینب بود که طلب کمر زدن بیشتر میکرد و سوراخ کون بزرگ زینب هم وقتی تخمای عرفان میرسیدن بهش انگار هوس کرده بود و مثل کوس بزرگش
باز شده بود و دل دل میزد واسه کیر و این عرفان بود که حریف زینب نمیشد و حدود ۳ دقیقه نشده به همون حالتی که پاهای زینب را بالا داده بود و میکردش آبش اومد و سوراخ کون عرفان شروع کرد به دل زدن و جمع و باز شدن و کونش منقبض شد . خواست بلند بشه که نریزه توی زینب ولی خود زینب پاهاش را حلقه کرد دور کمر عرفان که روش بود و گفت بریزش توش بریزش نترس و محکم عرفان را که بلند بلند آه می کشید بغل کرد و توی آغوشش آروم کرد . همه سکس شون روی هم رفته ۱۵ دقیقه نشد از شروع تا پایان و عرفان با خجالت و معذرت خواهی بلند شد و با دستمال کوس پر آب کیر زینب را پاک کرد و زینب رفت دستشویی خودش را تمیز کرد و برگشت و لباس پوشیدن و به زینب گفتم بریم؟ گفت اگه عجله داری بریم اگه نداری چند دقیقه دیگه میریم . زینب ارضا نشده بود و دلش میخواست بازم حال کنه و عرفان کارش تموم شده بود و خیالیش نبود . یه کم زینب به عرفان باز ور رفت و بوس و لب از همدیگه گرفتن ولی خبری از طرف عرفان نشد و پا شدیم خداحافظی کردیم و رفتیم سر کار .توی راه و بعد سر کار چت کردیمبا زینب و نظر منو خواست و منم واقعیت را گفتم که خیلی خوب بود فقط نتونست ارضات کنه بد شد و مرتب زینب میگفت وای خدا مرگم باز خیس شدم و نمیدونم چرا کوس من اینجوری میکنه امروز و باید هم قرص بخورم باردار نشم و هم باید نوار بزارم بس آب ازم میاد حیثیتم میره سر کار و شلوارم و شورتم نم میدن یهویی . زینب بهم گفت جون عزیزات راستش را بگو و تو که دیدی دلت نخواست؟ گفتم خواست دل منم و آدم هستم مثل شما . زینب بهم گفت بگم ردیف کنه باز بریم یه روز دیگه پیش عرفان ؟ گفتم نه . گفت تو بکنی فقط و من نگاه کنم و بیایم ؟ گفتم نه . گفت هر جوری بگی من اوکی میکنم ولی اگه میخوای بدون خجالت بگو . گفتم خواستم بهت میگم . دلم واقعی خواسته بود و همه اون صحنه جلو چشمم بود و چند بار خیس خیس شدم ولی خجالت میکشیدم بگم به زینب که منم دوست داشتم با شما شریک بشم . زینب بهم پس فردای اون روز گفت فردا ناهار میگیرم میریم مهمون من خونه ما و بات کار دارم و حرف دارم و کلی اصرار کرد . نمیدونم چرا ولی انگار منتظر بودم خودم که باز برم پیش زینب و حرف اون روز را بزنیم . غذا گرفتیم و رفتیم خونه زینب اینا توی خونشون که یه محله با بافت قدیمی تر و بومی تر بود توی یه خیابون های با قدمت شهر و خونشون توی زیر زمین بود و خیلی به روز نبود و سال ساخت خونشون قدیمی بود و وسایل خونشون خیلی جالب نبودن و همه شون داغون بودن . بیچاره کلی خجالت کشید و عذر خواهی کرد و گفت دخترم را وقتی سر کار هستم میگم بره خونه مادرم بمونه تنها نباشه خونه و شوهرم هم میره پیش یه مشت دوست معتاد مثل خودش و میرن بیرون شهر دور هم توی یه کارگاه جمع آوری ضایعات و شروع میکنن مواد مصرف کردن و شب ها دیر وقت میاد خونه وقتی که منو دخترم خوابیم . غذا که خوردیم و زینب کمی درد دل کرد و کنار من روی زمین نشست و کم کم فازش عوض شد و شروع کرد بحث را عوض کردن و خندیدن و دست انداخت گردن من و ناز و نوازشم کرد و گفت تو توی سوراخ منم دیدی ولی من با لباس راحتی هم تا الان تو را ندیدم
و کلی حرف از حالی که کردن با عرفان اون روز را گفت و مرتب میگفت حیف شد تو هم حال نکردی و یهویی پا شد در ورودی را از داخل قفل کرد و بهم گفت نسیم یه چیز میگم نه نمیاری و بگو چشم و انجام بده فقط . شهوت را توی چشما و صدا و حرکات زینب میدیم . لرزش داشت صداش و گفت من اون روز که دیدی ارضا نشدم و باید کارم را بکنم تا آروم بشم و اذیتم بخدا و شروع کرد به لباس های من و مانتو شلوار من ور رفتن که بهش گفتم چیکار میکنی انگار حالت دست خودت نیست و زشته و یه دفه شوهرت میاد و زشته و نکن و خجالت میکشم و…ولی زینب زده بود بالا حسابی و گفت لباساتو درشون بیار نسیم جون و قول میدم حال بده . هم دوس داشتم هم میترسیدم هم تعجب کرده بودم و هم تازگی داشت برام .انگار زبونم قفل شده بود . تا به خودم اومدم مانتو و شلوار منو در آورد و آویزون کرد به گیره لباسی و سریع یه پتو انداخت کف اتاق و یه متکا گذاشت و گفت دراز بکش و تا خواستم خودم را جمع و جور کنم شورت منو همون حالت نشسته با اصرار در اورد و کمرم اومد روی پتو و سر من روی متکایی بود که گذاشته بود و پاهام را بالا گرفت و از همدیگه باز کرد و خب چون از قبل نمیدونستم گفتم من تمیز نیستم و ژیلت نزدم و مو دارم ولی گوش زینب کر بود و فقط گفت قالی هم پشم داره و بی مقدمه سر کرد لای پام و کوس منو بوسید و بو کرد و گفت اینایی که تو داری پشم نیستن و کرک هستن و پشمای منو ندیدی و همه کوس منو یه لیس از پایین به بالا زد و حس کردم یه چیزی از توی دلم کنده شد و دیگه ساکت شد و فقط به سقف نگاه میکردم . زینب عالی میخورد و کوس منم خیلی وقت بود اینجوری لیس نخورده بود . زینب کونم را هم لیسش میزد و میگفت پلمپش را باز کردن یا بازش کنم و انگاری خیلی تنگه کونت و زبونش میزد تا حشری بشم . خودم سینه هام را با دوتا دستام از زیر سوتین در آوردم تا حس آزادی و لذت برام بیشتر بشه و سعی کردم پاهام را بالاتر ببرمو باز تر بگیرم تا زینب کارش را که خیلی مهارت داشت توی انجامش دقیق انجام بده . بوی کوس من و شهوتم را خودم استشمام میکردم و لو دادم که داره خوش میگذره و زینب میگفت جون به کوست و بوی کیر شوهرت را هم میده و خوش بحال شوهرت عجب کوس نازی میخوره و منم فقط اخ و اه و ناله و خواهش که بدجور حال میده زینب داری زیاده روی میکنی و دیوونه م میکنی و زود تموم کن برم . زینب هم بدون هیچ حرفی باشد و شلوار و شورتش را در اورد و با تاپ خم شد دهنم به حالت 69 و گفت تند بخوریش زود حالش میاد و شروع کرد به همون حالت 69 روی من خم شدن و لیس زدن کوس من . بوی کوس حشری و خیسش از بوی کوس من تند تر بود . موهای کوسش تازه سیخ سیخی مثل صورت زبر مردها جوانه زده بودن و سوراخ کونش تمیز بود و بوی بدی نمیداد . چشمام را بستم و دهنم را گذاشتم لای کوس و کون تپل زینب و یه کم که لیس زدم از بوی شهوت دماغم پر شد و همه چیز انگار بوی کوس میداد و گاهی کون زینب را هم لیس زدم و لذت برد و اونم متقابلا کون منو چند بار لیسش زد . گفت کوس منو هنوز بوی کیر عرفان را میده و بخورش خوشمزه است . دیگه هر کاری بلد بودم و هر کاری گفت من کردم تا کوس زینب را حال آوردم و چه ناله و صدایی کرد که فهمیدم خیلی وقته تشنه ارضا شدن بوده و اونم جوری کلیتوریس منو مکید و خورد که کمر میزدم از دستش فرار کنم بس قلقلکم می شد ولی کارش را بلد بود و جوری ارضا کرد منو که چند دقیقه بی حس شدم و نمیتونستم تکون بخورم . بعدش که دوتایی حال اومدیم لباس پوشیدیم و من خداحافظی کردم و رفتم خونه . ولی دلم پیش زینب بود و منتظر بودم بازم اون بگه بریم حال کنیم . دوستی ما هنوز ادامه داره و باز هم مینویسم با زینب کجا ها رفتیم .
نوشته: نسیم