تذکرةالابنیا
ذکرِ شیخِ مأبون، شیخ مفعول شهوتی. آن کان بخشِ پیر و جوان، آن خلاصهٔ بیهمتی، آن اسوهٔ بیغیرتی؛ شیخ مفعول شهوتی!
آثار معامله بزرگان در باطن این عزیز، ظاهرتر از آنست که محتاج مقال باشد.
آوردهاند که وی را در اوان صباوت، به اتفاق مصاحبت و بلکه مقاربت، با جماعت سیبیلیه، تراوان افتاده بود و پیوسته، تن در مقاربت یاران داشت.
وی را واقعه با بزرگان بسیار بوده است. گویند یکصد و ده پیر را خدمت کرده بود و جمله را فایده رسانده. و هرکس به حقیقت این سخن آشنا باشد، داند که وی را در این کار چه رسیده است. از آن جمله یکی نیز، شاه شیخ پویا سَپوخیِ تبریزی، از قلندران تبریز بود. آوردهاند که آن بزرگ، روزی وی را گفت:« ای مفعولک، سروال از تن برگیر که ما را کاری در پیش است.»
این سخن، در دل و جان او کار کرد و شاه شیخ پویا، از این نمونهکارها با او بسیار کرده بود.
روزی او را با جماعتی بدیدند که در میانش گرفته، و هر یک به فراخور حظی همی برد. بپرسیدند:« چه میکنی؟»
گفتا:«ادخال سرور فی قلوب مسلمین!».
بپرسیدند:« آنها چه میکنند؟»
گفتا:«اینان نیز ادخال همی کنند!»
آوردهاند روزی به شهر قزوین شد. فغان از حلقِ خلق برآمد و بزرگان آن دیار، سی شب و سی روز با وی صحبت بداشتند؛ و چنین کار ها، تنها از او برمیآمد!
روزی او را در خانهٔ شیخالطائفه، شیخ ابوخرزهٔ خر گا، از اعاظم مشاهیر اراک، با جماعتی از طالبان نظامیهی طهران، که عمر عزیز به تدریج میگذراندند و مداومت در مقام لمس و انزال داشتند، بدیدند که بر مسند مفعولیت جلوس کرده؛ گره از کار فروبسته طالبان میگشود.
سبب این حال از وی پرسیدند. رغبت قلبی در او به هم رسید. نعرهای صعب بزد و آب در دیدهٔ حیا ندیده بگردانید و گفت:« عمری، مالِ اغیار خورده و سیر نگشتیم، امروز چه شود، اگر مال دوستان خوریم؟»
آنگاه بدین رباعی متغنم گشت:
طفل ره تو به جرعهای شیر خوش است
کبک تو به دانهای ز انجیر خوش است
ای دوست! ملامتم مکن، زانکه هنوز
از این همه خوردنی مرا کیر خوش است
از تألیفات وی میتوان گفت: “تجارب الحقیر فی مقدار دخول کیر” یا “الاطواس و الاکوان، فی ترجیح این بر آن” و… .
او را گفتههای جانسوز در نزد ما بسیار است. از آن جمله است:« ما را که کرد که او را مزه نکرد؟»
یا مثلاً، روزی با انگشت، اشارت به پایین خود کرد و گفت:« ای آب خشک کردگان، برکت نگرید». باز هم در اشارت به همان ناحیهاش:« هرچه داری همینجا بنه و برو، که لذت زندگانی، جز به رفتنی و آمدنی نیست!»
در مقام تسلیم و رضا نیز گوید:« چند گویید، جان میدهیم، جهان میدهیم، ایمان میدهیم؛ گر مرد رهید، برگویید که کان میدهیم!»
نوشته: مجهولِ متروس، ملقّب به هاینریش