تربیت نادرست

با سلام خدمت دوستان
الان گه این داستانو مینویسم ۲۲سالمه اول باید بگم این داستان واقعی و تو بچگی من اتفاق افتاده و ببشتر از اینکه جنبه سکسی داشته باشه سعی کردم به جنبه ی اموزشی داستان بپردازم .
من تو بچگی خیلی از پدر و مادرم کتک میخوردم اینکه میگم کتک نه اینکه یه دمپایی ابری برام پرت کنن منظورم از کتک اینه منو میگرفتن زیر مشت و لگد حتی سر مسائل الکی و پیش پا افتاده و فکر میکردن بچه رو کتک بزنی تربیت میشه .حالا میدونم حوصله این کسشرای منو ندارین ولی در کل بدونید من مثل سگ ازشون میترسیدم .
یه روز با پسر همسایه مون که کلاس چهارم بود تو کوچه بازی میکردم من اونموقع کلاس اول بودم .حدود ساعت سه عصر بود پسر همسایه که اسمش رضا بود گفت بیا بریم اونور خیابون کونت بزارم چون خونه ی ما هم تو روستا بود اونور خیابون یه دره بود که هیشکی بهش دید نداشت وبعدا فهمیدم معمولا برای گی از اون مکان استفاده میشده .
منم قبول نکردم گفتم کار بدیه من اینکارو نمی کنم .گفت بابا خیلی حال داره من کونت بزارم .و چون اونموقع کوچه خلوت بود کیرشو دراورد دیدم کیرش از مال خودم خیلی بزرگتره .منم گفتم نه نه خلاصه هی از اون اصرار از من انکار تا اینکه اعصابش خرد شد گفت باشه اگه باهام نیای کونت بزارم میرم به مامانت میگم با پسرای بزرگتر از خودت رفتی اونور جاده .
من باز م قبول نکردم .اون رفت به سمت خونه مون چون اونموقع من بچه بودم و ساده فکر کردم واقعا در میزنه و اینو میگه منم یه لحظه قیافه مامانمو جلو چشمم اومد که اگه این حرفو بشنوه چه بلایی سرم میاره ترسیدم .پسره رسید نزدیک در خونه مون صداش زدم گفتم رضا بیا اومد گفتم تورو خدا اینکارو نکن مامانم منو میکشه گفت اگه نیای میگم .بعد دوباره رفت سمت در خونه مون رفتم از پشت دستشو گرفتم گفتم نرو باهات میام .
رفتیم تو راه به یه کوچه خلوت رسیدیم دیدم از پشت من داره راه میره یدفعه از پشت منو گرفت بلندم کرد کیرش مثل چوب سفت شده بود در کونم بود .چون اون از من بزرگ تر بود و زورش بیشتر بود منم پاهام از زمین فاصله داشت رو هوا یکم کیرشو مالید در کونم البته از رو شلوار بعد منو گذاشت زمین گفت دیدی چه حالی میده منم از ترس اینکه عصبانی بشه به مامانم بگه گفتم اره خیلی حال داد .
بعد عازم شدیم سمت اون دره وقتی رسیدیم اون رو زمین دراز کشید کیرشو دراورد گفت بشین رو کیرم منم شلوارمو تا زانو کشیدم پایین نشستم رو کیرش اونم منو می کشید سمت پایین واقعا خیلی درد داشت چون بچه بودیم اصلا نمی دونستیم باید یه تفی چیزی بزنیم یکم لیز بشه اون فقط فشار میداد اون روز اینقدر منو کرد دقیقا نمی دونم چن ساعت طول کشید وقتی اومدیم سمت خونه به زور میتونستم راه برم . وقتی اومد خونه دیگه دم غروب شده بود یه حس ترس و عذاب وجدان شدید داشتم رسیدم خونه دیدم مامانم داره ظرف میشوره اون روز خیلی از مادرم بدم میومد .
روزای بعدش تو مدرسه اون پسره میگفت اگه بهم ندی به بچه ها ی مدرسه میگم کونت گذاستم منم از ترس ابروریزی و اینکه به گوش بابام برسه دارم میزنه چند باری بهش دادم .
بخش عذاب اور داستان اینه الان که ۲۲ سالم شده باز اون پسره هم محله ای مونه و همیشه میبینمش یه لبخند تمسخر امیز میزنه
خلاصه به نظرم با بچه هاتون دوست باشین نزارین ازتون بترسن چون باعث میشه بقیه ازشون سو استفاده کنن .

نوشته: بینام

دکمه بازگشت به بالا