تریسام لب دریا
ساعت حدود دو شب بود و رطوبت هوا باعث میشد همون یه ذره خنکی هوای بندرعباس بیشتر حس بشه،
ستاره گفت سردمه، گفتم این وقتا مردا سه دسته میشن، دسته اول میگن «بیا بغلم»، دسته دوم میگن «بیا لباس منو بپوش» و دسته سوم میگن «منم سردمه» ، منم جز دسته سومم😃
زانوهامون رو چسبوندیم به هم تا گرم تر بشیم
بابک گفت من که سردم نیست، گفتم آره، تو که نبایدم سردت باشه و دست انداختم کیرش رو گرفتم، کاملا شق کرده بود.
اونم دستش رو آورد و کیر منو گرفت دست. ستاره لبخند میزد، از کیفش یه چادر درآورد و انداخت رو کمرش که گرم بشه
گفتم بیاید دراز بکشیم و نیم خیز شدم.
ستاره گفت یکی میاد زشته
حدود ساعت دو شب توی ساحل پرنده پر نمیزد، اون دور یه رفتگر داشت خیابون رو جارو میکرد ماشین ها تک و توک از بلوار ساحلی عبور میکردند. کنار دریا رو ماسه ها یه حصیر پهن کردم، یه پتو رو هم دولا کردم و انداختم رووش، ستایی چپیدیم توی یه گله جا
گفتم نه بابا کامل دراز کشیدم جوری که ستاره وسط منو بابک قرار گرفت، ادامه دادم کسی هم بیاد مهم نیست، ربطی نداره به هیچکس
وقتی دیدم آرامش نداره، کشیدمش سمت خودم و گفتم شما راحت باشید من میشینم و مراقبم کسی نیاد. چادر ستاره رو هم کشیدم روشون
ستاره رو که روش به من بود چرخوندم سمت بابک
صدای ملچ و ملوچشون زیر صدای موج ها که آروم میخوردن به ساحل پنهان میشد.
حالا دیگه ستاره به پشت دراز کشیده بود و بابک تقریبا آمده بود رووش، بخاطر کرونا روشنایی پارک ساحلی رو خاموش کرده بودن و خیلی بعید بود کسی از دور جست و خیز اونا زیر چادر ببینه
همینطور که کیشک میدادم تا همسر جان به فانتزیش برسه، دست کردم زیر چادر و کمربند بابک رو باز کردم، ستاره بهش گفته بود شرت نپوشه، کیرش رو درآوردم و دادم دست ستاره
بابک کیر خوشدستی داشت، کلفت و کوتاه ، تخماشم درشت بودن.
فقط چند لحظه بعد، بابک سریع چادر رو از رو خودش انداخت کنار، پشتش کرد به ما و آبش با فشار پاشید رو ماسه های کنار حصیر، آبش زیاد بود، مثل چشمه میجوشید اما زیادی زود آمد.
ستاره بهش دستمال داد که خودش رو تمیز کنه
من رفتم اون سمت دراز کشیدم و با فشار بدنم بابک رو یکم دادم اون طرف تر، به هر زوری بود خودم رو روی پتو جا کردم و منم رفتم زیر چادر، بابک بین منو ستاره بود و کونش قمبل به سمت من، دست انداختم و شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین با بالا دادن کمرش همراهیم کرد تا راحت کارمو انجام بدم. دکمه شلوار خودمم باز کردم و کیرمو گذاشتم لای کون کوچک و پسرونهاش، یه کم عقب و جلو کردم، ستاره داشت تماشامون میکرد، گفتم بیا جلو، اونم آمد و مشغول لب گرفتن از بابک شد. پیش آبم جاری شده بود، به بابک گفتم کیرم رو بزاره دم سوراخ کونش، دستش رو آورد عقب و کیرم رو تنظیم کرد، سوراخش خیلی تنگ بود، قرص و محکم👌، به راحتی نمی رفت داخل دست انداختم کیرش رو گرفتم، مثل یه دست گیره و شروع کردم عقب و جلو کردن دم سوراخ کونش، سوارخش با پیش آبم کاملا خیس و لزج شده بود اما تنگیش نمیزاشت کیرم بره توش، ستاره همون طور که مشغول لب گرفتن بود دستش رو رسوند و کیر بابک رو گرفت، منم با تخماش ور میرفتم و کیرم رو در کونش فشار میدادم، هر لحظه نبضش تندتر میزد، یه لحاظ گفت واستا واستا و خواست از بین منو ستاره بلند بشه اما تا آمد خودش رو جمع کنه آبش پاشید رو چادری که کشیده بودیم رومون
حالا حدود ساعت سه بود، مه غلیظی ساحل رو پوشانده بود.
بابک گفت شما سردتون نیست، باهم گفتیم: نه
گفت: من خیلی سردمه، گفتم تو بایدم سردت باشه…
نوشته: احسان